مولوی شناسان از مولوی می گویند ۳و۴

مولوی شناسان از مولوی می گویند 3و4

یک سال است که مشتاقان مولانا در روزهای چهارشنبه در شهر کتاب مرکزی تهران حضور می یابند تا مولوی شناسان برجسته و صاحب نظران، گوشه هایی از زندگی، آثار و اندیشه های مولانا را تبیین کنند.

این درس گفتارها که از روز چهارم مرداد ماه سال ۸۵ آغاز شده، تاکنون بدون انقطاع ادامه داشته و حرکتی در شناساندن مولانا به مخاطبان امروز است. این درس گفتارها از شبکه چهارم سیما و دیگر رسانه ها نیز پخش می شود تا در گسترش اندیشه های مولانا موثر افتد.

گزارشی فشرده از این درس گفتارها را در اینجا می خوانید. احتمالا برگزاری این درس گفتارها مهم ترین کاری بوده که در طول هشتصدمین سال تولد مولانا در جهت مولوی شناسی در ایران انجام گرفته است.

از آنجا که این درس گفتارها شامل ۱۴ قسمت است و گزارش همه آنها در یک مطلب طولانی خواهد بود، هر قسمت آن را به صورت مستقل می آوریم تا علاقه مندان بتوانند به هر بخش که بیشتر مورد علاقه شان باشد مراجعه کنند.

درس گفتار پنجم: موسیقی در آثار مولانا

پنجمین مجموعه از درس گفتارهای مولانا به "موسیقی در آثار مولانا" اختصاص داشت که مهدی ستایشگر، مدیر ماهنامه هنر موسیقی دربارۀ آن سخن گفت.

مهدی ستایشگر، کتابی با عنوان رباب رومی نوشته است

وی به مراحل نظام موسیقی مولانا پرداخت و متذکر شد: "ابتدا باید به شناسایی انگیزه هایی که باعث می شود قلب، موسیقی نواز شود بپردازیم. اگر بخواهیم نظام موسیقی مولانا را بررسی کنیم به دو مرحله می رسیم که شامل موسیقی درونی و موسیقی بیرونی است."

"موسیقی درونی خود شامل سه رشد می شود: رشد انشایی، رشد ارشادی و رشد انشادی. رشد انشایی آغاز کننده است و با حواس پنجگانه ارتباط دارد. یک حرکت جوهری است که آهسته آهسته رو به کمال است و آرام آرام قلب با صدا کردن تحریک می شود. بعد نوبت حرکت ارشادی است که حالت میانی دارد."

" یعنی مولانا از نظر سن و سال هنوز نوجوان است و در کوچه های بلخ، موسیقی دانها را دیده و با این احساس همراه شده است. آرام آرام این احساس و آموزش به ملاقات تاریخی با شمس می رسد و آخرین مرحله که رشد انشادی است آغاز می شود و قلب نشیدخوان می شود. کسی که خود نشید قلبش را می شنود بیش از هر کس دیگری تحت تأثیر قرار می گیرد و از این کار لذت می برد و یک ارتباط درونی با خودش پیدا می کند. ساعت ها می گذرد و مولانا همچنان سماع می کند. این رشد انشادی است که تا آخر عمر مولانا ادامه دارد و این حرکت انشادی در صورتی شکل می گیرد که مراحل رشد طی شده باشد."

" مولانا آرام آرام شروع می کند به ارشاد دیگران که موسیقی بیرونی در گفتار و رفتار و حرکات او شکل می گیرد. ابتدا خودسازی است و طی کردن مراحلی که قلب را موسیقی نواز و موسیقی خوان کند. سپس آرام آرام به مرحله ای می رسد که خودش را باور کند و بعد دیگران را ارشاد کند که این نظام موسیقی بیرونی را در بر دارد. موسیقی بیرونی در گفتار و آثار او به ویژه در غزلیات شمس به چشم می خورد که برای هر کدام شواهد شعری بسیاری وجود دارد."

