وى از اصحاب جلیل القدر امام صادق و امام کاظم علیهما السلام بوده است.(3) او در نزد ائمه علیهم السلام از جایگاه رفیع و منزلت عظیمى برخوردار بوده و از اصحاب خاص آنان به شمار میرفته است.
در عصر امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) در کوفه وکیل آنان بوده، نیز از جانب امام صادق (ع) وظیفه داشت با اموالى که از طرف او در اختیارش گذاشته شده بود و یا اجازه اخذ آنها را از مردم داشت، میان مردم را اصلاح کند و اختلافها را بردارد.(4)
مهمترین دلیل عظمت این شخصیت کم نظیر اسلامى، روایات بسیارى است که در فضیلت و برترى او از خود امامان علیهم السلام رسیده است. این روایات به قدرى زیاد است که ذکر همه آنها در این مقدمه نمیگنجد، اما چون مهمترین دلیل ما در اعتبار این مرد به شمار میرود،(5) به برخى از آنها اشاره میکنیم:
اى مفضل! به خدا سوگند تو را و دوستدار تو را دوست دارم. اى مفضل! اگر همه اصحاب من آنچه را که تو میدانى میدانستند، هیچ گاه میان دو کس از آنان اختلافى رخ نمیداد.(6)
“به خدمت امام کاظم (ع) شرفیاب شدم. در این هنگام فرزند بزرگوارش، على بن موسى علیهما السلام در نزد او بود. امام کاظم (ع) به من فرمود: اى محمد! عرض کردم: بله بفرمایید. فرمود: اى محمد! مفضل انیس و همدم و راحتى بخش من بود.”(7)
“امام صادق (ع) فرمانم داد که به نزد مفضل بروم و مرگ اسماعیل (ع) را به او تسلیت بگویم. آنگاه امام (ع) فرمود: به مفضل سلام برسان و به او بگو: مصیبت مرگ اسماعیل بر ما وارد شد و صبر کردیم: تو نیز چون ما در این مصیبت صابر باش. ما چیزى خواستیم و خدا چیزى دیگر اراده کرد و ما تسلیم امر خداى جل و علا شدیم.”(8)
آیت الله خویى در کتاب “معجم رجال الحدیث “ در ذیل این حدیث میگوید: “این روایت نشان از شدت علاقه امام صادق (ع) به مفضل بن عمر دارد و روایت، صحیح است.”(9)
امام صادق (ع) این حدیث بلند را در چهار روز و چهار نشست، بر مفضل املا فرموده است. شاید بتوان براى هر مجلس عنوانى کلى را بر شمرد.
دعوت مردم به تأمل و تدبر درباره اشیا و موجودات پیرامون خود، یک شیوه قرآنى است. با یک نگاه در مییابیم که قرآن کریم بارها و بارها مردم را به تدبر و نگریستن در چیزهایى فراخوانده که مردم در طول روز و بلکه هر لحظه و هر ساعت با آن در تماس هستند.
قرآن کریم مردم را تشویق میکند که به “شتر”، “آسمان “ و “کوهها” و “زمین “ و... بنگرند. راستى مگر مردم آنها را ندیدهاند؟ در پاسخ باید گفت: آرى دیدهاند. اما در آنها درنگ و اندیشه نکردهاند. اگر مردم در همین امور به ظاهر "بدیهى" بنگرند و براستى در آنها اندیشه و تدبر نمایند، به شگفتیهاى تمام اجزاى آفرینش پى میبرند. امام صادق (ع) نیز که قرآن ناطق است مردم را به تأمل در کوه، دشت، دریا، آسمان، زمین، حیوان، انسان، پرنده، درنده، و... فرا میخواند.
نظم، تدبیر، حکمت، اندازه گیرى و هماهنگى در اشیا محیر العقول است. در این جهان هستى همه اجزا، از ستاره تا ذره با حکمت شگفتى همراه است. اما چون انسان تدریجا با این جهان هستى آشنا میشود براى او همه چیز عادى و طبیعى جلوه میکند. هنگامى که انسان به دنیا میآید هیچ نمیفهمد. اندک اندک رشد میکند و با پیرامون خود آشنا میشود. این شناخت چنان آرام و تدریجى است که ملموس نیست. اگر انسان در آغاز تولد از درک بالایى برخوردار بود و ناگاه وارد این عالم هستى میشد، حیرت و شگفتى مانع حیات طبیعى او میشدند.
