اکبر عبدی : کودک درونم هنوز بزرگ نشده!

اکبر عبدی : کودک درونم هنوز بزرگ نشده!

نامش اکبر است و نام خانوادگی او عبدی. شاید روزی که به دنیا آمد، پدر و مادرش هیچ‌گاه فکر نمی‌کردند او یکی از تاریخ‌سازان سینمای ایران شود، اما او شد... او در نسل جدید بازیگران پس از انقلاب پیش‌قراول محبوبیت بود. محبوبیت این بازیگر خوب سینمای ایران تا جایی پیش رفت که آوازه‌اش جهانی شد. فیزیک بدن و نوع گفتار او در نقش‌هایی که ایفاء می کرد و همچنین حرکات زیبایی که به صورت خود در نقش‌هایش می‌داد، باعث شد که خیلی زود در ذهن ایرانیان بنشیند و از خاطرشان محو نشود.


    اکبر عبدی سالیان سال با ایرانیان همراه است، چه در جعبه جادویی تلویزیون و چه در پرده سینماها... در هر نقشی که به وی سپرده می‌شود، خاطره‌آفرینی می‌کند، اما حالا در 74 سالگی‌اش، گرد سپیدی تقریبا برروی موهایش نشسته است. سال‌ها چقدر زود می‌گذرد، همین دیروز بود که وی را در مجموعه (باز هم مدرسم دیر شد)، دیده بودیم. یا در سال 3631 بازی در محله برو و بیا... از تلویزیون آغاز کرد و خیلی زود استعدادهایش را به رخ همگان کشید. زمانی که در (اجاره‌نشین)های داریوش مهرجویی در سال 5631 ایفای نقش کرد، در میان سینمایی‌ها هم جایی برای خود باز کرد. (ای ایران) هم یکی از فیلم‌های خوب اوست که خودش بازی در آن را خاطره‌انگیز معرفی می‌کند. اوج هنر او را باید در (هنرپیشه) محسن مخملباف دانست، چه بسا که پیش از آن (دزد عروسک‌ها) را بازی کرد، اما شاه‌گل هنر او (مادر) علی حاتمی بود. شاید تا پیش از بازی در (مادر) اهالی فن و منتقدین اکبر عبدی را در ژانر طنز می‌پسندیدند و بر این عقیده بودند که وی تنها در نقش‌های طنز هنرمند قابلی است، اما (عبدی) با بازی در این نقش نشان داد که استعدادش فراتر از آن است که اهالی سینما فکر می‌کنند. (آدم برفی) دیگر فیلمی بود که بیننده با دیدن هنرنمایی عمواکبر سینمای ایران به وجد ‌آمد و سرانجام ایرانی‌ها با دیدن آخرین هنرنمایی او در اخراجی‌ها، یک‌بار دیگر به استعداد درخشان وی آفرین گفتند و او را ستودند.
    نوشتن درباره عبدی آسان نیست، چرا که باید مطلبی به رشته تحریر در آورد که لایق او باشد؛ لایق مردی که خوشی‌هایش را با ایرانیان تقسیم کرده و سال‌های سال برای شادی آنها زحمت کشیده و عمر خود را در این راه صرف کرده است. گذر در زندگی او که در ادامه این گفتگو خواهید خواند، نکاتی حایز اهمیت را با خود به همراه دارد، زندگی مردی که از هیچ آغاز کرد. از کارگری در آهن‌فروشی و کار در تراشکاری و قالب‌سازی و رسیدن به قله هنر ایران... او نمونه‌ای از صبر و تلاش یک مرد ایرانی است که فعل (خواستن، توانستن است) را به درستی صرف کرد. نگاهی به زندگی او می‌تواند الگویی باشد برای جوانان این مرز و بوم... با اکبر عبدی در آخرین روزهای اردیبهشت‌ماه سال 6831 در کاخ سعدآباد و در پشت صحنه فیلم تلویزیونی (بازیگر) که وی نقش مظفرالدین شاه را در آن ایفا می‌کند به گفتگو نشستیم، نقشی که می‌گوید: (آن را به استاد عزت‌ا... انتظامی تقدیم می‌کند.) او احترام به پیشکسوت را از پدرش فرا گرفته و سعی کرده، در زندگی‌اش آن را رعایت کند. سرگذشت زندگی اکبر عبدی را از زبان خودش بخوانید.
    