 مولانا آرام آرام شروع می کند به ارشاد دیگران که موسیقی بیرونی در گفتار و رفتار و حرکات او شکل می گیرد. ابتدا خودسازی است و طی کردن مراحلی که قلب را موسیقی نواز و موسیقی خوان کند. سپس آرام آرام به مرحله ای می رسد که خودش را باور کند و بعد دیگران را ارشاد کند که این نظام موسیقی بیرونی را در بر دارد
 
مهدی ستایشگر

مهدی ستایشگر، مولف کتاب رباب رومی در سخنان پایانی خود به تفاوت رب و رباب از دیدگاه مولانا اشاره کرد و گفت: "تفاوت رسم الخطی رب و رباب در الفی است که در این دو واژه وجود دارد اگر الف رباب را بردارید به ۲ ب مشدد می رسید که کلمه رب را به وجود می آورد و مولانا معتقد است که الف رباب ما را به یاد رب و پروردگار می اندازد. همچنین تفاوت رسم الخطی رباب که ساز موسیقی است و رب که پروردگار است در الفت آن است و این الف است که موجب الفت می شود."

" به همین دلیل است که ما باید در آثار مولانا غور کنیم و سخن بگوییم و به بانگ ندای رب او که همۀ دلها به یک مهم در کنار هم آیند گوش سپاریم. مولانا اهل توحید و همچنین مجتهد اهل فتوا بوده است و از راه شریعت به طریقت می رود. افرادی که می خواهند راجع به مولانا سخنی بگویند بهتر است که از زبان خودش شاهد بیاورند. مولانا در موسیقی و سماع و ذکرش عبادت است و خدا را در تار و صدای تار می بیند و این تفضل مولانا بر دیگران است که می توان آن را به تصویر کشید"

درس گفتار ششم: از عالم جماد تا عالم آگاهی

ششمین دورۀ درس گفتارهای مربوط به مولانا با عنوان "قوت جان" با سخنان قدمعلی سرامی برگزار شد. بخش هایی از صحبت های آقای سرامی را در زیر می خوانید:

مولانا جلال الدین بر حسب روایات معتقد به تکثر عوالم است، همان هجده هزار عالم که صوفیان می گویند اما مولانا این هجده هزار عالم را در دو دسته رده بندی می کند که به جماد مرده و آگاهی نام گذاری می شوند. من به لسان امروز این دو عالم را نرم افزار و سخت افزار نامیده ام. یعنی خداوند سیستمی آفریده که این سیستم دارای دو بخش است و در زیر هر کدام از این دو رده، عوالم گوناگون وجود دارد.

قدمعلی سرامی: مولانا اصل را آگاهی روان و عالم غیب و اندیشه و معنا می داند و به خاطر این معناست که ماده و صورت پدیدار می شود.

اگر بخواهیم به این دو عالم، نام های دیگری بدهیم می توانیم به جان و تن، شهادت و غیب، ظاهر و باطن و صورت و معنی نام گذاری کنیم. به هر حال اساس آفرینش از دیدگاه مولانا دوگانگی است و این دوگانگی تا ریزترین اجزای این عوالم توسعه و گسترش می یابد. در سطحی که حتی مولانا کل عالم را به اعداد جبری مانند کرده است. اعداد جبری شامل اعداد مثبت و منفی هستند و در مقابل هر عدد مثبت، عدد منفی وجود دارد.

از دیدگاه مولانا جهان به دو پاره تقسیم می شود: جهان سخت افزاری جهانی است که برای کمال یابی و تعالیم و توسعه هزینه می شود تا به جهان نرم افزاری برسد. مولانا اصل را آگاهی روان و عالم غیب و اندیشه و معنا می داند و به خاطر این معناست که ماده و صورت پدیدار می شود.

در عالم صغیر هم جهان های موجود به دو دسته تقسیم می شود: جسم و جان انسان و اندیشه و روان انسان. همۀ موجوداتی که شأن جماد مرده دارند متعلق به عالم ماده هستند. مولانا اعتقادی به جهان قهقرایی ندارد و جهان در اندیشۀ مولانا جهان تدبیری است و همۀ پدیدارها در حرکتی که از خداوند شروع می شود از حق تعالی نشأت می گیرند و این ظاهراً بیرون شدن و گریختن از حق است و در آینده مجدداً به همان جایگاه نخستین در یک دایره بازگشت می کنند.

