اخبار رسانه هاى ایران همچون اقتصاد کشور در انحصار فعالیت هاى دولتى است. باید همان طور که سهم بخش خصوصى به لحاظ اقتصادى ادا مى شود به جهت خبرى نیز داده شود. بخش خصوصى آحاد جامعه را دربرمى گیرد و از هر صنف و گروهى را شامل مى شود. لذا باید سهم آنها در رسانه نیز ملحوظ گردد. از این جهت و نیز به دلیل اهمیتى که پاساژ «علاءالدین» به عنوان مرکز اصلى خرید و فروش موبایل در ایران یافته به سراغ کسى رفتیم که طراح و مدیر این مجموعه است. تخمین زده مى شود که این پاساژ بیش از هزار میلیارد تومان ارزش داشته باشد و ده ها میلیارد تومان گردش مالى اش باشد. این گزارش غیرمتعارف به بررسى وضعیت خرید و فروش و نقل وانتقال در پاساژ علاءالدین مى پردازد.
تیمچه اول: نظم در بى نظمى
در یک روز پائیزى که صبحش باران و ظهرش آفتاب همه جا را روشن ساخته بود با او قرار گذاشتم. اندکى از ظهر گذشته در برابر ورودى مغازه کوچکى که دو میز، چند صندلى و چندین خط تلفن داشت ایستادم و سراغش را گرفتم. پس از اندکى انتظار به سمت پله هاى آهنى کوچکى هدایت شدم که به بالاى مغازه راه داشت. جایى که سقفى کوتاه، عرضى کم و طولى حدود ۲ تا ۲/۵ متر داشت.
مستقیم به اتاق کوچک «حاج آقا» رفتم. اتاق حاج رضا علاءالدین مدیر پاساژ معروف « علاءالدین» در تقاطع خیابان جمهورى و حافظ. همه چیز جمع و جور و کوچک بود. کاغذها و وسایل روى میز نشان از هویت صاحب آن مى داد. نوعى از پراکندگى و عدم نظم که در بى نظمى سامان خاص خود را داشت.
مى پرسم چرا اینجا اینقدر کوچک است مى گوید: «یک دفتر بزرگ در طبقه آخر پاساژ هست ولى به خاطر این که در دسترس باشم و نزدیک تر به جریانات، اینجا را ترجیح مى دهم.»
«حاج آقا» همه معاملات را منظم پیگیرى مى کند. مونیتورى بزرگ با تصاویر چهار دوربین مدار بسته و سه خط تلفن ثابت و دو خط تلفن موبایل روى میز. نگران است و اندکى دلواپس.
به من مى فهماندکه دل خوشى از خبرنگاران ندارد و اعتمادى هم نمى تواند به آنها بکند. سعى مى کنم به او این اطمینان را بدهم که نمى خواهم براى او و مجموعه تحت مدیریتش مشکلى ایجاد کنم. مى گویم شما را پیش از آن که کاسب بدانم کارآفرین مى دانم، بنابراین به دنبال آنم که بدانم چگونه و چطور به این جایگاه رسیده اى و دیگر آن که پاسخى بدهى به مجموعه شایعاتى که همچون باد در افواه مى گردد و دهن به دهن و گوش به گوش منتقل مى شود. واکمن را که روى میز مى گذارم مخالفت مى کند: «نه، اینو روشن نکن.»
- چرا !
- (خنده اى مى کند) و مى گوید: «از ما سند نگیر.»
تیمچه دوم: خاصیت بازار
هیچ کس فکر نمى کرد این مجموعه نه چندان زیباى نبش خیابان حافظ و جمهورى بتواند تا بدین غایت از اهمیت برخوردار شود. پاساژى که نه نخستین آنها و نه آخرین پاساژ مجموعه جمهورى و بازار خواهد بود. اما درست یا نادرست این مجموعه به چنان شهرتى دست یافته که امروزه کمتر کسى است که از موبایل صحبت کند و یادى و نامى از «علاءالدین» نکند. علاءالدین بورس اصلى گوشى موبایل در تهران و به تبع آن در ایران است. نبض گوشى موبایل در آنجا مى زند.
اکثر شرکت هاى بزرگ موبایل سازى دفتر و دستکى آنجا راه انداخته اند و گوشه اى براى خود گرفته اند. در و دیوارش از درون و از بیرون پر از تبلیغات است. این البته خاصیت بازار است که از نئون تا بیلبورد براى معرفى جنس نو و تازه استفاده کنند. مغازه هایى کوچک اما زیاد، درست مثل آنچه که خود «حاج رضا» درباره نظام مالى کاسب هاى پاساژ مى گوید: «اینجا کاسب ها سود کم مى گیرند ولى در عوض زیاد مى فروشند.» این یک نوع انتخاب استراتژى براى فتح بازار است. ایرانى ها از قدیم الایام بیش از آن که تولیدکنندگان خوبى باشند «تجار» خوبى بوده اند. شاید به این دلیل تاریخى باشد که این ملت در طول تاریخ بازرگانى را بیشتر پسندیده اند تا کار دیگرى را.
