این پستی و بلندیها به دلیل ظاهر اوست؟ بهخاطر خوشطینتیاش است؟ بهخاطر جذبه معنوی اوست یا تنها به دلیل نقشهایی است که ایفا نموده است؟ او وقتی تصمیم گرفت خود را به عنوان یک بازیگر جدی به دیگران بقبولاند گرفتار رکود کاری شد سرانجام پس از تلاش بسیار توانست به هدف خود برسد و نشان دهد که قادر است در نقشهای باارزش و متنوع بازی خوبی از خود نشان دهد که قادر است در نقشهای با ارزش و متنوع بازی خوبی از خود ارائه دهد.
دوران کودکی
او با نام «ریچارد تیفانی گری» در روز سی و یکم آگوست سال 1949 در فیلادلفیلا به دنیا آمد. او دومین فرزند از پنج فرزند خانواده است و سه خواهر و یک برادر کوچکتر دارد که همگی شبیه به مادر خانهدارشان «دوریس» هستند. پدرش«هومر» در اداره بیمه کار میکرد. وقتی ریچارد هنوز کوچک بود آنها به یک مزرعه خارج از نیویورک اسبابکشی کردند و در همان محل، «هومر» آژانس بیمه شخصی خود را به راه انداخت.
ریچارد در دبیرستان دریافت که استعدادهای زیادی دارد. او ورزشکار حرفهای نبود ولی عضو باشگاههای ژیمناستیک، چوگان و اسکی بود. علاوه بر ورزش به موسیقی هم علاقه خاصی داشت. او پیانو، گیتار، باس و ترومپت را به خوبی مینواخت. ریچارد که قریحه غیرقابل انکاری در موسیقی داشت برای نمایشنامههای دبیرستان آهنگسازی و نوازندگی میکرد.
دوستان قدیمیاش همگی اتفاق نظر دارند که ریچارد هیچوقت دوست نداشت مشهور شود ولی شد. «دایان فردریکس» یکی از دوستان دوران تحصیل ریچاد میگوید: او همیشه مرا به سینما میبرد. او عاشق فیلم بود. هم فیلمهای جدید و هم فیلمهای کلاسیک. در همان زمان اولین نقش را بازی کرد. او نقش اول فیلم تلویزیونی «پادشاه و من» را ایفا کرد و علت انتخاب او هم این بود که ظاهرش به نقش میآمد.
در سال 1967 ریچاردگری از دبیرستان فارغالتحصیل شد و برای تحصیل در رشته فلسفه به دانشگاه ماساچوست رفت ولی پس از دو سال آن را رها کرد و به بازیگری روی آورد. او پس از بازی در چند نقش کوچک و بزرگ به انگلیس رفت. انگلیس به واقع تاثیری عمیق بر پیشرفت گری داشت. او برای نخستین بار در تئاتر «برادوی» حاضر شد. این نمایش «دنی زورکو» نام داشت. چند سال بعد که از روی این نمایشنامه فیلمی ساخته شد، جان تراولتا نقش ریچاردگری را بازی کرد.
در انگلیس گری اوقات خوشی را سپری میکرد. او یک موتور سیکلت خریده بود و با لباس سرتاسری از چرم مشکی با سرعت سرسامآور خیابانهای لندن را زیر پا میگذاشت. وقتی به آمریکا بازگشت آن موتور و لباس را با خودش برد تا در آمریکا هم به آن عادت ادامه دهد ولی همیشه دیوانگیهای خاص جوانی یک روز به پایان میرسد. برای گری این اتفاق زمانی افتاد که از نخستین فیلم سینماییاش به نام «ملاکان فلت بوش» کنار گذاشته شد و جای او را سیلوستر استالونه گرفت. ریچارد که به شدت مایوس شده بود سه روز تمام در رختخواب ماند وقتی سرانجام از خانه بیرون آمد آدم دیگری شده بود. دیگر سر عقل آمده بود. نقشهای تازه به سرعت به سوی او سرازیر شدند و او فیلم «گزارشی به مامور» را انتخاب کرد چون داستان جذابی داشت و درباره پلیس زنی بود که توسط همکارش به قتل میرسید.
