پشت در خیلی از مغازه ها، عبارت "تماس آسان با عراق" تکرار شده است؛ اینجا محله ای آرام با خیابانهای پهن و تمیز است که چندین حسینیه، مسجد و پایگاه دارد.
وارد که می شوی، عکس بزرگی از آیت الله حکیم، رهبر مقتول مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق به تو می گوید اینجا عراق تهران است؛ محله دولت آباد، محله عراقیهای ساکن تهران.
تنها یک آبادی در جنوب تهران
"محله دولت آباد در سال ۶۰ و با اخراج معاودان و عراقیان شیعه از عراق ساخته شد، چون دولت ایران خودش این محل را ساخت، نامش را دولت آباد گذاشتند".
رضا الصباغ شصت ساله که در یکی از مغازه های سبک عربی بلوار قدس، لوازم دست دوم می فروشد و گاهی هم در مراسم عزاداری مداحی می کند، اینها را می گوید و اضافه می کند: "همینجا بود که مجلس اعلی شکل گرفت."
بلوار قدس بلوار بزرگی است که ابتدا و انتهای محله را به هم متصل کرده و خانه های سازمانی که در دهه شصت برای عراقیهای مهاجر ساخته شده در یک ردیف در سمت شمالی بلوار قرار گرفته اند.
مغازه ها در شکل و شمایل عربی و با اسامی عربی نظر هر غریبه ای را به خود جلب می کنند، اینجا هم روزنامه عربی پیدا می شود و هم غذای عربی، ساکنان محله همچنان بعد از ۲۸ سال پیوندشان را با عراق حفظ کرده اند.
این محله درست کنار محله های فقیر نشینی چون شاه عبدالعظیم و شوش واقع شده است.
برخی از جوانان ساکن محله دولت آباد نه تنها ارتباط خود را با عراق حفظ کرده اند که خود را برای کشته شدن در راه هدف گروههای خاص فعال در عراق هم آماده می دانند.
تصاویر متعدد آیت الله حکیم، آیت الله سیستانی، آیت الله محمدباقر صدر، کشته شدگان شاخه نظامی مجلس اعلا، موسوم به لشکر بدر، آیت الله خمینی و مناظری از شهرهای کربلا و نجف در بسیاری از مغازه ها و فروشگاههای محله دیده می شود.
قاسم، مالک یکی از سوپرمارکتهای دولت آباد، خود را از فرزندان آیت الله حکیم می داند و می خواهد جان خود را فدای آرمان حکیم کند.
او در حالی که از مراسم مذهبی پایگاه صدر که کنار خیابان شهید عابد نظری در محله دولت آباد واقع است خارج می شود، می گوید: "من فدائی بدر هستم."
پایگاه شهید صدر هر روز برای اعضای خود برنامه دارد، روزهای دوشنبه هم در این محل کلاس قرآن برای خانمها برگزار می شود.
ایرانیان عراقی در عراق ایران
حضور عراقیهای شیعه در ایران از سالهای آغازین جنگ شروع شد، با شدت گرفتن شعله جنگ، روند تندتری به خود گرفت و هیچگاه به بازگشت قطعی آنها به وطنشان منجر نشد |
"برادرم تاجر بزرگی بود، اصل و نسب ما تهرانی بود و این در عراق باعث می شد ما را ایرانی بدانند، بعد از شروع جنگ ایران و عراق، یک روز صدام ما را به مهمانی دعوت کرد، تقریباً تمام تجار بزرگ ایرانی ساکن در عراق در آن مهمانی حضور داشتند، بعد از آن نشست، تمام دارایی ما مصادره شد و بسیاری از کسانی که به آن مهمانی دعوت شده بودند، دستگیر و زندانی شدند، به یک هفته نکشید که ما راهی ایران شدیم، با دستی خالی و بدون هیچ پشتوانه ای."
ارقش از تجاربزرگ سابق در عراق که در محله سیدخندان زندگی می کند و برای دیدار یکی از دوستانش به دولت آباد آمده، داستان اخراجشان را از عراق تعریف می کند.
او جزو اولین گروه عراقیانی بود که شناسنامه ایرانی دریافت کردند، او در همان سالهای نخستین مهاجرت به ایران توانست در یکی از سازمانهای دولتی استخدام شود؛ البته این روزها به خاطر مطرح شدن مسائل سیاسی، استخدامش تعلیق شده است.
حضور عراقیهای شیعه در ایران از سالهای آغازین جنگ شروع شد، با شدت گرفتن شعله جنگ، روند تندتری به خود گرفت و هیچگاه به بازگشت قطعی آنها به وطنشان منجر نشد.
الصباغ، از مهاجران اولیه عراقی، در همان سالهای اولیه حضورش در ایران توانست شناسنامه ایرانی بگیرد، او اصل خود را ایرانی و از یزد می داند و از زندگی اش در ایران راضی است.
