به قول سهراب سپهری «بزرگ بود و از اهالی امروز» آری او بزرگ بود و گویا با تمام افقهای باز نسبت داشت، صدایش ماندگار میماند در گوش ما که روزی و روزگاری یاد گرفتیم که بخندیم. او خنده را برایمان به ارمغان میآورد. برای ملتی که سالهای غبارآلود تلاش برای تغییر رژیم از طاغوت به انقلاب اسلامی و سالیان جنگ تحمیلی رمقی برایش نگذاشته بود که بر لبانش خنده بروید. او ملتی را دوست داشت، که دوست داشتن برتر از عشق است. در سالهایی که غم و درد، قلب مردمان ایران را تنگ در آغوش گرفته بود، مردی یک تنه، شادی و لبخند را میهمان آنان میکرد و ما اینک در دومین سالگرد او یادش را گرامی میداریم. صحبت از «منوچهر نوذری» است، مردی که چهرهاش و صدایش در یادها به یادگار مانده و خواهد ماند. روزهای بیاو بودن به گواهی تاریخ و زمان دو ساله شد، دومین سالگرد منوچهر نوذری و نیز فرا رسیدن شب یلدا، بهانهای بود تا یلدای امسال را در کنار خانواده ایرج نوذری باشیم تا با صدای پسر و ذکر خاطرات از زبان او خاطرات منوچهر خان نوذری را زنده کنیم. پسری که از پدر آموخت عشق را، وفاداری و مردمداری را. در این شبنشینی، خاطرات نوذری پدر را مرور کردیم در مراسم شب یلدا. از تفال زدنها به لسانالغیب حافظ شیرازی و تلاش برای انجام این مراسم سنتی. به واقع که یلدای خانواده نوذری بوی پدر میدهد. یادش را گرامی میداریم نه با چشمی به اشک نشسته، بل با لبی خندان که او چنین میخواست و بیش از نیم قرن برای باز کردن لبها به خنده تلاش کرد. یادش را گرامی میداریم با به یاد آوردن هنرش که مسئولانه بود و صادقانه و امید آنکه روحش در الطاف و رحمات خداوندی آرام باشد و آسوده، چنان که آرامش و آسایش را برای ملتش آرزو داشت. آنچه پیش روی شما قرار دارد، گپ و گفتی است با ایرج نوذری که در مکتب پدرش آنچه را که باید میآموخت، آموخت و حقا که پسر خلف اوست، او آموخته، هنرش را تقدیم به مردم کشورش نماید و همواره در پیشگاه آنان با ادبی در خور خاندان نوذری ظاهر میشود، او آموخته که پر تلاش باشد و فعال و در خدمت به مردمان این دیار از هیچ کوششی فروگذار نکند، او نیز هنرمند است مثل پدر، اگر چه که رسیدن به جایگاه پدر دست نیافتنی است و هرچند خط و سبکی جدا دارد، ولی آموخته که:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
پیش از اینکه پرسشهایمان را از او آغاز کنیم میگوید:
«گذشته برایم خیلی پررنگ است، با خاطرات گذشته زندگی میکنم هر چند بشر با خاطرات، زنده است اما این امر برای من از شدت بیشتری برخوردار بوده تا حدی که زمان حال را برایم کمرنگ میکند و این تا حدی خطرناک است… شاید اگر در زمان حال خانوادهای نداشتم دو سال پیش با بابا رفته بودم»
با این حساب در گذشته خیلی باید به شما خوش گذشته باشد... نوذری: البته گذشته سختی هم داشتیم، تا این حد که دوبار زندگیمان را جمع کرده و به خارج از کشور رفتیم، اما همان لحظات شیرین چه کم، چه زیاد برایم بسیار ارزشمند است. از اینرو تنها و تنها چیزی که مرا میترساند آلزایمر است یعنی قشنگترین بخش زندگی را که خاطره است از دست خواهی داد. من با آن خاطرات زیبا زندگی میکنم.
پس به همین دلیل است که به آدمهای گذشته تا این حد احترام میگذارید؟
نوذری: احترام تنها کاری است که ما میتوانیم برای آدمهای قدیمی قائل باشیم، مگر میشود حسین کلانی و حسن روشن را فراموش کرد؟!
فکر نمیکنید این ارتباط قوی که میان ایرج نوذری و گذشته برقرار است و با گذشته زندگی میکند، به این دلیل باشد که در دوران کودکی کمتر مشکلات و سختیها را احساس میکردید؟
نوذری: اتفاقا یکی از مشکلات و شاید معضلات من این است که همیشه چندین سال جلوتر از سنم حرکت کردم و فهمیدم، برای همین مشکلات را کاملا حس میکردم. این ویژگی در کنار چند نکته مثبت، نکات منفی هم بسیار دارد، از جمله اینکه به دلیل درک مشکلات، زودتر میسوزی.