شایدهنوز هیچ کس به درستى نداندکه چه چیز یک مجموعه فروشگاهى را مشهور مى کند و خیل عظیم مردم را به آنجا مى کشاند. اگرچه مى شود براى آن هزار دلیل آورد ولى هزار و یک دلیل دیگر هم آن را نقض مى کند.
آنچنان که کسى نمى داند چرا «علاءالدین» به رغم این همه پاساژ ریز و درشت و زیبا و قشنگ در اطراف و اکنافش به چنین رونقى دست یافته است.
پاساژ کنار «علاءالدین » از طبقه دوم به بعد چندان رونقى ندارد. او در زیر سایه «علاءالدین » مى زید و به گفته یکى از مسئولینش «از ترشحات، علاءالدین است که ما خیس مى شویم.» «علاءالدین» بازار منطقه را در دست گرفته و نمونه اى از یک مجموعه موفق محسوب مى شود.
تیمچه سوم : پاساژ، قشنگى نمى خواهد
بسیارى دوست دارند بدانند این مجموعه از کجا و چطورى سربرآورده است. حاج رضا علاءالدین پسر بزرگ حاج ناصر علاءالدین از یک خانواده ۶نفره، مدیر و صاحب پاساژ محسوب مى شود که نام خود را بر ملک خود نهاده است. وقتى از «حاج رضا» درمورد چرایى اسم «علاءالدین» بر پاساژ مى پرسم کمى تأمل مى کند و مى گوید:«شاید اشتباه کردم و نباید از نام فامیل خودمان استفاده مى کردم. ولى مى شود گفت هم خوب است و هم بد. در بعضى مواقع خوب و از برخى جهات بد است».
«ناصر علاءالدین » که کاسب دیرسالى است ، از ابتداى دهه ۵۰ دراین محل کاسب بوده، او در اینجا کارگاه و فروشگاه پلاستیک فروشى داشته که آرام آرام بر وسعت آن افزوده به طورى که در سال ۵۳ حدودهزار متر از فضاى کنونى پاساژ را خریدارى مى کند. این وضعیت ادامه مى یابد تا پایان جنگ و سال هاى ۶۸ تا ۷۰ که بخش دیگرى از زمین هاى اطراف خریدارى مى شود. پس از تهیه نقشه و طى مراحل قانونى از ابتداى سال ۷۴ تخریب و ساخت مجموعه شروع مى شود. این ساخت و ساز ۴ سال به طول مى انجامد و از سال ۷۸ تا ۷۹ آرام آرام و فاز به فاز واگذارى ها آغاز مى شود. ۱۱ طبقه با حدود ۱۱۰۰ مغازه در سه فاز واگذار مى شود.
البته کل واگذارى ها «سرقفلى» است و از این جهت است که «حاج رضا» مى گوید: «کل مغازه ها را خودم فروختم و هنوز هیچ معامله اى دراین مجموعه بدون حضور من صورت نگرفته است». مى گویم یکى از انتقادهایى که به شما وارد مى شود همین است که کل خرید و فروش را در انحصار خودتان گرفته اید، مى گوید: «من باید بدانم به چه کسى فروخته مى شود. فرد باید کاسب خوشنام و درستى باشد . ما این مجموعه را به آدم هاى سالم و صادق فروختیم و از آنها استفاده کردیم. براى ما مهم است که چه کسى مى خرد. ما براى این که این مجموعه راه بیفتد مغازه ها را به افراد جوان و جویاى کار با شرایط ۴۰ تا ۶۰ ماه قسطى واگذار کردیم».
در برخى از این مغازه ها ۳ تا ۶ نفر شریک اند. مى پرسم از ابتدا قرار بود اینجا مرکز فروش موبایل شود مى گوید: «اسناد اینجا روى سه کالاى کامپیوتر ، صوتى و تصویرى و موبایل تنظیم شده اند». او که در بین حرف هاى ما گاه مجبور مى شود به رتق و فتق امور جارى نیز بپردازد، تأکید مى کند که «تمام مجموعه را خودم ساختم و مجرى پیمانکار هم خودم بودم».