دعوت مردم به تأمل و تدبر درباره اشیا و موجودات پیرامون خود، یک شیوه قرآنى است. با یک نگاه در مییابیم که قرآن کریم بارها و بارها مردم را به تدبر و نگریستن در چیزهایى فراخوانده که مردم در طول روز و بلکه هر لحظه و هر ساعت با آن در تماس هستند
خواننده عزیز، سخنان امام (ع) را دست کم و آسان مگیر. راه نجات همین است که با اندیشه در همین نظم و حکمت حاکم بر همه عالم، به مبداء متعال پى ببرى و نیک فرجام شوى.
امام (ع)، مفضل و همه مردم را به اندیشه در آفاق و انفس فرا میخواند؛ زیرا آیات الهى را در آنها میتوان مشاهده کرد.
قرآن کریم میفرماید: “بزودى آیات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهیم داد تا برایشان آشکار شود که او حق است.”(10)
پس اندیشه در سخنان امام صادق (ع) انسان را به سوى حقیقت رهنمون میسازد و انسان وجود خدا را در همه جا مییابد.
خداوند در ادامه آیه مذکور میفرماید:“آیا اینکه پروردگار تو در همه جا حاضر است، کافى نیست “
گویى اگر انسان در آفاق و انفس بیندیشد بر اثر حکمتهاى شگفت، خداى را نیز در همه جا جلوهگر میبیند.
باید انسان عادت کند که در همه چیز بیندیشد. اگر کسى دیده عبرتبین داشته باشد، به قول حضرت على (ع) همه چیز آفرینش عبرت آور است.
پس بى جهت نیست که در روایات ساعتى تفکر برتر از هفتاد سال عبادت شمرده شده است (11)؛ زیرا تفکر و اندیشه، انسان را به خدا میرساند. گاه انسان چیزى را میداند ولى دانستن کافى نیست باید در دانستهها اندیشید. امام صادق (ع) در همین کتاب، بارها مفضل را چنین خطاب میکند: “اِنَّکَ تَرَى...”؛ یعنى: “تو میبینى که...” براستى درحالیکه مفضل “مى داند” و بالاتر اینکه “مى بیند” پس امام از او چه میخواهد؟ امام از او اندیشه و عبرت میخواهد؛ از این رو همواره میفرماید: “اى مفضل در...اندیشه کن و از... درس عبرت بگیر”.
همه مردم میدانند که چوب بر روى آب میماند و این در نظر آنان امرى عادى است و مساله خاصى در آن نیست اما امام (ع) میفرماید: در همین امر اندیشه کنید عادى بودن یک امر نباید مانع اندیشیدن شود، انسان از اندیشه در همین امور به ظاهر ساده به مسائل بزرگى میرسد.
همه مردم بارها سقوط سیبى را از درخت دیده اند واى بسا گاه بر سر عدهاى خورده باشد و آخى! هم گفته باشند اما چرا در این میان تنها “نیوتن “ از سقوط سیب بر زمین و طرح پرسشهاى فراوان به یک قانون بزرگ علمى (جاذبه عمومى) پى میبرد؟ زیرا بدیهى بودن و ساده بودن امور مانع اندیشیدن او نشده است. باید همه اجزاى این عالم را به چشم اندیشه بنگریم.
غالب مردم از شگفتیهایى چون، کهکشانها، آسمان، موشک، هواپیما، سفر انسان به کرات دیگر، شکافته شدن اتم و دیگر امور خارق العاده، بهتزده، عبارت “جل الخالق “ را بر زبان جارى میسازند، در حالى که “جلیل “ و “حکیم “ بودن خدا در همه چیز، جارى و سارى است و این همان چیزى است که امام از مفضل و همه انسانها میطلبد.
به مضمون آیه برگردیم: "در جهان طبیعت و آفاق و در جهان درون و انفس اندیشه کنید تا پى به وجود «حق» ببرید".
هنگامى که امام (ع) درباره عجایب آفرینش ماهى سخن میگویند، میفرمایند: “ماهى، آب را از دهان میگیرد و از دو گوش بیرون میکند تا چون دیگر حیوانات از فواید هوا بهره ببرد.”
این سخن به روشنى بیانگر تنفس و استفاده ماهى از "اکسیژن" است که قرنها پس از سخن امام کشف شده است
“معجزه “، عملى است که دیگران از آوردن آن عاجز باشند. همیشه وقتى که مردم بخواهند از معجزههاى ائمه علیهم السلام نام ببرند، فکرشان به سوى، زنده کردن مرده، برگرداندن خورشید، شفا دادن بیمار لاعلاج و دیگر امور میرود. در حالى که “نهج البلاغه “ معجزه است، “صحیفه سجادیه “ معجزه است، و “توحید مفضل “ نیز معجزه است و ضرورتى ندارد که آنها را بکاویم تا یک سخن از آینده و یک پیشگویى ببینیم.