وقتی در این میان هستی ظهور پیدا کرد دیگر یکرنگی بین مخلوق و خالق پدید می آید و اصل معشوق و فرع عاشقی به دلیل اقتضای یکرنگی است. استحالۀ وحدت به کثرت و نیست شدن کثرات در حقیقت حق، چرخه ای است که در گردش خود میان تمکین یگانگی آگاهی و تلوین هیجده هزار عالم هستی، گرداننده را به جلوه گری وا می دارد.

مولانا اعتقاد دارد که انسانها حیوان ناطق هستند و اصلی ترین غذای آدمیزاد نور است و غذاهای دیگر غذای تن و جسم یا حیوان بودن انسان است. اگر آدمیزاد ذائقه روانش به نور که غذای نرم افزاری است عادت کند تعلق خاطری به غذاهای جسم و تن ندارد.

مولانا تغذیه نرم افزاری را موجب توسعۀ روان انسان به حساب می آورد. به باور او جان انسانی گسترده تر از جان حیوانی است وقتی چنین اتفاقی بیفتد اندیشه رفته رفته به وحی و مکشوف می رسد. یعنی وقتی آگاهی بالا رفت، تبدیل به وحی می شود که در انبیاء نیز تبدیل به وحی می شود و در اولیاء الله باز این ارتباط از طریق جبرئیل برقرار می شود.

نکته ای که در آثار مولانا به صراحت چندین بار بیان شده این است که غذاها هم روند تکاملی دارند. صوفیه و الخصوص عزیزالدین نسفی نیز همانند مولانا به تکامل در هستی اعتقاد دارند یعنی از صورت جمادی و هستی خارج می شود و به صورت نباتی تبدیل می شود و از صورت نباتی به حیوانی و از حیوانی به انسانی و در مرحله بعد، از صورت انسانی به فرشتگی می رسد و همین طور پیش می رود تا به مبدأ خودش برسد و نصفه کمان صعودی را طی می کند و به مبدأ که الله است برمی گردد.

 مولانا اعتقاد دارد که انسانها حیوان ناطق هستند و اصلی ترین غذای آدمیزاد نور است و غذاهای دیگر غذای تن و جسم یا حیوان بودن انسان است. اگر آدمیزاد ذائقه روانش به نور که غذای نرم افزاری است عادت کند تعلق خاطری به غذاهای جسم و تن ندارد.
 
قدمعلی سرامی

مولانا دانش را نوری می شناسد که در جان مردان خدا نشانده شده است و با آن نور نیاز به انوار عادی تر ندارد، کسی که از درخت معرفت میوه بخورد دیگر نیازی به محصول درختان دیگر ندارد و حداقل اینکه نیازش کمتر می شود. همچنین عشق، نیاز به غذاهای سخت افزاری را کم می کند. این نوری که از ذره موجهای فوتون تشکیل می شود نزدیک به غذاهای نرم افرازی است. قدما خورشید را منبعی برای به وجود آمدن معادنی چون الماس، فیروزه و طلا در زمین می دانند که ابتدا زمین یک توده یکپارچه و یکدست از ماده بوده است و اجرام آسمانی مثل خورشید، ماه و ستاره، انوار خود را روی زمین پاشیده اند که معادن در زمین بوجود آمده اند.

همچنین قدما معتقدند آسمان مرد است و زمین زن است و خاصیت باروری دارد که از انواع پرتوهای آسمانی که به زمین نورافشانی می کند تبدیل به معادن می شود و عملیات فوتوسنتز درختان و تمام عالم گیاهی به میانجی نور خورشید انجام می شود.

غمی که به انسان نشاط اندرونی می دهد بسیار زیبا است و برای مولانا تلخی های زندگی مثل افیون است و انسان را نشئه می کند، مولانا سختی ها را بیشتر از آسانی دوست دارد. همۀ عالم را تنور حق تعالی می بیند و کسی که نان، محصول این تنور را دوست دارد سوختن آن را هم باید دوست داشته باشد و باید بداند محصول نهایی این سوختن و از این نار، نور است که از آن اشتقاق پیدا می کند.

