اینکه زوج ایرانی با دوچرخه سفر خود را به دور دنیا آغاز کردهاند، جای بسی تقدیر دارد و باعث افتخار ایرانیان است، بهویژه اینکه این زوج یعنی جعفر ادریسی و سمیه یوسفی پنج سال پیش با یکدیگر ازدواج کردند و حالا نزدیک به یکسال است که خارج از ایران هستند و به دنبال یک شگفتی... حال که این مطلب را میخوانید، آنان در خاک آمریکا هستند، سفرشان را از ترکیه آغاز و پس از عبور از یونان، ایتالیا، آلمان، فرانسه، هلند و بلژیک به کانادا و سپس به آمریکا رفتند و قرار است از آنجا یا ابتدا به آمریکای جنوبی و سپس قاره آفریقا بروند و یا اینکه مسیر خودشان را از ژاپن آغاز کنند و پس از عبور از چین، نپال، پاکستان و... ادامه مسیر خود را دنبال کنند... آنها پیام و هدفشان از این سفر را صلح جهانی میدانند وآرزو دارند در تمام دنیا، آرزویشای برآورده شود، از این زوج دوچرخهسوار که به طور حتم باید از قوای جسمانی بالایی برخوردار باشند و سفرشان تاکنون نزدیک به یکسال طول کشیده است، سعی کردیم به صورت خلاصه، خاطراتی را از سفر این زوج ایرانی برایتان به رشته تحریر درآوریم که بیشتر به گزارش تصویری این مهم میپردازیم.
جعفر ادریسی میگوید: سی سال سن دارم، کارشناس رایانه هستم و کار اصلیام تولید لوحهای فشرده رایانه برای کودکان است. همچنین مربی کوهنوردی، سنگ نوردی و یخنوردی هستم... همسرم سمیه 28 ساله است و مانند من کارشناس رایانه است. نهسال قبل به صورت حرفهای کوهنوردی و سنگنوردی را آغاز کرد و چند مقام استانی و کشوری دارد. من و سمیه از دو سال پیش به صورت جدی دوچرخهسواری را آغاز کردیم و قصدمان این است که بیش از 20 هزار کیلومتر دنیا را رکاب بزنیم. این سفر به طور حتم مشکلات زیادی هم دارد، ادریسی میگوید: نگرانی اصلی ما این است که شب را کجا بخوابیم؟ جایی که هستیم امنیت داریم یا نه؟ وسایلمان را سرقت نکنند، در مسیر پلیس است یا نه؟ یکی از دوستانمان که پیش از این، سفر مورد نظر را انجام داد به ما گفت: در این سفر چند ساله، آسانترین کار همان رکابزدن و دوچرخهسواری است... به خصوص اینکه برای ما که یک زوج هستیم، خیلی تفاوت دارد، باید جایی چادر بزنیم که محیط امنی باشد.
سمیه در پاسخ به این پرسش که چه شد تصمیم به این سفر گرفتید، میگوید: ما در واقع از مدتها قبل به دنبال یک گمشده بودیم. «سفر» گمشده مشترک هر دو نفرمان بود تا این که تصمیم گرفتیم همه جای ایران را بگردیم. اما همیشه هنگام برگشت از مسافرت، غم خیلی سختی در وجودمان بود، هر مسافرتی که میرفتیم، دوست داشتیم راهمان را ادامه بدهیم، دلمان نمیخواست سفر تمام شود، همیشه در فکر یک مسافرت طولانی بودیم تا اینکه با زوجی آشنا شدیم که با دوچرخه اروپا را رکاب زده بودند. صحبت با آنها در ما این انگیزه را بهوجود آورد تا ما هم دور اروپا را با دوچرخه طی کنیم. اما بعد فکر کردیم شاید این فرصت یک بار در زندگیمان پیش بیاید. بنابراین تصمیم گرفتیم کار را تمام کنیم و دور دنیا را رکاب بزنیم. سمیه میگوید: برای سفرمان هدفهای مختلفی در نظر گرفتیم، ابتدا رساندن پیام صلح و دوستی است. دوست داریم به عنوان سفرای فرهنگی و نماینده مردم ایران، پیام صلح و دوستی مردم کشورمان را به گوش همه برسانیم. همچنین قصد داریم جاذبههای گردشگری ایران را از طریق عکس و فیلمهایی که در این مدت تهیه کردیم به مردم جهان معرفی کنیم. شوهر سمیه میگوید: به همین خاطر سیدیهایی در مورد طبیعت و میراث فرهنگی ایران مانند تختجمشید به زبان انگلیسی تهیه کردیم که در مسیر برای مردم کشورهای مختلف دنیا در محیطهای فرهنگی به نمایش گذاشتیم. سمیه میگوید: هدف دیگر ما که ماموریت اصلی ماست، کاشت نهال سلامتی در شهرهای مختلف جهان است، قصد داریم با کاشت درخت در خط مسیری که داریم یک خط سبز و به قول دوستان یک کمربند سبز دور دنیا بکشیم. این کار را با هدف سلامتی کرهزمین و حفظ آن برای نسل آینده که قرار است بعد از ما زندگی کنند، انجام خواهیم داد. جعفر میگوید: جاهایی که ما درخت میکاریم بیشتر مدرسه است و از بچهها میخواهیم درمورد درختها و طبیعت نقاشی بکشند و پس از سفر یک نمایش از این نقاشیها برپا میکنیم. جعفر ادریسی میگوید: اگر پولمان برسد، شاید سفرمان سه یا چهار سال طول بکشد، چرا که با هزینه مشخصی به این سفر آمدیم! ما برای این سفر وسایل شخصی و اتومبیل 206مان را فروختیم.