الصباغ که در دولت آباد لوازم دست دوم می فروشد خود را مدیون دولت جمهوری اسلامی ایران می داند و درباره اقامتش در ایران می گوید: "پدرم هفتاد سال پیش برای زیارت ائمه اطهار راهی عراق شد و وقتی دید اوضاع عراق برای تجارت مساعد است همانجا ماند اما من ماندن در ایران را که سرزمین اجدادی من است ترجیح می دهم."
تعداد زیادی از فرزندان عراقیهای ساکن ایران، محل تولدشان جایی در ایران است.
رضا ابوزوده که در مغازه خرازی پدرش کار می کند با لهجه عربی - فارسی خاصی که خود آن را شیرازی - کاظمینی می داند درباره محل و سال تولدش می گوید: "۱۵/۱/۱۳۶۸، تهران".
پدرش که اصالتاً شیرازی است علاوه بر اینکه خرازی نسبتاً پر رونقی در دولت آباد دارد، برای زیارت نجف و کربلا هم تور می برد، دفتر ثبت نام تورهای عراق و عتبات عالیات او در همان مغازه خرازی اش است.
اما بخشی از نسل دومیهای عراقیان ساکن ایران زبان فارسی را به عربی ترجیح می دهند.
من شیعه علی ام و در سرزمین شیعی ایران به زبان عربی حرف می زنم و فکر می کنم اینجا وطن من است، چون در آن هم آرامش دارم، هم امنیت |
در فلافل فروشی آل علی، مادر با لهجه غلیظ عراقی به عربی حرف می زند و معصومه، دخترش به فارسی جوابش را می دهد.
آنها از لابلای جمعیتی که در فلافل فروشی مشغول خریدند بیرون می آیند، معصومه از فارسی حرف زدنش دفاع می کند و می گوید: "بین جوانهای محله دولت آباد به زبان فارسی حرف زدن کلاس دارد، من دوست ندارم اقلیت عراقی باشم و چون در ایران زندگی می کنم و اخیراً شناسنامه ایرانی هم گرفته ام ترجیح می دهم فارسی حرف بزنم، سالها پیش صدام پدر و مادر ما را از عراق اخراج کرد و ما در ایران متولد شدیم، چرا به زبان عربی حرف بزنم، وقتی در ایران هستم؟"
اما حسین نظری متفاوت دارد و از اینکه به دو زبان فارسی و عربی مسلط است، خوشحال است و خود را هم ایرانی - عراقی می داند، او معتقد است اینکه او عراقی است او را به دنیای بزرگ عربها متصل می کند و اینکه فارسی حرف می زند و شیعه است، او را به دنیای عجم.
عرب بودن، افتخار یا شرم
آمار دقیقی از تعداد عراقیهای ساکن ایران وجود ندارد، خصوصاً که تعداد زیادی از آنها توانسته اند شناسنامه ایرانی بگیرند، اکثریت عراقیهای ساکن ایران در تهران، کرج، قم و مشهد ساکنند، تعداد ساکنان تهران و حومه آن را حدود یکصدهزار نفر برآورد کرده اند.
حسن که در میدان دولت آباد سوم مغازه میوه فروشی دارد و ایرانی است، هشتاد درصد ساکنان محله را عراقی می داند، او به خاطر ارتباط کاری اش با عربها، عربی یاد گرفته و آنها را مردم شریف و بی آزاری می داند.
بر عکس او، عده ای هم هستند که درباره عربها با کینه حرف می زنند، جلال که او هم ایرانی الاصل است و مغازه قصابی در این محله دارد با انزجار از عربها یاد می کند، با اینکه مغازه اش مملو از تصاویر مکه و کربلا و نجف است، در برابر این پرسش که آیا عراقی هستی می گوید: "خدا آن روز را نیاورد که من از نژاد صدام ملعون باشم."
از طرف دیگر، قاسم ۳۸ ساله که صاحب سوپرمارکت است، به عربی با مشتریهایش حرف می زند و خود را عرب می داند، او تلاش می کند از زیراین سؤال که آیا اجدادش ایرانی بوده اند یا عراقی شانه خالی کند اما در نهایت اشاره می کند که ۱۵۰ سال پیش، جدش از بروجرد در غرب ایران به نجف رفته و همسر عراقی اختیار کرده است.
افرادی هم هستند که نه تنها خود را ایرانی نمی دانند، بلکه سعی می کنند عراقی بودن خود را نشان دهند.