همه تن ما که مثل هیزم است در تنور حق تعالی باید بسوزد و تبدیل به پختگی شود. بخشی خاکستر می شود، بخشی دیگر هزینه می شود برای پختگی و بخشی هم مثل نور متصاعد می شود. آیا این هیزم نیست که وقتی می سوزد به آتش تبدیل می شود؟ پس اگر ما به دوست تبدیل شویم همه نور و روشنایی و پختگی می شویم. این سوختن میانجی است و تنها راهی است که سخت افزار را به نرم افزار تبدیل می کند.

این درس گفتارها که از روز چهارم مرداد ماه سال ۸۵ آغاز شده، تاکنون بدون انقطاع ادامه داشته و حرکتی در شناساندن مولانا به مخاطبان امروز است. این درس گفتارها از شبکه چهارم سیما و دیگر رسانه ها نیز پخش می شود تا در گسترش اندیشه های مولانا موثر افتد.

گزارشی فشرده از این درس گفتارها را در اینجا می خوانید. احتمالا برگزاری این درس گفتارها مهم ترین کاری بوده که در طول هشتصدمین سال تولد مولانا در جهت مولوی شناسی در ایران انجام گرفته است.

از آنجا که این درس گفتارها شامل ۱۴ قسمت است و گزارش همه آنها در یک مطلب طولانی خواهد بود، هر قسمت آن را به صورت مستقل می آوریم تا علاقه مندان بتوانند به هر بخش که بیشتر مورد علاقه شان باشد مراجعه کنند.

مولوی شناسان از مولوی می گویند ( 7 )

نگره های ادبی مولانا

هفتمین دورۀ درس گفتارهایی درباره مولانا جلال الدین محمد بلخی به « نگره های ادبی مولانا » اختصاص داشت که با سخنان دکتر مهدی محبتی برگزار شد.

 نظریه ادبی مولانا در بستری کاملا دینی شکل می گیرد بستری که در آن بیشترین سهم از آن متکلمان است. متکلمانی که اساس کار آنها این است که اثبات کنند حقانیت فقط از آن مسلمین است و مکاتب دیگر اگر بهره ای از حقانیت دارند به این خاطر است که مشابهاتی با مکتب اسلام دارند.
 
دکتر مهدی محبتی

وی در ابتدای جلسه کلیاتی دربارۀ جایگاه اندیشه ادبی مولانا در بین متفکران و نظریه پردازان مطرح کرد و گفت: "مولوی از معدود متفکران فرهنگ فارسی است که در مورد ادبیات و شعر و رابطه آن دو با جهان بیرون نظریه های بکری دارد و برخلاف نظریه های موجود مولوی فرمالیست گرا و معناگرا نیست ولی در نظریه های مکتب ادبی، مولانا یک انسان صد در صد معناگراست که با فرم و زبان سر ستیز دارد و بیشتر از معنا به فرم اهمیت می دهد و این هنجار شکنی و فرم ستیزی بخشی از نظریه ادبی اوست. همچنین در میان طیف های گوناگون اندیشه ها و آرای مولوی، دیدگاه ها و اندیشه های ادبی او از دیر باز گیرایی و اهمیت خاصی داشته و دارد."

"وجود انواع هنجارگریزی های زبانی، سبکی و فکری در شعر مولانا و بروز اقسام شگفتی شعر ستیزی ها و قافیه گریزی ها و در عین حال آفرینش ناب ترین اشعار و لحظه های ادبی از اسباب همیشگی، امتداد این گیرایی ها و تعارض بوده است. مولانا در عین نفی و طرد فرم و قالب، زیباترین فرم ها و قالب ها را آفریده است. ضمن آنکه ژرف ترین دیدگاه ها و حتی نظریه های ادبی را هم آفریده است و دربارۀ بیشتر حوزه های مرتبط با ادبیات و به ویژه شعر و کلمه دیدگاه های تازه ای ارائه کرده است."