پس از آن نوبت به «نیروی ضربت» و سپس «eniraM eulB ybaB» رسید. فیلمهای بعدی او «در جستجوی آقای گودبار»، «برادران خونی» و «روز بهشتی» بودند. در این زمان گری بار دیگر به انگلیس رفت تا در فیلم «آمریکاییها» به کارگردانی «جان شلسینگر» بازی کند. ناگهان زندگی گری تغییر کرد. پس از بازگشت از انگلیس او تازه فهمید بازی در فیلمهای «در جستجوی آقای گودبار» و «روز بهشتی» او را تبدیل به یک ستاره سینما کرده است. این موضوع اتفاق خوبی برای او به حساب میآمد.
انسانی خیر
او به سختی تلاش کرد که زندگی متفاوتی برای خود بسازد. در آن زمان با هنرمندی برزیلی به نام «سیلو مارتینز» نامزد بود. آنها با هم به هندوراس، نیکاراگوئه و السالوادور در حال جنگ رفتند. این سفرها حس نوعدوستی را در گری زنده کرد و از آن پس همیشه میل داشته است که به دیگران به ویژه مردم قبیلهنشین کمک کند. او انسان خیری شده بود به طوری که در حراجی که به نفع افراد بیخانمان و جنگزده ترتیب داده شده بود تمام درآمدش را که پنجاه هزار پوند میشد را اهدا کرد. او یک بار گفت: «وقتی آدم سرزمینش را از دست بدهد خودش را از دست داده است.»
ازدواج مصلحتی
اوضاع در عالم سینما خوب پیش میرفت ولی ریچارد از زندگی خصوصیاش اصلا راضی نبود. ازدواج اول گری شاید فقط از روی مصلحت اندیشی صورت گرفت. او میخواست به همه نشان دهد یک انسان معمولی است. از طرفی «سیندی کرافورد» هم سرنوشتی همانند گری یافته بود. او یک مدل سرشناس به حساب میآمد. آنها خیلی سریع ازدواج کردند و در یک آگهی به همه اعلام کردند چقدر عاشق یکدیگر هستند ولی این ازدواج مصلحتی فقط چند ماه دوام داشت چون آن دو هیچ تفاهمی با یکدیگر نداشتند. سال 1995 سال طلاق رسمی ریچارد و سیندی بود. او در سال 2002 با همسر فعلیاش «کاری لاول» ازدواج کرد. آنها زندگی خوبی با هم دارند و صاحب یک پسر به نام «هومر جیمز» هستند.
ریچارد نام پدرش را روی پسرش گذاشته است و او را به شدت دوست دارد. خانواده گری در یک خانه لوکس در نیویورک زندگی میکنند. در سالهای اخیر ریچارد گری مجددا محبوبیت خود را بازیافته است. او به خاطر بازی در فیلم «عروس فراری» 13 میلیون دلار و برای فیلمهای «بیوفا» و «پیشگویی مرد پروانهای» هر کدام پانزده میلیون دلار دستمزد گرفت.
او هر روز مدیتیشن میکند و میگوید مدیتیشن کمک میکند برای یک روز انرژی کسب کنم.
ریچارد درباره مدیتیشن میگوید: «مدیتیشن و تمرکز ذهن موانع نفس انسان را در هم میریزد بهطوری که در نهایت انسان میل دارد خود را با دیگران تقسیم کند. با مطالعه ذات وجود، انسان میتواند برای زندگیاش برنامهریزی کند و ذهن را از درگیریهای دنیایی پاک نماید. هدف نهایی از این کار شاد شدن و شادزیستن است. با مدیتیشن انسان قادر است روح خود را ارتقاء ببخشد و از بند ظواهر دنیا رها شود».
ریچاردگری در سال جاری بهخاطر تلاشهای بیوقفهاش در زمینه کمک به مردم و همچنین کمک به بیماران مبتلا به ایدز مفتخر به دریافت جایزه «ماریان اندرسون» میشود.
جان اف استویت شهردار فیلادلفیا با اعلام این خبر گفت: «تلاشهای گری به عنوان یک انسان از تلاشهایش به عنوان یک هنرپیشه سبقت گرفته است و او به عنوان مدافع حقوق بشر در سراسر دنیا فعال است».
ریچاردگری 57 ساله همچنین بنیادی برای کمک به بیماران مبتلا به ایدز تاسیس کرده و برای آنها کمکهای خیریه جمعآوری میکند. جایزه «ماریان اندرسون» هر سال به هنرپیشه یا هنرمندی که در امور خیریه و بشر دوستانه بیشترین فعالیت را داشته باشد، اهدا میشود.این روزها ریچاردگری روزهای خوشی را سپری میکند.