پدرتان چقدر در تشکیل خاطرات گذشته و زندگی امروز شما نقش داشته؟
نوذری: بخش اعظم و شاید تمام زندگیم نقش اوست. در وهله اول تصمیم اساسی زندگی علمی ما چهار نوه فامیل (که من بودم و خواهرم، نازنین که سه سال از من کوچکتر است و دو فرزند عمه مهری یعنی مادلی و بیبی) را پدر به همراه خواهرش مهرانگیزگرفتند، تا جایی که ما را به مدرسه رازی که گرانقیمتترین مدرسه آن زمان شاید حتی در دنیا به حساب میآمد فرستادند، مدرسهای که «ژنرال دوگل» افتتاحش کرد. در آنجا به ما زبان فرانسه میآموختند، در آن دوره کمتر کسی حتی زبان انگلیسی فرا میگرفت و اینگونه بود که تنها چهار نوه فامیل، زبان فرانسوی را کامل آموختیم. هرچند به همت پدرم من از سه سالگی با این زبان آشنا شده بودم.
این زحمات در شما که به ثمر نشت در دختر و پسر عمه و خواهرتان چطور؟
نوذری: خواهرم دکتری زبان اسپانیایی دارد و تاکنون 9 کتاب ترجمه کرده که اکثر این کتب مستقیما از زبان اسپانیایی ترجمه شده که بسیار هم سروصدا به راه انداخت، حتما میدانید اکثر کارهای مارکز و دیگر آثار اسپانیایی پیش از این به زبان انگلیسی ترجمه میشد. دخترعمهام در خارج ژورنالیسم بینالملل خواند و پسرعمهام هم در شوروی دکتری نفت گرفت، ضمن اینکه قهرمان تکواندو هم هست. به هر حال در مقابل زحمات زیادی که برای این چهارنوه فامیل کشیده شد، قدرشناسی هم صورت گرفت که در این میان بیسوادشان منم!
از نظر خودتان چه خصلتی از پدر به شما منتقل شده است؟
نوذری: پدرم یا بهتر است بگویم منوچهر نوذری (که بیغرضتر باشد چون پدر، پدر است و احترامش واجب)، میگویم نوذری تا به عنوان یک غریبه از او صحبت کنم، نه پسرش. منوچهر نوذری یک خیرخواه به تمام معنا بود. ویژگیهای خوب او به قدری زیاد است که فکر نمیکنم تمام آنها را بتوانم به زبان بیاورم، اما به هر حال سعی خود را میکنم، پدر برای چندین جوان محتاج، عروسی گرفت، چند عروسی تمام و کمال بدون اینکه کسی بداند. شاید گفتن این واقعیت روی قشنگی نداشته باشد اما حالا که او نیست میگویم تا همه بدانیم دلیل ماندگاری منوچهر نوذری، هنر یکتا و یگانهاش از یکسو و از طرف دیگر انسانیت و مردمی بودنش بود، او این ویژگی را از مادرش به ارث برده بود، به یاد دارم مادربزرگم همیشه با آن دستپخت عالی و بیمثالش دیگ بزرگی غذا میپخت و بین فقرا و نیازمندان تقسیم میکرد. امروز من احساس میکنم این وظیفه به عهده من است، اگر میخواهم او و پدر از من راضی باشند باید راهشان را ادامه دهم، حال چه اندازه در ادای وظیفه موفق بودم چیزی است که خودم نمیتوانم و نباید نظر بدهم. اما شاید بارزترین خصلتی که از پدر به من رسیده، بیخوابی اوست، شاید در شبانهروز، دو تا سه ساعت میخوابید و امروز من نیز هم...
پسر کو ندارد نشان از پدر، در خصوص شما صادق است، اما چرا هیچوقت در وادی هنر پدر گام برنداشتید؟
نوذری: من دوست نداشتم اتفاقی که برای پسر آمیتا باچان افتاد، برای من هم بیفتد، برای همین از همان روز اول شاخه هنریام را از پدرم جدا کردم تا هیچگاه با او مقایسه نشوم، آبیشکباچان از همان ابتدا مدام با پدرش قیاس میشد؛ هرچند برای من و مطمئنا برای آبیشک افتخار است که با پدرمان مقایسه شویم، ولی معتقدم اگر من با منوچهر نوذری مقایسه شوم بیاحترامی میشود به او، از اینرو در عین حال که همه چیزم را از او دارم و پند گرفتم از هنرش، اما خط و سبکم را از او جدا کردم، به قول معروف خرجمان را سوا کردیم، تا هیچوقت جسارت نکرده باشم . خیلیها از من سوال میکنند چرا کار طنز را ادامه ندادم که در پاسخ میگویم؛ «وقتی استاد مطلقش بود، دیگر لوث میشد اگر من هم وارد میشدم، هر چند اگر الان یک کار خوب طنز پیشنهاد شود به یاد پدر کار میکنم ولی خیلی باید دقیق و درست انجام شود.»