"نظریه ادبی مولانا در بستری کاملا دینی شکل می گیرد بستری که در آن بیشترین سهم از آن متکلمان است. متکلمانی که اساس کار آنها این است که اثبات کنند حقانیت فقط از آن مسلمین است و مکاتب دیگر اگر بهره ای از حقانیت دارند به این خاطر است که مشابهاتی با مکتب اسلام دارند.
در قرن پنجم یک حادثه عمده در فرهنگ اسلامی رخ می دهد و آن ظهور امام محمد غزالی است."

"امام محمد غزالی از جهات بسیاری قابل بحث و بررسی است. هر کسی از یک زاویه وارد این بحث شده و مطلوبات خود را از آن گرفته است. دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب «فرار از مدرسه» و جلال همایی در کتاب «غزالی نامه» روی این موضوع بحث کرده اند ولی کسی که در دوران معاصر به آن توجه کرده دکتر نصر حامد ابوزید در کتاب «معنای متن» است که نقش غزالی را در انحراف افکار مسلمین از درک حقیقت قرآن بررسی کرده است."

 وجود انواع هنجارگریزی های زبانی، سبکی و فکری در شعر مولانا و بروز اقسام شگفتی شعر ستیزی ها و قافیه گریزی ها و در عین حال آفرینش ناب ترین اشعار و لحظه های ادبی از اسباب همیشگی، امتداد این گیرایی ها و تعارض بوده است
 
دکتر مهدی محبتی

وی به تقسیم بندی دیدگاه غزالی و نحوۀ نگاه او به حقیقت و لفظ قرآن پرداخت و گفت: "کل علوم قرآن از نظر غزالی به دو دسته تقسیم می شود. نخست علوم لباب، علوم مغز، هسته و حقیقت و دوم علوم قشور که پوست و ظاهر و سطح است. در هستۀ صلی است که افکار مولانا شکل می گیرد. لفظ مثل کشتی و معنا مثل کشتیبان است و آن دیوار عظیم بین خواص و عوام است. خواص به مانند معنا و عوام به مثابه پوسته اند، و لفظ و معنا از این منظر قابل بحث است."

"علوم لباب خود شامل دو دسته است. طبقه سفلای علوم و طبقه علیای علوم. طبقه سفلای علوم نیز به دو دسته تقسیم می شود: احوال سالکان و ناکبان، احوال جدال کنندگان با قرآن و عمارت منازل. طبقۀ علیای علوم به سه دسته تقسیم می شود: معرفت الله، سلوک الی الله و ثواب و عقاب. همچنین از دیدگاه غزالی نازل ترین طبقه، طبقۀ علیای علوم یا لباب قرآن و قصه های قرآن است."

"کسانی که مشغول به علم قشور و ظاهر آن هستند از فهم باطن قرآن محروم هستند و کسانی که به لفظ قرآن، صدای قرآن، صوت قرآن، اعراب و تفسیر قرآن و قصه های قرآن توجه کنند از درک حقیقت قرآن دور هستند و کسانی، بهترین و والاترین درک را از قرآن دارند که به طبقۀ علیای علوم مشغول باشند."

دکتر مهدی محبتی بر تأثیر غزالی بر سنایی و تأثیر سنایی بر مولانا تأکید کرد و گفت: "از نظر زمانی سنایی با عبدالقاهر جرجانی و غزالی هم عصر است و غزالی تأثیرات عظیمی بر سنایی نهاده است و در مقدمه «حدیقهّ الحقیقه» بویژه بحثهایی که سنایی در مورد حقیقت قرآن کرده است، این اثرها و نفوذ آثار غزالی دیده می شود."

"سنایی بیشتر از چند بار به صورت ضمنی به آراء غزالی ارجاع می دهد که بهره از حقیقت قرآن نبرده اند و مولوی نیز در حکایتی از مناقب العارفین می گوید: آن کسانی که می خواهند از کلام سنایی بهره ببرند باید عطار را بفهمند و کسانی که می خواهند از مولوی بهره ببرند باید کلام سنایی را بفهمند. درک کلام مولوی بدون کلام سنایی ممکن نیست و درک کلام سنایی بدون کلام عطار ممتنع است."