این کتاب یک معجزه است، امام صادق (ع) به فلسفه و اسرار آفرینش کاملا احاطه داشته و در القاى این درسها به صورت فیلسوفى الهى، دانشمندى کلامى، پزشکى حاذق، تحلیلگرى شیمیدان، تشریح کنندهاى متخصص، کارشناس کشاورزى و درختکارى و به یک کلام، “عالم و آگاه از همه پدیدههاى میان آسمان و زمین “ جلوه گر شده است.
براستى چه اعجازى از این بالاتر؟!
ناگفته نماند، از همان نوع معجزهاى “جلى“ و آشکار که درک اعجاز در آن به تدبر و اندیشه زیاد نیاز ندارد در این کتاب وجود دارد؛ از جمله:
1- هنگامى که امام (ع) درباره عجایب آفرینش ماهى سخن میگویند، میفرمایند: “ماهى، آب را از دهان میگیرد و از دو گوش بیرون میکند تا چون دیگر حیوانات از فواید هوا بهره ببرد.”
این سخن به روشنى بیانگر تنفس و استفاده ماهى از "اکسیژن" است که قرنها پس از سخن امام کشف شده است.
2- هنگامى که امام (ع) درباره ستارگان و حرکت آنها سخن میگوید، براى هر ستاره دو حرکت را ذکر کرده اند، آنگاه این دو حرکت را به حرکت کردن مورچه بر روى سنگ آسیاب به سمت چپ و حرکت سنگ به سمت راست تشبیه کردهاند. در چنین صورتى سنگ به جانب راست میگردد و مورچه با اینکه با سنگ میگردد اما خود نیز به جانب مخالف و از راست به چپ میگردد.
از سخن و مثال امام (ع) میتوان به حرکت “وضعى" و “انتقالى" و جهت حرکت ستارگان پىبرد. البته امام (ع) در این بخش و بسیارى از قسمتهاى دیگر مفصلا بحث کردهاند و اگر دانشمندان متخصص هر رشته به گرد هم آیند و به بحث بنشینند بى شک دهها و صدها قانون حتى کشف نشده را در مییابند. اما افسوس که بشر با بى اعتنایى به سخنان معصومین علیهم السلام بزرگترین ستم را بر خود روا میدارد.
3- امام (ع) در بحث “هوا”، آن را عامل حرکت امواج صدا دانستهاند، امروز نیز به اثبات رسیده که در مکان بى هوایى (خلا) امواج به حرکت در نمیآیند. نیز مرکب بودن هوا و جسم بودن آن بدرستى از سخن امام (ع) فهمیده میشود در صورتى که در آن اعصار مردم به مرکب بودن هوا و جسم بودن آن پىنبرده بودند.
4- میتوان “حرکت زمین “ و “کروى “ بودن آنها را از عبارات آنان در این بخشها فهمید. امام (ع) فرموده است:
فجعلت تطلع اول النهار من المشرق فتشرق على ما قابلها من وجه المغرب؛ یعنى: خورشید چنین آفریده شد که از جانب مشرق طلوع کند و بر آنچه که از جانب مغرب با آن رو به رو میشود بتابد.
بویژه تکیه ما بر روى “ما قابلها من وجه المغرب “ است. و اینکه امام (ع) نفرمود: “قابلته “ که ضمیر به خورشید برگردد و این نشان از آن است که بر اثر گردش زمین نور خورشید به همه جاى آن میرسد.
نیز در جاى دیگر هنگام ذکر فواید غروب کردن خورشید از جمله میفرماید: و غروب میکند تا بر آنچه که در آغاز صبح نتابیده بتابد” براستى چه عبارت شگفتى است! شما اگر درست دقت کنید مییابید که در این جمله کروى بودن زمین و حرکت آن نهفته است.
در جاى دیگر میفرماید “و خورشید بر زمین میتابد تا هر بخش از زمین نصیب خود را از نور آن بگیرد” این جمله نیز هم بیانگر کروى بودن زمین و هم حرکت آن است؛ زیرا در عبارات امام (ع) “قسط” است که ما آن را “نصیب “ ترجمه کردیم. و “قسط” نوعى همانندى نسبى است و این در حالت کروى بودن زمین درست است.
در هر حال سراسر کتاب اعجاز و شگفتى است و تنها باید در آن اندیشید و به مبداء اعلى یقین پیدا کرد.
هر جا که عبارتى از امام را درنیافتیم باید اینگونه در معانى کلمات و قرائن آن اندیشه کنیم و به حقیقت برسیم. اگر نرسیدیم دانش خود را اندک بشماریم نه خاندان وحى و علم مطلق را متهم نماییم.
