حضور شوهر ترس از درد زایمان را کمتر می کند؟

حضور شوهر ترس از درد زایمان را کمتر می کند؟

اخیرا بیمارستانی در ایران به یک شوهر اجازه داد در اتاق زایمان همسرش حضور داشتته باشد.
بارداری
روانشناسان می گویند ترس از درد همگانی است

انگیزه مسئولان بیمارستان صارم تهران، کمک به کاهش آمار رو به افزایش زایمان های سزارین در شهرهای بزرگ ایران بوده است.

ابوطالب صارم، رییس این بیمارستان، معتقد است دلهره و ترس از درد زایمان علت این افزایش بوده و بیمارستان صارم برای مقابله با این روند با استفتا از مراجع دینی طرح حضور شوهر در زمان زایمان را راه اندازی کرده است.

دکتر صارم به روزنامه گاردین، چاپ لندن، گفت زمانی که در بیمارستان های آلمان و اتریش کار می کرده، متوجه شده است که زنانی که همسر آنها در زمان زایمان حضور داشتند، درد را فراموش می کردند و حال وهوای آرامی بر اتاق زایمان حکمفرما بوده است.

انگیزه و استدلال مقامات بهداشتی ایران و یا هر کشور دیگر برای ترویج زایمان طبیعی و کاهش سزارین هر چه هست، حضور شوهر در اتاق زایمان برای زن فقط می تواند یک دلیل موجه داشته باشد: این که "تنها" نباشد و شوهرش در زمان زایمان در کنار او باشد.

مادری معتقد است اگر ماوقع دو زایمانش را تعریف کند اهمیت حضور شوهر و "تنها" نبودن زن در حین زایمان بهتر درک می شود:

رویایی از یک خاطره

شهریور 73 بیمارستان دی تهران ساعت هفت صبح.

با نگرانی منتظرم برم زیر چاقو. مشکلات سزارین قبلی یادم می افته و رنگ به رو ندارم.

دفعه پیش سلاخی شدم. چهل روز از جای جراحی خون می آمد. اصلا آمادگی یک تجربه مشابه رو ندارم. دکتر تو بیمارستان لندن فکر کرده بود داره شکم گوسفند را می دوزه. دکترهای ایران بهترن، خیلی بهترن. لااقل این بار می دونم چه کسی قراره منو جراحی کنه...

.

در اتاقی تنها دراز کشیدم. به پشت مجبورم بخوام؛ بغل تختم میله داره و نمی تونم بچرخم. سنگینی شکمم کلافه ام کرده.

بسه دیگه چرا نمیان منو ببرن. کابوس زایمان قبلی جلوی چشممه. دکتر تو لندن چند بار سعی کرد بچه رو سر و ته کنه. پای بچه قلقلک می شد و لگد می زد. پرستاری که بالای سرم بود اینو بهم گفت. شاید هم الکی گفته بود.

خیلی ها میان و میرن، فکر کنم ساعت از نیمه شب گذشته. نگاه شوهرم وحشت زدس. چشماش رو به دستگاه مونیتور دوخته. اوج گرفتن هر درد را تو صورتش می بینم. اپیدورال به نخاعم وصله اما من شتاب گرفتن دردها را حس می کنم. بهم گفتن اگه بی حست نکنیم از شدت درد دیوار صاف رو می گیری می ری بالا.

اصلا نمی دونم قراره چه اتفاقی بیافته. تنها دفعه ای که زایمان را با تمام جزئیاتش دیدم توی تلویزیون لندن بود. چقدر از ترس گریه کردم. تنهایی گریه کردم تا خوابم برد ... می ترسم. از زایمان می ترسم ...

هر کدام از پرستارها یک دستی به شکم بی حسم می زنن. مثل گوشت قربونی شدم. چرا تموم نمی شه. داره هوا روشن می شه. خسته ام. هیچ اطمینانی توی صورت اطرافیانم نمی بینم. انگار زایمان ساده ای نیست. ته دلم آرزو می کنم دکتر به سزارین راضی بشه.

کدام جوک بود که می گفت دفعه بعد که زایمان داشته باشم شوهرم باید روی تخت بغلی بخوابه و همزمان تمام تنش اپیلاسیون بشه. خندم نمیاد.

شیفت ماماها عوض شده. درد شدت گرفته. به شوهرم می گن بچه تحت استرس هست باید به طور اورژانسی سزارین کنند. هورا ...

دارم از روی تخت جراحی می افتم چرا انقدر باریکه. چادری سبز رنگ جلوم درست کردن. از پشتش سر دانشجویان پزشکی سبزپوش را می بینم. به من خیره شدن. خجالت می کشم.

زایمان
مادری پس از زایمان سزارین (بیهوشی موضعی) - عکس نمایشی

مقدار اپیدورال را بیشتر کردن اما من هنوز موج درد رو کاملا حس می کنم. جراح مصری دست پاچه شده. لوله اکسیژن رو تو حلقم فرو می کنن. بیهوشی عمومی ...

...............

به خودم دلداری می دم یک بار این کارو کردی این بار هم از پسش برمیای. تازه اینجا ایرانه سزارین براشون آب خوردنه. کاش می ذاشتن شوهر پیش زنش بمونه. احساس می کنم فراموش شدم.

زنی که اومده منو آماده جراحی کنه، غرولند می کنه. بغضم می گیره. نمی دونه با زائو اینطوری حرف نمی زنن. شاید از این که در بیمارستان خصوصی قراره "زایمان بدون درد" داشته باشم لجش گرفته.

آیا دلم می خواست این بار زایمانم طبیعی بود؟ دکتر ایرانی ازم نپرسید. مثل اینکه اولین زایمان که کمی پیچیدگی داشته، دومی را ریسک نمی کنن. نمی دونم ... زایمان طبیعی کنی بعدش راحتی اما زخم عمیق و دردناک سزارین را تا چند مدت باید تحمل کنی. قبل از امروز اگه ازم می پرسیدن می گفتم دلم می خواد بیرون آمدن بچه رو ببینم، بعد از تولد هم بذارنش روی سینه ام؛ اما الان چنان ترس دارم که همه عواطف مادری برام مبهم و ناآشناست.

اتاقهای عمل مثل همند. دکترم لبخند می زنه و شوخی می کنه. چقدر دوستش دارم. "... می خوای لوله های تخمدان را ببندم؟" چه سوالی، من فقط می خوام فارغ بشم. فکر کردم به ترس عادت کردم. اما این سوال گیج ترم کرد. با تردید می گم نه، "نه نمی خوام." من و شوهرم اصلا در این باره حرف نزده بودیم. نمی دونم چرا...

توی آسانسور تقریبا بهوش میام. شبحی از یک صورت غریبه و زمخت را می بینم که داره برانکارد را هل می ده. چهره اش عبوس و خسته اس. صدای خواهر شوهرم را می شناسم. "... بچه پسره." تو ذهنم لبخند رضایت نقش می بنده. رضایت از این که واقعا سزارین تمام شده و من دیگه فارغ شدم. از اینجا به بعد می دونم در انتظار چی باشم.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.