بین جوانهای محله دولت آباد به زبان فارسی حرف زدن کلاس دارد، من دوست ندارم اقلیت عراقی باشم |
کافه اینترنت بشیر تقریباً جایی برای سوزن انداختن ندارد، او که پسر مشاور اقتصادی نوری مالکی، نخست وزیر عراق است درحالی که پرچم بزرگی از عراق به دیوار زده می گوید: "هر از چند گاهی به ما تذکر میدهند که پرچم را برداریم"
روی میز یک پرچم رومیزی ایران هم هست، او خود را مجبورمی داند که پرچم ایران را روی میز کارش قرار دهد.
بشیر که حاضر نیست شناسنامه ایرانی بگیرد خود را از فرزندان حکیم می داند، پدربزرگ بشیر، سید مهدی حیدری ملقب به ثائر، کسی است که فتوای جهاد علیه انگلیسیها را در عراق صادر کرده، البته او معتقد است زادگاه تمام جریانهای شیعی عراق، مانند مجلس اعلی، سپاه مهدی و لشکر بدر در ایران بوده است.
موضوع عرب یا ایرانی بودن، در مورد نسل دوم عراقیهای ساکن ایران، به نظر عده ای تنها نظر و عقیده نیست.
حیدر که خود صاحب سه پسر و یک دختر است در این باره معتقد است: "خیلی از بچه های عراقی که در ایران زندگی می کنند دچار بحران هویت شده اند، در ایران، عرب بودن مخصوصاً عراقی بودن منفور است و آنها می خواهند به همه القا کنند که ایرانی اند".
بچه هایی که با جیغ و فریاد از مدرسه امیرکبیر خارج می شوند فقط به فارسی با هم حرف می زنند.
از بین آنها، مریم پانزده ساله با این که خودش را عراقی می داند می گوید: "ما فرزندان [لشکر] بدریم، عموی من عراقی بود اما علیه صدام جنگید و شهید شد، من افتخار می کنم که در ایران هستم."
بازگشت به عراق یا ماندگاری ابدی
"خیلی از دوستان و اعضای خانواده های ما در عراق هستند و من همیشه نگرانم اتفاقی برایشان بیفتد، ما بالاخره روزی به عراق برمی گردیم، عراق خالی از جنگ".
این را مریم، نوجوان پانزده ساله می گوید اما ندی که هم سن و سال مریم است دوست دارد در ایران بماند، او می گوید: "پدربزرگم تاجر ثروتمند عطر در بغداد بود، اجدادم اصفهانی اند و خوشحالم در ایران زندگی می کنم."
باسم کفائی خراسانی ، نوه آیت الله محمدکاظم آخوند خراسانی، روحانی مشروطه خواه و نویسنده کتاب کفایة الاصول که از کتب اصلی درسی در حوزه های علمیه است، راننده آژانس است.
او از کودکی اش، روزگارشان در عراق و جشن عید الشجره که مصادف با نوروز ایرانی در عراق است و ایرانیها برگزار می کردند، خاطراتی تعریف می کند و می گوید: "ما عراقی شدیم اما ریشه هایمان را حفظ کردیم، اینجا به برکت کمکهای دولت ایران و حمایت مجلس اعلی عراق زندگی خوبی داریم و راضی هستیم، اگر اوضاع عراق هم خوب بشود همینجا می مانیم".
برخی از جوانان ساکن محله دولت آباد نه تنها ارتباط خود را با عراق حفظ کرده اند که خود را برای کشته شدن در راه هدف گروههای خاص فعال در عراق هم آماده می دانند |
حیدر از این هم جلوتر می رود و معتقد است: "من شیعه علی ام و در سرزمین شیعی ایران به زبان عربی حرف می زنم و فکر می کنم اینجا وطن من است، چون در آن هم آرامش دارم، هم امنیت".
ریاض ۴۲ ساله که در مقابل حسینیه کاظمینیها نشسته است آرزو دارد روزی دوباره به عراق برگردد اما می گوید: "ولی بچه هایم ایران را ترجیح می دهند، آنها حتی در خانه هم فارسی حرف می زنند".
شاید او هم به خاطر امکاناتی که در منطقه دولت آباد و در ایران دارد می داند که دیگر به عراق باز نخواهد گشت، ریاض عصرهای خود را در پایگاه صدر می گذراند، دو اتاق خانه اش را به عراقیهایی که برای مداوا یا گردش به ایران می آیند اجاره می دهد و درآمد خوبی از این راه کسب می کند.
محسن ۲۶ ساله هم که دوسال پیش اقامت ایران را با کمک مجلس اعلی عراق گرفت و اصلیتاً بغدادی است، گرفتن اقامت دائم برای عراقیها را دشوار می داند اما می گوید: "اقامتهای سه ماهه و شش ماهه براحتی به عراقیها داده می شود و آنها تمام مدت تابستان را که درتهران هستند در خانه های محله دولت آباد مستقرند و تا شبی هفتاد هزار تومان هم اجاره خانه می دهند".
|
|