 مولانا را باید در فرهنگ اسلامی شناخت نه ایرانی. مولوی برآیند تجمیعی است از اسلام و ایران. نه می شود صرفا او را ایرانی نامید و نه صرفا اسلامی، بلکه مولانا را باید در فضای فرهنگی و جغرافیایی خاص تفکر و ایدۀ سرزمین شرقی نگاه کرد
 
دکتر مهدی محبتی

دکتر محبتی درباره جایگاه مولانا در فرهنگ اسلامی گفت: "مولانا را باید در فرهنگ اسلامی شناخت نه ایرانی. مولوی برآیند تجمیعی است از اسلام و ایران. نه می شود صرفا او را ایرانی نامید و نه صرفا اسلامی، بلکه مولانا را باید در فضای فرهنگی و جغرافیایی خاص تفکر و ایدۀ سرزمین شرقی نگاه کرد. مولوی بر آیند اسلامی است که در این جغرافیا خودش را نشان داده است و باید افکار و آراء او را در این جغرافیا بررسی و تحلیل کرد. جایگاه مولانا از جهات بسیاری یگانه و ممتاز است و یک سری اسم ها را از آن خود کرده است. وقتی می گوییم مثنوی، همه به یاد مثنوی معنوی مولانا می افتند و الا مثنوی های بی شماری وجود دارد و این موضوع علمی است که بر نظایر خود غلبه کرده است و بقیه را بیرون رانده است."

دکتر محبتی برای سخن آوری مولانا سه ساحت مطرح کرد و گفت: "مرحله نخست شیدایی و تسلط به لفظ و صورت است که مولوی با تمام وجود می خواهد تمام وزن ها را بشناسد، لفظ را مهار کند و بر قافیه مسلط شود و هنر شاعری را تمام وکمال بیاموزد و آن مرحلۀ رنج های متمادی است که مولوی از این صورت ها به فغان آمده است. مولانا در مرحله نخست به رام کردن صورت می پردازد و در مرحله دوم که صورت رام شده، به معنا رسیده است و دیگر وقتی شعر می گوید به فرم فکر نمی کند. مرحله سوم نیز دفع صورت و معنا است."

"اصل دیدگاه مولانا در ادبیات مرحلۀ سوم است که خودش را نشان می دهد و مولوی از آن تعبیر به عالم اسرار می کند عالمی که نه لفظ در آن اصالت دارد، نه معنا. هم لفظ اصالت دارد، هم معنا؛ و اصلا از هم جدا نیستند. در این دو عالم ما یک وجود یکپارچه هستیم. یک قالب و یک معنا داریم و قالب و پیکر و معنای ما روح است. این جسد قالب صورت اثر ادبی است و روح معنای اثر ادبی است. خدا خود هستی است و هستی خود خدا و وقتی از بیرون به هستی نگاه می کنیم صورت خلقی حق است و وقتی از درون به هستی نگاه می کنیم صورت حقی خلق است."

"وی در پایان سخنانش به رابطه ذهن و عین در دیدگاه مولانا اشاره کرد و گفت: در نگره ادبی مولانا برخلاف شاعران و ادبای دیگر ذهن است که اصالت دارد نه عین. در واقع زبان و جهان اصالت ندارند. آنجا که اصالت دارد آن بی زبان و بی جهان نیست که در چشم ما نمی آید آنی است که صورت بی صورتی های هستی است. آنی که شکل ندارد هیولا، و آنی که به آن شکل می دهیم صورت است. هیولا مرحله بالقوه است و صورت، مرحله بالفعل است و آن چیزهایی که بالفعل است و ما می بینیم به آن اهمیت می دهیم. مولوی طرفدار آنی است که نه فرم و نه معناست بلکه فرم فرم هاست و معنای معناهاست و نشان می دهد که مولانا نه معناگرا و نه صورتگراست."

مولوی شناسان از مولوی می گویند ( 8 )

دکان وحدت

هشتمین مجموعۀ از درس‌گفتارهای مولانا به «دکان وحدت» اختصاص داشت که دکتر محمد یوسف نیری به توضیح در بارۀ آن پرداخت.