استاد نوذری در منزل و در کنار خانواده هم طناز بود؟
نوذری: طنازی در ذات پدر وجود داشت به طوری که حاضرجوابی و بداههگوییهایش شهره فامیل بود. این اواخر عدهای فکر میکردند کمی حالات عصبی دارد که به دلیل بیماری اش بود، اما حتی در روزهای آخر بستری شدنش در بیمارستان هم همواره طنازی میکرد، یادم میآید یک روز که دکتر اتابک (دکتر پدر) میخواست به دلیل جلوگیری از زخم بستر، پشت پدر را با دستگاه ماساژ بدهد، پدر که خیلی ضعیف شده بود فریاد ضعیفی زد و به دکتر گفت: «آره، آره پیست موتورسواریه، گاز بده، موتورسواری کن…» دکتر اتابک تا دقایقی دستگاه را رها کرد، دلش را گرفته بود و میخندید.
ما میدانیم پدر غیر از هنرنمایی در تلویزیون، رادیو و سینما، هنرهای دیگری هم داشته که دوست داریم به طور کامل از زبان ایرجش بشنویم...
نوذری: این مرد در اقیانوس هنر قرار داشت، یک دانشگاه کامل بود، در سال 1972 میلادی(1351 شمسی) فیلمی ساخت در مصر که چندین بار به نمایش درآمد ولی به دلیل روابط تیره ایران و مصر درآن دوره، فیلم هیچگاه در ایران پخش نشد. یکی دیگر از هنرهای منوچهر نوذری، فعالیت ایشان در زمینه موسیقی بود که شاید کمتر کسی از آن خبر داشت. ضمن اینکه او یک لابراتور کامل و مجهز بود و برای یک فیلم همهکاره خودش بود. دلم میخواهد اینجا از طریق مجله شما دردلی کنم، چندی پس از فوت بابا مجله تخصصی و معتبر «فیلم» مطلبی به نوشته یک آدم آماتور به چاپ رساند که اصلا نام نویسندهاش را هم به یاد ندارم با این مضمون که منوچهر نوذری پستترین کارها را از جمله جاروکردن استودیو انجام میداد، تا اینکه هوشنگ لطیفپور او را به بخش دوبله برد… منوچهر نوذری اصطلاحی داشت و همیشه تکرار میکرد؛ او معتقد بود کسانی در کار موفق هستند که از جارو کردن بلد باشند تا بالا... نمیدانم شاید آن فرد این جمله را اشتباهی متوجه میشود، نوذری از رادیو شروع کرد، آن زمان محمود نوذری برادرش صدابردار و فیلمبردار درجه یک تلویزیون بود، آقای لطیفپور هم دوست پدر به حساب میآمد، روزی او و دیگر دوستان به این نتیجه رسیدند که صدای منوچهر و استعدادش در این زمینه خیلی به درد کار دوبله میخورد و اینگونه به بخش دوبله اضافه میشود، او هرگز جایی را جارو نزده، نه اینکه بگویم این کار ایرادی دارد… من متاسفم برای دوستانی که چنین مطالبی چاپ میکنند، امیدوارم سوءتفاهم بوده باشد و هنوز هم منتظر عذرخواهی بابت این سوء تفاهم هستم. ضمن اینکه من سالها برای این مجله بدون هیچگونه چشمداشتی مطالب سینمای هند را ترجمه میکردم هیچگاه از آنان انتظار چنین رفتاری را نداشتم.
میخواهیم در لحظات باقیمانده این نشست شنونده باشیم و شما گوینده، از پدرو خاطراتتان و شب یلداهای گذشته برایمان بگویید...
نوذری: تمام افتخارات من این است که در دانشگاهی اینچنین، در دانشکده منوچهر نوذری متولد شدم، شما در نظر بگیرید در این چهل و چند سال اگر روزی یک واژه هم از او یاد گرفته باشم، بسیار برایم ارزنده خواهد بود، او هنوز هم دست از این کار برنداشته و مرا تنها نگذاشته، گاها به خوابم میآید و هنوز هم نگران است، نگران زندگی من، عروسش، نوههایش، دخترش و با این کار باز به من نیرو و انرژی میدهد، افتخار میکنم فرزند ایشان هستم. خیلی دلم برایش تنگ شده است.