ممکن است کسى عبارتى را بخواند و خیال کند که با علم جدید نمیسازد. چنین فردى باید به چند نکته توجه کند:
یعنى: جز اندکى، به شما دانشى ندادهایم. پس انسان نباید بر منبع نور و دانش الهى یعنى سخن امام معصوم خرده بگیرد؛ زیرا ما دانش اندک داریم و هنوز به جایى نرسیدهایم، به عبارت دیگر معیار علم، علم امام (ع) است به علم ما و اگر نکته اى را در نیافتیم بدانیم که هنوز به حکمت دانش امام نرسیدهایم.
در جایى امام (ع) سردى زمین را یکى از شگفتیها شمردهاند. اى بسا کسى به محض دیدن این عبارت _خدای ناکرده_ بر منبع علم الهى خرده بگیرد که درون زمین داغ و سوزان است، این شخص غافل، به عمق سخن امام و اینکه با قرینههاى فراوان مقصود امام همین پوسته زمین بوده است، بدرستى پى نبرده و توجه نکرده است. براستى شگفت نیست که کرهاى بیرون و درونش آتش باشد اما مردم از پوسته سرد و مناسب آن بهره ببرند؟
در جاى دیگر، امام (ع) فرموده اند: “درس عبرت بگیر که اگر زمین ثابت و آرام نبود، مردم...”
باید دانست که ثابت بودن دو معنى دارد، یکى در برابر لرزش و حرکتهاى نامتعادل و دیگرى در برابر مطلق حرکت. امام (ع) در این قسمت تصریح نمودهاند که اگر زمین همواره در لرزه و اضطراب بود...” پس این ثبات و آرامش با حرکت دورانى و متعادل زمین تضادى ندارد.
هر جا که عبارتى از امام را درنیافتیم باید اینگونه در معانى کلمات و قرائن آن اندیشه کنیم و به حقیقت برسیم. اگر نرسیدیم دانش خود را اندک بشماریم نه خاندان وحى و علم مطلق را متهم نماییم.
1- الذریعة الى تصانیف الشیعة ، ج 4، ص 482.
2- “توحید المفضل “ با مقدمه و تعلیقه هاى آقاى “کاظم مظفر”، ص 4.
3- “رجال شیخ طوسى “، در اصحاب امام صادق (ع )، ص 314 و اصحاب امام کاظم (ع )، ص 360.
4- “اصول کافى “، ج 2، ص 209.
5- اعتبار کتاب را منوط به اعتبار او ندانستیم ؛ زیرا به تعبیر مرحوم مجلسى که در آینده مى آید، متن کتاب بخوبى گویاست که سخنان معصوم است و حتى ضعف راوى و...زیانى به حدیث نمى رساند، بویژه آنکه حدیث درباره احکام نیست و عقل در آن نقش بیشترى دارد.
6- “الاختصاص “، ص 216، حدیث مفضل و آفرینش ارواح شیعیان از ائمه (ع ).
7- “محمد بن سنان “ در سند روایت مفضل هست و این روایت دلیل اعتبار و منزلت او در نزد امام (ع ) است .
8- “عیون اخبار الرضا (ع “) ج 1، باب 4، حدیث 29.
9- “اصول کافى “، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، باب صبر، حدیث 16.
10- “معجم رجال الحدیث “، ج 18، ص 302.
11- سوره فصلت ، آیه 52..
12- سوره اسراء، آیه 85
مردی که دنبال خدا میگشت
... مفضل بن عمر میگوید:
پایان روز بود. در “روضه “، میان قبر و منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودم و درباره شرافت و فضیلتهای خدادادی و برتری جایگاه رفیعش که همه امت نسبت به آنها آگاه نبودند، میاندیشیدم.
در این حال بودم که ناگاه “ابن ابی العوجأ” وارد شد و در جایی نشست که میتوانستم سخنش را بشنوم. آنگاه یکی از یارانش نزد او رسید و نشست. ابن ابی العوجأ لب به سخن گشود و گفت: "بی شک، صاحب این قبر در تمام حالاتش به منتها درجه کمال، شرافت و عظمت رسیده بود"
دوستش گفت: "او فیلسوفی بود که ادعای مرتبهای بس عظیم و منزلتی بس بزرگ داشت و بر این ادعای خود معجزاتی آورد که عقلها را مغلوب و فهمها را ناتوان و سرگشته نمود. خرد پیشگان برای درک حقیقت آنها در دریای خروشان اندیشه فرو رفتند و سرگشته و ناکام و تهیدست باز آمدند.