سمیه میگوید: تمرینهای ما برای این سفر، دو سال قبل از حرکت آغاز شد که ابتدا در هفته سه روز بود، اما زمانی که از شغلهایمان استعفا دادیم، تمرینهایمان طولانی شد. البته در این تمرینات زانویم آسیب دید و مجبور شدیم 5، 6 ماه روی عضلات کار کنم.
جعفر ادریسی در پاسخ به اینکه در کولههایتان چه دارید و وزنشان چقدر است، میگوید: کولههایمان حدود 35 کیلوگرم وزن دارد و همهچیز در آن داریم، از لوازم خیاطی گرفته تا داروخانه، کیسه خواب، چادر، زیرانداز، لوازم پختو پز و هر چیزی که ممکن است استفاده شود. همچنین بهجز دیکشنری، کتابهای تاریخی و جغرافیا، 8 کتاب از سهراب سپهری و قرآن هم همراهمان است، چون فکر میکنیم این سفر برای ما مثل یک دانشگاه است. چون ما هر روز باید زبان انگلیسی بخوانیم. هر روز باید تاریخ آن را بخوانیم و با مردمان جهان آشنا شویم.
خاطرات سفر
در شهریور ماه سال 1386، ادریسی در دفترچه خاطراتش اینطور مینویسد:
خدا رو دوست دارم، واسه اینکه خودش با منه، خدا رو دوست دارم، آخه همیشه لبخند میزنه، خدارو دوست دارم واسه اینکه من و تو با همیم، خدا رو دوست دارم که میدونه ما عاشق هستیم. پنج سال پیش در چنین روزی اول شهریور سال 81، آغاز زندگی مشترکمان را با خوبی و خوشی جشن گرفتیم و اکنون پس از این مدت، مشکلات و سختیهای زندگی نه تنها ما را از هم جدا نکرد، بلکه بیشتر و بیشتر به هم نزدیک شدیم. در طی این مدت سعی کردیم مثل دو دوست صمیمی زندگی کنیم و از زیباییهای این جهان و نعمتهای خداوند در کنار هم لذت ببریم. شاید اولین آنها صعود مشترکمان به قله دماوند بود، که امروز با سفر به دور دنیا و کاشت درختان صلح، رنگ دیگری گرفته و خدا میداند در آینده، به کجا ختم شود. این درختهایی که در مسیر سبزمان به نشانه صلح و حفظ طبیعت، کاشتهایم نقش فرزندانمان را دارند و به اندازهای برایمان عزیز هستند که برای آینده و سلامتیشان نگرانیم.
قبلا شنیده بودیم که در اروپا نمیشود چادر زد، اما با گذشت چند وقت فهمیدیم که میشود در گوشه و کنار مزارع و دور از سر و صدا و آرامش کامل استراحت کنیم و چادر بزنیم. البته هر چه دورتر از شهرهای بزرگ باشیم، پیدا کردن چنین مکانهایی سادهتر است.
پس از گذشتن از ایتالیا، در حسرت این بودیم آنطور که باید و شاید نتوانستیم شهر ونیز ایتالیا را بگردیم.
در مسیر حرکت به یکی از بنادر مهم شمال بلژیک به نام «اوشتند» رسیدیم در ورودی شهر، کامیونها و ماشینهای بزرگ وجود داشتند و کمی شلوغ بود، اما وجود مسیرهای دوچرخهسواری باعث ایجاد امنیت کامل برای ما و سایر دوچرخهسواران میشد.