او به رونق کنونى بازار موبایل ایران در پاساژ علاءالدین اشاره مى کند و مى گوید: «براى این که این بازار راه بیفتد و رونق بگیرد خون دلها خوردیم و رنج ها کشیدیم. این طورى نبوده که همه چیز حاضرو آماده باشد. این همه پاساژ در این منطقه ساخته شده ولى هیچ کدام نتوانسته اند به جایگاه و اهمیت علاءالدین برسند. مى گویم شاید به خاطر تبلیغاتى است که در مورد اینجا صورت گرفته پاسخ مى دهد: «شاید، ولى به جز تبلیغات حسن خلق کاسب هاى پاساژ هم اهمیت داشته است.
ضمن این که ما تلاش کردیم مشترى هایى که به علاءالدین مى آیند راضى بروند و اگر اختلافى هم بین کاسب با مشترى پیش آمد آن را حل و فصل مى کنیم.» در این بین به یکى از تصاویر مانیتور روى میزش در دوربین مداربسته اشاره کرده و مى گوید: «محلى را در نیم طبقه پاساژ براى حل و فصل اختلاف بین مشترى و کاسب راه اندازى کردیم. این محل بامدیریت ما و با همکارى کاسب هاى خوشنام پاساژ اداره مى شود. تا حالا بسیارى از مشکلات پیش آمده را به خوبى حل و فصل کرده ایم و اکثراً به نفع مشترى تصمیم گرفته ایم تا مردم راضى از اینجا بروند».
مى پرسم چند نفر دراین پاساژ مشغولند مى گوید:«۷هزار خانوار به طور مستقیم و حدود ۳برابر این مقدار هم به طور غیرمستقیم اینجا مشغولند و کار مى کنند. در عین حال ، از قبل این مجموعه فعالیت هاى خدماتى بسیارى رونق گرفته که حجم قابل توجهى را شامل مى شود. برآورد ما این است که حدود ۳۰هزار نفر از این مجموعه منتفع مى شوند».
وى اعتقاد دارد که پاساژ قشنگى نمى خواهد . قشنگى باید در رفتار و برخورد کاسب ها باشد. به همین دلیل ما مغازه ها را به جوانان باانگیزه و فعال با اقساطى ۴۰ تا ۶۰ ماه واگذار کردیم تا بتوانندهم براى خودشان و هم براى جامعه کسب سود و آبرو بکنند.
برخى از مغازه ها تا سال ۱۳۹۱ قسطى فروخته شده است. درواقع ما با این کار سعى کردیم زمینه اى را براى کسانى که انگیزه و حوصله کار دارند فراهم کنیم. در اثناى صحبت گاه به دلیل فوریت کارها کسانى مى آیند و مى روند. کسى چند بسته اسکناس و چند تا تراول چک پیچیده شده در پلاستیک مى آورد تحویل مى دهد و مى رود. پلاستیک پول را کنار دیوار روى زمین مى گذارد و شکر مى کند. مى پرسم اخیراً ۳ طبقه پارکینگ مجتمع علاءالدین را تبدیل به مغازه کردید.
چرا و چگونه این کار را انجام دادید مى گوید: «پارکینگ اینجا بلااستفاده بود، ضمن این که از ابتدا قرار ما با شهردارى هم همین بود. با این حال طبق قانون شهرسازى به دلیل نزدیکى در ورودى پارکینگ به تقاطع نمى توانستیم از آن بهره بردارى کنیم. لذا مقرر شد که از این فضا به نحو دیگرى استفاده شود که با توافقات صورت گرفته تبدیل به مغازه شد. البته باید یادآورى کنم که ما موظف شده ایم که در پاساژ جدیدى که پشت این مجموعه و در کنار ساختمان بورس در حال ساخت داریم بیش از این مقدار آنجا پارکینگ بسازیم که مراحل نهایى آن در حال انجام است.» مى پرسم آنجا براى چه صنفى ساخته مى شود مى گوید: «هنوز تصمیم نگرفته ایم که به چه صنفى واگذار کنیم.»
وى ادامه مى دهد: «برنامه داریم که ۱۰ پاساژ مشابه در ۱۰ نقطه تهران بسازیم و هر کدام را به یک صنف و کالا اختصاص دهیم تا قطب تجارى خاص کالا ایجاد شود. امیدواریم مسئولان با سهل نمودن شرایط براى کارآفرینان و ایجاد امکانات سرمایه گذارى باعث تولید و کارآفرینى بیشترى شوند».
مى پرسم طبق قانون «سرقفلى» مالک باید پولى به عنوان اجاره از خریدار بگیرد، این پول چقدر است مى گوید: «این پول ماهیانه ۳۰ تا ۴۰ هزارتومان است که ما آن را هم نمى گیریم.» مى پرسم چرا مى گوید: «ما فقط از کسانى که اقساط شان تمام شده و سند رسمى برایشان صادر شده حق شارژ و اجاره مى گیریم.»
