حدود یه ماهی به مصاحبه مونده بود که یه نامه دیگه رسید. چی بود؟
توی این نامه جدید گفته بودن که بنا به دلایلی که از سمت ما نبوده مصاحبه توی تهران کنسل شده و باید منتظر نامه بعدی باشی. هیچی دیگه روز از نو، روزی از نو.
دلیلی که من حدس زدم این بود که به خاطر جریان کشته شدن زهرا کاظمی که باعث خراب شدن روابط ایران و کانادا شده بود، دولت ایران به کانادا اجازه برگزاری مصاحبه های سفارت کانادا توی تهران رو دیگه نمی داد.
این رو هم اضافه کنم که یه دفعه دیگه هم به خاطر جنگ آمریکا و عراق سفارت کانادا توی سوریه نیمه تعطیل شده بود و سر این جریان هم کار من خیلی عقب افتاد. به قول یکی از دوستان که می گفت بی خیال این مهاجرت شو تا یه جنگ جهانی دیگه راه نینداختی.
چند ماه بعدش، فکر کنم 4-5 ماه بعد دوباره یه مصاحبه جدید ولی این بار توی سوریه واسم گذاشتن. اگه اون نامه لعنتی اولی رسیده بود کار به این جاها نمی کشید. ولی به هر حال پیش اومده بود دیگه و نمی شد کاری کرد، این که گفتم من توی این پروسه به قضا و قدر و تقدیر و این چیزها اعتقاد پیدا کردم واسه این چیزهاست.
خب، باید می گشتم دنبال یه راه حل واسه رفتن به سوریه. بعد از یه کمی تحقیق فهمیدم که دو راه وجود داره: یا می بایستی با تور می رفتم که همه تور ها هم تورهای زیارتی بودن، یا اینکه باید بلیط و هتل می گرفتم و خودم می رفتم.
من روش اول یعنی با تور رفتن رو انتخاب کردم، چون نمی تونستم زیاد ریسک کنم و قیمتش هم واسه یه هفته بد نبود. پیش خودم هم گفتم هم فال و هم تماشا.
کارهای رفتن به سوریه رو با یک آژانس مسافرتی هماهنگ کردم و شروع کردم پرس و جو از دوستام که مصاحبه رو گذرونده بودن در مورد این که چی می پرسن و باید چه کار کرد و از این جور چیزها.
فهمیدم که باید لباس رسمی پوشید، خوش برخورد بود، با اعتماد به نفس صحبت کرد.
در مورد چیزهایی هم که می پرسن:
- چرا می خواهید مهاجرت کنید؟
- چرا کانادا رو انتخاب کردید؟
- چه قدر در مورد کانادا اطلاعات دارید؟
- چند تا از شهرهای کانادا و کبک رو اسم ببرید
- در مورد سابقه کار خودتون توی ایران توضیح بدید.
- چه قدر در مورد زمینه کاری خودتون توی کانادا اطلاعات دارید؟
- اگه بعد از یه مدت کار پیدا نکردید چه کار می کنید؟
- توی چند سال آینده خودتون رو توی چه شرایطی می بینید یا اینکه دوست دارید به چه سطحی برسید؟
- دوست یا فامیل توی شهری که می رید دارید؟
و ...
یه سری مدارک هم خواسته بودن که اونها رو هم آماده کردم.
خب روز موعود داشت کم کم نزدیک می شد و استرس طبق معمول. مصاحبه من توی مهر ماه سال 1383 بود. روزهای پاییزی به حد کافی واسه من دلگیر هستن از شانس من مصاحبه هم توی پاییز بود.
سفر به سوریه:
کلی خوشحال بودم که حالا جدا از نتیجه، حداقل دارم واسه اولین بار از ایران خارج می شم. همیشه وقتی می رفتم بدرقه فک و فامیل که داشتن از ایران می رفتن، چیزی که توی ذهنم بود این بود که یعنی اونور چه خبره که همه نمی تونن برن؟
پروازهای سوریه از یه ترمینال دیگه بود واسه همین اون حالت خارج رفتن زیاد شکل نگرفت، دلیلش هم این بود که اکثر کسانی که داشتن می رفتن سوریه بالای 70 بودن و همه هم از دم داشتن واسه زیارت می رفتن، خودتون دیگه می تونید حدس بزنید جو فرودگاه رو. فقط این رو بگم که توی هواپیما واسه سلامتی آقای راننده هواپیما و بقیه مسافرها، کلی صلوات فرستادیم. یارو صلوات چی هم ول کن معامله نبود و از اونجایی خودش داشت از ترس خشتکش رو توی هواپیما خیس می کرد، دم به دقیقه اصرار به صلوات واسه بهانه های مختلف می کرد.
بعد از دو ساعت پرواز رسیدیم سوریه و بعد هم سوار اتوبوس تور و حرکت به سمت هتل. اولین چیزی که جلب توجه می کرد بیلبوردهای تبلیغاتی توی مسیر بود که از نظر وضعیت حجاب با ایران کلی فرق داشتن.منبع : وبلاگ خاطرات کانادا https://diaryincanada.blogspot.com/