چند میگیری گریه کنی ؛ وصیت پدر زمانیکه «چند میگیری گریه کنی» به پدر پیشنهاد شد، او برایم فیلمنامه را تعریف کرد، همان زمان گفتم این کار عجب قصه عجیبی دارد، شما ببینید یک نفر چقدر میتواند مورد لطف و عنایت پروردگار قرار بگیرد که چنین قصهای در زمان مرگ به سراغش بیاید. این کار وصیتنامه پدر بود، اوایل کار، بابا پیشنهاد داده بود نقش پسر را که مخاطب درد دل پدر قرار میگیرد را من بازی میکنم، اما خب گروه معتقد بودند نقش طوری است که اگر غریبه باشد بهتر درمیآید. اما وقتی کار پخش شد به خصوص پیامی که بابا آخر فیلم میدهد که «بخند»، همه پشیمان شدند که چرا من بازی نکردم، اگر اینگونه میشد، یک شاهکار جهانی شکل میگرفت، یعنی یک وصیتنامه کامل و واقعی، هرچند الان هم یک فیلم ارزنده و قابل احترام است.
حق پدر
چهل و دو یا چهل و سه روز از فوت بابا گذشته بود که «چند میگیری گریه کنی» در جشنواره پخش شد، که من به اتفاق یکی از عموهایم، مادر، خانم و خواهر و شوهر خواهرم به جشنواره رفتیم، پس از دیدن فیلم به حالت سکته افتاده بودم، در آن شرایط از من خواسته شد به جای پدر صحبت کنم، در کنار تمام این لحظات تلخ، واکنش مردم خیلی جالب بود، مضمون فیلم، طنز تلخی بود در شرایطی که نوذری نبود، این برایشان دردناک بود، هم از این بابت گریه میکردند و هم به خاطر من که در آن شرایط فیلم را میدیدم، با توجه به احساسات و ارتباطی که با پدر داشتم، در آن جشنواره منوچهر نوذری باید جایزهای دریافت میکرد که متاسفانه برخی هنوز فکر میکنند چون فوت میکند پس دیگر اشکالی ندارد اگر حقش را ندهند، خیلی دلم شکست. بگذریم... اما دختران من در شرایط خاص دیگری این اثر را دیدند. آقای خاتمی دوست داشت این فیلم را در موزه سینما با خانواده نوذری و دیگر عوامل ببیند، اما چون سرکار همین فیلم «عاشق» بودم و لحظاتی از کار ضبط میشد که البته هیچگاه در کار نمیبینم! نتوانستم بروم، از اینرو همسرم، به همراه دخترانم فیلم «چند میگیری گریه کنی» را به همراه آقای خاتمی دیدند.
شبهای یلدا
یادم میآید زمانی که بچه بودیم هر سال یا ما میرفتیم منزل یکی از اقوام یا بقیه میآمدند منزل پدر و هرسال پدر یک چیز جدید برای غافلگیر کردن بقیه داشت، تفال زدن به دیوان حافظ هم که جزء لاینفک این شب بود. پدر همواره این بیت شعر را زمزمه میکرد:
ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی
از دوران کودکی همه چیز را به وضوح در خاطر دارم، برای مثال یک روز در سن چهارده سالگی بابا یک نخ سیگار روشن کرد داد دستم و گفت: بکش، با خودم گفتم: میدانم این رفتار پدر نکتهای دارد، اما چرا این کار را کرد؟ لحظاتی بعد گفت: اگر قراره سیگاری بشی، با خودم بکش، از دست خودم بگیر تا منی که پدرت هستم برات روشن کرده باشم و گرنه فردا به چیز دیگهای تبدیل میشد.
خب نتیجه این کار پدر کاملا روشن است که من حتی لب به سیگار هم نزدم... یا اینکه خودش برایم تعریف میکرد زمانیکه هنوز حرف زدن نمیدانستم مرا مینشانده و کاملا ادبی با من صحبت میکرده، نه اینکه فقط حرف بزند، با کلماتی چون آن طور که مستحضر هستید،در استیلای و...، همین موضوع باعث سخنوری میشود. اگر دقت کرده باشید در هیچ برنامهای با متن یا برگهای که در آن نوشته باشم حاضر نشدم مگر اینکه بحث تخصصی باشد که آن هم ترجیح میدهم از قبل روی آن مطالعه کرده باشم و خدا را شکر خیلی کم اتفاق میافتد که تپق بزنم و این به دلیل کار کردنهای اوست و سوادی که از همان کودکی در استخوانهایم تزریق شد، آن هم توسط پدری که اینقدر روشنفکر است.