مى گویم شنیده ام که شما پول مى گیرید ولى رسید نمى دهید تا اگر روزى خواستید با کسى برخورد بکنید بتوانید. آیا این درست است مى گوید: «نه. ما از کسى پول نمى گیریم ولى اگر کسى هم بخواهد بدهد مى تواند به حساب ما بریزد و فیش بانکى را براى خود به عنوان رسید نگه دارد. ما با همه کسبه این پاساژ دوستى و رفاقت داریم و با همه آنها بده بستان داریم و به همدیگر کمک مى کنیم. لذا لزومى ندارد که به کسى فیش ندهیم.»
مى پرسم در بازار شایع شده که شما به فردخاصى «وصل» هستید. آیا درست است مى گوید: «نه والله. من جز خدا به کسى وصل نیستم و با هیچ فرد و گروهى هم که جزو مردان سیاسى کشور باشند مراوده و بده بستان ندارم. البته همه کسانى را هم که به مردم خدمت مى کنند دوست دارم.» او اعمال نفوذ خودش را براى تغییرات در سطوح مدیریتى برخى دستگاه ها هم انکار مى کند و مى گوید: «دلیلى ندارد که چنین اقداماتى را انجام بدهم.
من فقط از رئیس پاسگاه منطقه درخواست کردم که یک باجه و کیوسک پلیس زیر پل بگذارند تا این منطقه که مورد رجوع خانواده ها و مردم است با امنیت بیشترى مواجه باشد. ضمن آن که این محل به دلیل این که کاسب هاى فراوانى دارد و حجم قابل توجهى پول جابه جا مى شود نیازمند امنیت بیشترى است که پلیس در این زمینه مى تواند یار و کمک رسان کسبه و مردمى باشد که به اینجا رجوع مى کنند. ما فقط پول و هزینه نصب کیوسک پلیس را پرداخت کردیم. همین».
او مى گوید: «از کودکى و در خانواده به ما آموختند که روى پاى خودمان بایستیم و کار و تلاش کنیم. ضمن این که خانواده براى ما خیلى مهم است.» مى پرسم: «شما به پدرت خیلى احترام مى گذارى » مى گوید: «خیلى، پدر و مادرم، همه چیز من هستند. اصلاً اگر آدم به جایى برسد از روى دعا و پشتیبانى پدر و مادر است.» مى پرسم آیا پسرت هم همین احترام را براى شما قائل است مى گوید: «من با پسرم و فرزندانم دوستم. آنها هم تلاش مى کنند که خانواده خوبى داشته باشیم.»
مى پرسم چه رشته اى خوانده اید مى گوید: «ریاضى». مى پرسم شما که ریاضى خواندید آیا آمار دارید که روزانه چقدر اینجا مراجعه کننده دارد مى گوید: «تخمین ما حدود ۳۰ هزارنفر است که به تناوب روزها و ایام سال متغیر است». مى پرسم فکر مى کنید مشکل شما در این مجموعه به لحاظ کسبى چیست مى گوید: «اصلى ترین مشکل کسبه «علاءالدین» نوسانات عوارض گمرکى براى ورود موبایل است. به غیر از این ما مشکل خاصى نداریم. در زمانى که حقوق گمرکى ۴ درصد بود زمینه اى ایجاد شد که اینجا قوى ترین محل تجارت خاورمیانه شود. به طورى که اینجا مرکز توزیع و خرید و فروش تلفن همراه در خلیج فارس شده بود. با تغییر رویکرد بازار منطقه به امارات برگشت.»
مى پرسم مشکلى بین کسبه مى گوید: «اصل اساسى پاساژ «علاءالدین» رفاقت است. اینجا کاسب بدنام نداریم، ما هم نقش کاتالیزور مجموعه را برعهده داریم. امیدواریم مردم هم راضى باشند.» در این مدت که ما صحبت مى کردیم، حدود ۲/۵ ساعت، آنقدر آدم آمده و در طبقه پائین منتظر مانده که ادامه صحبت را غیرممکن مى کند. بنابراین صحبت را تمام کرده و از پله هاى آهنى کوچک و فشرده پائین مى آیم. وارد شلوغى بازار شده و در بین جمعیتى که راه رفتن را با مشکل مواجه مى کند سلانه سلانه به طرف در پاساژ مى روم. سایه ها رو به بلندى مى روند و آفتاب کوتاه و کوتاه تر مى شود. به طرف خیابان ولیعصر مى روم و در برگ ریز زردرنگ خیابان ولیعصر به سمت بالا راه مى افتم.