در بلژیک شخصی از اتومبیلش پیاده شد و از ما پرسید کجایی هستیم، سپس ما را به یک فنجان قهوه دعوت کرد و گفت در جوانی با کشتی دور دنیا را گشته است.
در هلند با حیوانات کمیاب به نام «لاما» برخورد کردیم که 22 رنگ روی پوست آن حیوان بود. بیش از 50 درصد از خاک هلند زیر سطح دریا بود، این کشور مملو از رودخانه و کانال است.
درخت هشتم در اروپا را در شهر لیژ بلژیک کاشتیم، اما درخت نهم که آخرین کاشت ما در اروپا بود، در شهر هایم هلند کاشتیم.
دوشنبه 17 سپتامبر، ساعت دو بعدازظهر از آمستردام به سمت فرودگاه تورنتوی کانادا حرکت کردیم. در تورنتوی کانادا مورد لطف شدید ایرانیان مقیم کانادا قرار گرفتیم و با چند مجله و همچنین شبکه TeNTV کانادا هم مصاحبه کردیم.
پس از 142 روز و طی 4038 کیلومتر رکاب زدن وارد خاک کانادا شدیم.
از اتاوا به سوی مونترال در ایالت کبک کانادا رفتیم، شب اول را در حیاط منزل یک کانادایی چادر زدیم، نکته جالب اینکه صاحبخانه با قهوه و شام البته در چادر خودمان از ما پذیرایی کرد. باید اشاره کنم که کاناداییها مردمان مهربان و مهماننواز هستند و به فعالیتهای زیست محیطی علاقهمندند و انسانهایی صلحطلب هستند.
در روزهای پایانی اقامتمان در مونترال با یک مجموعه فرهنگ ایرانی آشنا شدیم، مدرسه ایرانی دهخدا که در حدود 20 سال پیش برای آموزش زبان فارسی به فرزندان ایرانیان مقیم مونترال تاسیس شده است، در این مدرسه کلاس فارسی برای افراد غیرایرانی نیز وجود داشت.
در شهر آلبانی آمریکا از ما استقبال زیادی به عمل آمد، با هماهنگی دانشجویان ایرانی این شهر، فیلم طبیعت ایران و تعدادی از تصاویر وگزارش سفر را نمایش دادیم. همسرم در مورد اهداف سفر و پیام صلح و دوستی ایرانیان صحبت کرد و در بخش پرسش و پاسخ، نظرات مختلف و بسیار جالبی مطرح شد. آرزو کردیم که دیگر آتش هیچ جنگی در هیچ نقطهای از جهان افروخته نشود. ساکنین نیز با صدای دلنشین شهرهایی با موضوع صلح خواندند و برایمان آرزوی موفقیت کردند. سپس همگی از سالن خارج شدیم تا اولین درخت صلح را در آمریکا بکاریم. برای کاشت درخت کودکان و دانشآموزان بسیار کمک کردند، این درخت ارزش خاصی برای ما و ساکنین شهرک داشت چرا که درخت به دست نمایندگان کشورهایی چون ایران، پاراگوئه، کره جنوبی، انگلیس، آلمان، آمریکا، کانادا و سوئیس کاشته شد.
مردمان شهرکی در اطراف آلبانی، برایمان جالب بودند، نه ماشین، نه تلفن همراه، نه کامپیوتر، و نه تکنولوژی... مردم این شهرک در روز دو وعده غذا میخوردند، صبحانه و شام. صبحانه خیلی زود و شام ساعت 7 شب، خانوادهها بسیار پرجمعیت هستند و پدرسالار هستند و در شهرک هیچگونه خودرویی دیده نشد.
به دبیرستان جرج واشنگتن رفتیم و برای دانشآموزان صحبت کردیم و فیلم طبیعت ایران را پخش کردیم.
در طول مسیر خارج شده از ایران حسابی قهوهخور شدیم، چون در تمامی مغازهها، پمپبنزینها و فروشگاههای مسیر حرکتمان، چای در فرهنگ غذایی آنها جایی ندارد و قهوه راحتترین چیزی است که یافت میشود.
در نیویورک به همراه دانشآموزان یک دبیرستان، راهی سازمان ملل شدیم. در نیویورک هم درختان صلح را کاشتیم. همچنان به مسیر باید ادامه بدهیم، به ایالتهای مختلف آمریکا میرویم و سپس شاید به مکزیک و از آنجا به ونزوئلا و آمریکایی جنوبی برویم و از آنجا با کشتی به سوی آفریقا... و یا به شرق آمریکا خواهیم رفت تا از آنجا با کشتی به ژاپن برویم و مسیر آسیای شرقی را بپیماییم... جهان آنقدر بزرگ است که باید سالها دور آن را رکاب بزنیم.