ادای احترام کوئین وراج کاپور به نوذری
و یا یادم میآید زمانی را که آنتونیکوئین به ایران آمده بود و چون بابا به زبان انگلیسی و عربی تسلط کامل داشت، بدون مترجم یک مصاحبه با او انجام داد که از رادیو پخش شد، یا زمان دیگری که به دلیل فیلم «عبور از رود گنگ» راج کاپور به ایران آمده بود، فیلم دوبله شده به زبان فارسی را نگاه میکند و بعد از تماشای فیلم، میخواهد دست بابا را ببوسد که البته بابا اجازه نمیدهد، بعد که دلیل این کار را میپرسد، میگوید: «تو مرا به مردم ایران معرفی کردی، لحظاتی من در فیلم غرق شدم بدون اینکه احساس کنم این صدای من نیست، حتی برخی اوقات تصور میکردم این خودم هستم که به ایرانی و با زبان فارسی حرف میزنم.» یک روز که بچه بودم، بابا از من پرسید که دوست دارم چه کاره شوم، از آنجایی که در روزهای نزدیک به عید نوروز به سر میبردیم و نیز، علاقه وافری به بازیگری و موسیقی داشتم، گفتم: «حاجی فیروز، من میزنم؛ شما برقص»، چند سال گذشت، تا اینکه در تئاتر «چه خبر» این اتفاق افتاد که من آهنگ مینواختم و پدر میخواند، پدر این خاطره را تعریف کرد، بعد همه در عین حال که دست میزدند اشک هم میریختند.
و در پایان...
نوذری: انگیزه ما برای کار، محبت مردم است، هنرمند از مردم است و برای مردم همانطور که منوچهر نوذری بود و همانطور که من سعی میکنم باشم...
و در آخر:
روزی که بیامدی ز مادر عریان بودند همه خندان و تو بودی گریان کاری بکن ای دوست که وقت رفتن باشند همه گریان و تو باشی خندان این بود چکیدهای از شبنشینی ما با خانوادهای که عشق منوچهر نوذری بود، ایرج پسرش و دلناز و دلربا نوههایش که همیشه عکسشان را همراه داشت و تنها آرزویش دیدن عروسی آنها و خوشبختیشان بود. ایرج نوذری این روزها با توجه به مشغله زیاد کاری چه در زمینه موسیقی، بازیگری و ترجمه کتب به شدت تلاش میکند تا تحصیلاتش را در مقطع دکتری ادامه دهد، برای او در این زمینه و نیز هنرش آرزوی توفیق و موفقیت داریم.
RezaRaza - ایران - تهران |
مهربانیهای آقای منوچهر نوذری هیچگاه فراموشم نمیشود. وقتی با شیطنتها و بازیگوشیهای یک مشت نوجوان کنجکاو روبرو شد تنها لبخندی بود که بر لبانشان نشست. خستگیناپذیری و مهربانی این مرد مهربان هیچگاه فراموشم نمیشود، هیچگاه، هیچگاه. |
یکشنبه 25 آذر 1386 |
|
jgreene75 - انگلستان - لستر |
" ما اینک در دومین سالگرد او یادش را گرامی میداریم. .."
مجید جان: سومین سالگرد! نه دومین!!! |
یکشنبه 25 آذر 1386 |
|
mehrnoosh - ایران - اهواز |
واقعا روحش شاد باد.من ازآن ملالغتی ها هستم که اگر کسی کلمه ای را بد تلفظ کند حالم بد می شود. بنابراین از دقتی که آقای ایرج نوذری در تلفظ کلمات به زبانهای مختلف به کار می برند خیلی لذت می برم. |
دوشنبه 26 آذر 1386 |
|
sara-f - ایران - اراک |
هیچوقت نمیتونم احساسی را که نسبت به مرحوم نوذری داشتم ودارم در قالب جملات بیان کنم. چون صدای اقای نوذری و تصویرش برای من هزاران خاطره را زنده میکند که با هیچ روزی از بهترین روزهای دنیا عوضش نمیکنم.هنرمند واقعی هرگز نمیمیرد. |
دوشنبه 26 آذر 1386 |
|
rahmani maryam - نرؤئ - نز |
روحش شاد و یادش گرامی |
دوشنبه 26 آذر 1386 |
|
shamim.f - ایران - تهران |
من واقعا ایرج نوذری دوست دارم*امیدوارم همیشه موفق باشه*
روح پدرشون شاد. |
دوشنبه 26 آذر 1386 |
|