محمد یوسف نیری در ابتدای این نشست به ماهیت عرفان اشاره کرد و گفت: "ماهیت عرفان به شکل یک روش، نگرش، ادراک و مکتب تبدیلی است که به عنوان یک ادراک گفتگویی در سیستم معنوی و نشئه باطنی انسان وجود دارد و حقایق مجربی را از طریق عرفان و معرفت دریافت می کند. این ادراک محض، ماده ای است که فی نفسه می تواند در مسیرهای دیگر نیز مورد استفاده قرار گیرد. نگرش وحدت وجود در فلاسفه، عرفا و بسیاری از دین پژوهان وجود دارد."

"نهایت تفاوت این دو در این است که در دین پژوهان و عارفان از عنصر قدسیت و امر قدوسی برخوردار است ولی در عالم فلسفه مجزا از این است. در بعضی از افرادی که در ساحت هیچ مکتب الهی و وحیانی تفکر نمی کنند نگرش عرفانی راه می یابد. روش عرفانی یکی دیگر از مراحل ماهیت عرفانی است. یعنی از عرفان به عنوان یک روش استفاده می شود. عمدۀ این نوع استفاده در فلاسفۀ اشراقی وجود دارد."

"شیخ اشراق معتقد است که نفس انسانی وقتی که از تاریکی ها و گرفتاری های این عالم ( شواغل برزخی ) رهایی پیدا کند به نور الانوار اتصال پیدا می کند. برای رسیدن به نورالانوار و رسیدن به آن مجرد یک نگرش وجود دارد. عمدۀ اشراقیون از جمله شیخ اشراق و ملا هادی سبزواری، عارف هستند اما سیر و سلوک آنها ابزار کسب معرفت و حکمت است."

 انسان می تواند این طلسم را در خود ببیند که چگونه صوری ترین جنبۀ حیات ما و ملموس ترین جنبۀ وجودی ما با مجردترین بخش حیات ما ارتباط دارد. یعنی یک حالت روحی و انبساط روحی در جسم مؤثر می افتد و یک ضربۀ جسمی نیز در روح مؤثر است. در حالیکه این دو با هم فاصله زیادی دارند
 

وی به دیدگاه عطار مبنی بر دوگانگی وجود انسان پرداخت و گفت: "عطار معتقد است که ترکیب این دوگانگی در انسان به گونه ای است که تمام جنبه های ملکی و ملکوتی، ظاهری و باطنی، غیبی و شهادتی که زبان مختلف فلاسفه، اشراقیون و حکما است مثل شیر و شکر در هم آمیخته است و اینطور نیست که گفته شود انسان نیمی از وجودش ملکوتی و نورانی و نیمی دیگرش ظلمانی است."

"تمام این جنبه ها با هم است و به قدری این آمیختگی شگفت انگیز و تو بر تو است که شیخ نجم الدین رازی نام این آمیزۀ عجیبی که انسان نام دارد را طلسم می گذارد و می گوید: انسان طلسم اعظم است و عجیب است که عین همین تشبیه را عطار نیز استفاده کرده و می گوید: جزء کل شد چون فرو شد به جسم و وقتی این کل و جزء با هم ترکیب شود سبب ساختار عجیب و اصلی این طلسم می شود و این روح بلند با این تن خاکی و صفات قالبی با هم ترکیب شده و انسان اعجوبه اسرار می شود."

"همچنین روح ما از نور عرش است و نور خدا در آن دمیده شده است و جسم ما در این غربت گرفتار شده است و خداوند بین این دو گوهر نامتجانس ترکیب ایجاد کرد تا عهد عشق به عهد بندگی [ بدل شود ] و بار امانت را بکشد و از این وجود یک استعداد ویژه خلق شود. پس روح در مبدأ خود است و جسم در غربت گرفتار شده است. این از شاهکارهای انسان شناختی شیخ عطار است."

"انسان می تواند این طلسم را در خود ببیند که چگونه صوری ترین جنبۀ حیات ما و ملموس ترین جنبۀ وجودی ما با مجردترین بخش حیات ما ارتباط دارد. یعنی یک حالت روحی و انبساط روحی در جسم مؤثر می افتد و یک ضربۀ جسمی نیز در روح مؤثر است. در حالیکه این دو با هم فاصله زیادی دارند."

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.