توی اون سالهای آخر دانشگاه که بیشتر بچه های دانشگاه داشتن خودشون رو واسه کنکور فوق لیسانس آماده می کردم، من تمام فکر و ذکرم این بود که چطور می تونم بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم واسه مهاجرت اقدام کنم یا به قولی چطور می تونم از این مملکت فرار کنم، این بود که اصلا بی خیال فوق لیسانس شدم و حتی دفترچه هم نگرفتم. اون موقع هر کی از من می پرسید داری چه کار میکنی جواب میدادم که می خوام برم کانادا!
خلاصه بعد از یه سری تحقیقات گسترده از طریق اینترنت به این رسیدم که سیستم مهاجرت کانادا به این صورت هست که باید شرایط لازم برای مهاجرت رو از دید اداره مهاجرت کانادا داشته باشی که بتونی اقدام کنی و این شرایط هم بر اساس یه سیستم امتیاز بندی محاسبه میشه.اون موقع مهم ترین چیز واسه من این بود که من بتونم مدرک دانشگاه ام رو زودتر بگیرم که بتونم مدارکم رو بفرستم.
مشکلی که واسه گرفتن مدرک وجود داشت این بود که من باید خدمت سربازی میرفتم و تازه بعدش هم باید به اندازه 2 برابر مدت زمانی که درس خونده بودم تو ایران کار میکردم یا اینکه به اندازه 2 برابر ترم هایی که درس خونده بودم به ازای هر ترم پول می دادم.
خب من دست به کار شدم: قدم اول خدمت سربازی و قدم بعدی مدرک دانشگاه و قدم های بعدی اقدام کردن برای مهاجرت بود.
سربازی:
حدود بهمن ماه سال 1377 بود که من آخرین امتحان های دانشگاه رو داده بودم و منتظر اعلام نتایج و اینکه سریع تر کارهای تصفیه حساب با دانشگاه رو انجام بدم و واسه معافی از سربازی اقدام کنم، آخه اون موقع یه قانونی بود که می گفت اگه دو برادر هم زمان مشمول بشن یا اینکه یکیشون در حال انجام سربازی باشه و اون یکی مشمول بشه، اون یکی معاف میشه. برادر بیچاره من هم اون موقع در حال سپری کردن خدمت مقدس سربازی بود و من میتونستم از این موقعیت استفاده کنم و معاف بشم و بعد هم مراحل بعدی.
توی اون شرایط چیزی که واسه من مهم بود این بود که سریع تر با دانشگاه تصفیه حساب کنم و خودم رو به حوزه نظام وظیفه معرفی کنم. این بود که افتادم دنبال استاد ها که اگه میشه نمره من رو زودتر رد کنید که من بتونم زودتر کارهایم رو انجام بدم. بعد از یک ماه که از امتحان های پایان ترم میگذشت من با کلی سعی و تلاش تونستم نمره هام رو بگیرم و همین طور نامه معرفی به حوزه نطام وظیفه که جریانش از این قرار بود که این نامه 2 تا نسخه داشت که یکیش رو به من دادن و اون یکی رو هم فرستادم به حوزه نظام وظیفه محل تحصیل که اونها باید میفرستادن واسه حوزه نظام وظیفه محل تولد. ای بابا چقدر دنگ و فنگ داشت، اما خب چاره ای نبود و این سیستم اداری ایران بود و باید ازش رد میشدم.
این رو هم اضافه کنم که سیستم معرفی به حوزه نظام وظیفه هم این جوریه که باید یا به شهری که توش زندگی میکنی خودت رو معرفی کنی یا به شهر محل تولدت. یکی از دردسرهای من هم سر همین جریان بود که بهش میرسیم. چون من محل تولدم و محل زندگیم و محل تحصیل دانشگاهم 3 تا شهر متفاوت بود.
به هر حال سریع رفتم اهواز (محل زندگیم) که خودم رو به این حوزه نظام مقدس سربازی معرفی کنم و بگم که من اومدم و این قانون معافی هم هست و اگه میشه و اگه لطف کنید کارهای من رو انجام بدید که من به بقیه زندگیم برسیم.
امیدوارم که هیچ وقت گذرتون به حوزه نظام وظیفه یا اداره های مرتبط با نیروی انتظامی نیفته، چون همین که وارد میشید به چشم یه سرباز شما رو می بینن و بدبخت ترین قشر جامعه ایران هم سربازها هستن که از همه توسری می خورن، پس هر وقت خواستید این جور جاها برید خودتون رو واسه توسری خوردن و حرف زور شنیدن آماده کنید.
ماجرای حوزه شروع شد و این که امروز برو فردا بیا و پس فردا بیا، آقای فلانی نیست، فردا هست، فردا صبح برو بگن ظهر بیا، ظهر برو بگن فردا بیا. دردسرتون ندم بعد از سه چهار روز رفتن و بالاخره مسئول مورد نظر رو دیدن فکر می کنید جوابی که گرفتم چی بود؟
جواب:
-در مورد قانون دو برادری بهمون گفتن که فلان دست نگه دارید تا بعد از عید که قانون جدید بیاد!
-ای بابا الان که هنوز یک ماه به عید مونده، چرا قبول نمی کنید آخه؟ از کی اینجوری شده؟
- از یه هفته پیش، تا قبلش قبول میکردیم.
- خب، من حالا باید چه کار کنم؟ یعنی امکان داره که لغو بشه؟
- معلوم نیست بعد از عید معلوم میشه.
- باشه چاره نیست فعلان. دست شما درد نکنه که بالاخره حداقل جواب دادید و من رو از بلاتکلیفی در آوردید (چون جواب درست گرفتن توی این مملکت هم خودش از موهبات است)
این تازه شروع داستانه و ادامه داره ...منبع : وبلاگ خاطرات کانادا https://diaryincanada.blogspot.com/