آنگاه که اندیشمندان و فصیحان و خطیبان دعوتش را به جان پذیرفتند، مردم دیگر، گروه گروه به دینش درآمدند. نام او با نام خدای جل و علا قرین گشت و روزانه پنج بار در اذان و اقامه این فریاد از مأذنه عبادتگاهها و هر جایی که دعوت و حجت الهی او بدانجا راه یافته بود در دشت و صحرا و کوه و دریا به هوا خاست... تا هر ساعت یادش تازه ماند و رسالتش به خموشی نگراید."
ابن ابی العوجأ گفت: "سخن از محمد صلی الله علیه و آله را بگذار و بگذر که عقل من درباره او سرگشته و اندیشهام در کار او گمراه و بسته است. درباره راز و ریشه کار او سخن بگو که مردم بدان سبب آن را میپویند."
سخن را ادامه دادند تا آنجا که بگونهای به آغاز پدید آمدن اشیا پرداختند، ابن ابی العوجأ گفت: هیچ پردازش، تدبیر و تقدیری نبوده و آفرینش، صانع و تدبیرگری ندارد، بلکه همه چیز خود به خود و بدون تدبیر مدبری پدید آمده و دنیا همیشه چنین بوده و چنین خواهد بود.
مفضل میگوید: (با شنیدن این سخنان ناروا) چنان به خشم و غضب آمدم که عنان از کفم بیرون رفت و (خطاب به او) گفتم:
“ای دشمن خدا! در دین خدایت الحاد میورزی و خداوندی را که به نیکوترین صورت و کاملترین آفرینش پدید آورد و تو را بدین جا رسانیده، انکار میکنی؟! اگر در درون خویش نیک اندیشه کنی و حس لطیف تو در خطا نیفتد، هر آینه براهین ربوبیت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانهها و دلایل او جل و علا را در آفرینشت روشن مییابی.
زاده ابو العوجأ (پس از شنیدن آهنگ تند سخنان مفضل) گفت:
“ای مرد! اگر از متکلمانی با تو سخن میگوییم. در صورتی که (بر ما چیره شدی و) حق را نزد تو یافتیم، از تو پیروی خواهیم کرد. اما اگر از اینان نیستی هیچ سخن مگوی.
اگر از یاران و اصحاب (امام) جعفر صادق (ع) هستی، بدان که او با ما اینگونه سخن نمیگوید و همانند تو با ما مجادله نمیکند. او بیش از آنچه تو از ما شنیدی از ما شنیده، اما هیچ گاه سخن را با فحش و تعدی آلوده ننموده است. او همواره در سخنان خود شکیبا، باوقار، اندیشه گر و استوار بوده و هیچ زمانی به ستوه نمیآمد و خلقش تنگ نمیگشت و برنمی آشفت. ابتدا نیک به سخنان ما گوش فرا میدهد، میکوشد که دلیل ما را بدرستی دریابد. ما نیز همه چیز خود را به میان میآوریم. هنگامی که (سخنان ما تمام میشود و) میپنداریم او را محکوم کردیم (و بر او چیره شدیم)، ناگاه با سخنی کوتاه و اندک (بر ما غالب میآید)، دلیلمان را میشکند. عذرمان را میبرد و ما را تسلیم دلیل خود میکند، به گونهای که هیچ پاسخی در جواب به دلایلش نمییابیم. حال اگر از یاران اویی تو نیز با ما چون او سخن بگو.”
مفضل میگوید: در حالی که از این سخنان، اندوهگین و در این اندیشه بودم که چگونه اسلام و مسلمانان، دچار کفر و انکار این گروه شدهاند از مسجد بیرون آمدم. به نزد مولایم، حضرت صادق صلوات الله علیه رفتم.
وقتی آن حضرت مرا شکسته دل و نگران دید. احوالم را جویا شد و فرمود: چه شده است؟
من نیز تمام سخنانی را که از آن گروه دهری شنیده بودم همراه هم سخنان خود بازگو کردم.
امام فرمود: بامدادان به نزد من آی تا حکمت خدای جل و علا در آفرینش جهان، درندگان، چهار پایان، پرندگان، حشرات و جانوران دیگر؛ چون: حیوانات، گیاهان، درختان میوه دار و بی میوه و سبزیهای خوردنی و ناخوردنی را چنان برایت بیان کنم که شایستگان از آن عبرت گیرند، مؤمنان با شناخت آن، آرام گردند و ملحدان و انکار کنندگان در آن سرگشته شوند.
مفضل میگوید: خرسند و شادمان از نزد آن حضرت (ع) خارج شدم.
آن شب به خاطر وعده امام (ع) و انتظار آن، بر من دیر گذشت.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|