    _ برای شروع گفتگو برای ما بگویید که به کدام محله و چه زمانی به دنیا آمدید؟
     عبدی: در چهارم شهریورماه سال 1339در محله صدرالاشراف، بین میدان شوش و خراسان به دنیا آمدم و دوران کودکی من در آنجا سپری شد. ما چهار برادر و یک خواهر هستیم که یکی از برادرانم در سال 1380 شهید شد.من، اشرف، اصغر، علی و ناصر...
    _ عشق به هنر از کجا آغاز شد؟
    عبدی: همین‌طور که فوتبالیست‌ها معمولا می‌گویند از کودکی عاشق توپ و زمین خاکی هستند، من هم، عاشق دنیای بازیگری بودم تا این‌که در سال1351زمانی که 12 ساله بودم، مادرم سادات خانم دست مرا گرفت و به کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان در نازی‌آباد برد و در آنجا ثبت‌نام کرد، تا با الفبای هنر آشنا شوم. مادرم آن سال چند قطعه از طلاهایش را فروخت و نام من را در آن کلاس‌ها نوشت.
    _ و کار و تحصیل؟
    عبدی: همزمان با تحصیل در آهن‌فروشی پسرعمویم شاگرد بودم و در رشته تراشکاری و قالب‌سازی تحصیل می‌‌کردم. گرچه در همان زمان‌ها دوست داشتم استاد تراشکاری و قالب‌سازی شوم، اما سرنوشت طور دیگری برایم رقم خورد.
    _ چه شد که رسما رو به دنیای بازیگری آوردید؟
    عبدی: در سال 1359 که 17ساله بودم، یک تله تئاتر تلویزیونی بازی کردم، از همان‌جا آغاز شد و رو به دنیای بازیگری آوردم. کارگردانی آن برعهده آقای لیقوانی بود، اولین سریال تلویزیونی من هم، (مثل آباد) بود.
    _ و بعد برگشتید و خانه گفتید، مادر من  سرانجام بازیگر شدم.
    عبدی: (مکث می‌کند) من هنوزم نمی‌گویم که بازیگر شدم.
    _ از آن دست بازیگرانی هستید که هرگاه مقابل دوربین قرار گرفتی، خنده را بر لب ایرانی‌ها نشاندی،فکر می‌کنید چرا این‌گونه شد، یعنی مردم شما را دراین قالب پذیرفتند؟ با توجه به این‌که می‌گویید من هنوز بازیگر نشدم.
    عبدی: ببینید، به نظر من هیچ هنرمند و آرتیستی نمی‌تواند بگوید، من آخرش هستم، هنر بی‌نهایت است و تمامی ندارد. بزرگان این حرفه که بودند و هستند هم نمی‌توانند بگویند ما رسیدیم به انتهای خط... برای مثال یک گریمور به اندازه کل انسان‌های روی زمین نمی‌تواند گریم کند. یک گریمور، هر چقدر هم که پرکار باشد، مگر چند نفر را می‌تواند گریم کند. فوقش یک میلیارد نفر را، پس پنج میلیارد نفر دیگر می‌مانند.اگر یک بازیگر، در طول عمر دوران کاری و زندگی‌اش برای مثال در هزار نقش بازی کند، چه ربطی به دیگر انسان‌ها دارد یا یک نویسنده هیچ‌وقت نمی‌تواند بگوید، من تمام قصه‌ها را نوشتم. هر هنرمندی چه در رشته عکاسی، چه نقاشی، چه خطاطی و دیگر هنرها نمی‌تواند بگوید دیگر تمام شد، بلکه باز هم ابتدای کار است. با توجه به سوال شما، فکر کنم که مردم مرا در این قالب پذیرفتند و به من عادت کرده‌اند، به هر حال خداوند این لطف را در حق ما کرد که مردم را بخندانیم و دل‌های‌شان را شاد کنیم.
    _ اکبر عبدی مرد (هزار چهره)، از نظر خودتان  یعنی چه؟


    عبدی: من که این واژه را در مورد خودم نگفتم، بلکه مردم به من این لقب را داده‌اند. شاید به این خاطر که در طول عمر هنری‌ام، گریم‌های مختلفی بر صورتم انجام شده این لقب را به من داده‌اند.
    _ (اکبر عبدی) چرا اکبر عبدی شد، مهم‌ترین
    خصوصیت او چه بود؟

    عبدی: با خودم رک بودم و به خودم به شدت راست می‌گفتم. کاری که به من نمی‌آمد، انجام نمی‌دادم و کاری که می‌توانستم، انجام دهم را امتحان می‌کردم تا بلکه موفق شوم و خوشحالم که معمولا هم این چنین می‌شد.
    _ خیلی از بازیگران، یک شبه ره صد ساله می‌روند،
    اما اکبر عبدی این‌گونه نبود، او درد و رنج کشیده این کار است، هنوز هم هفته‌ای شش شب در تئاتر فعالیت  و در چند پروژه همزمان کار می‌کند، چه تفاوتی بین  نسل جدید با خودتان می‌بینید. منظورم را واضح‌تر می‌گویم، یعنی آنها به خاطر چهره و هر دلیل دیگری  رو به این حرفه آوردند و اگر در این حرفه هستند، حق‌شان است که باشند، نظرتان در این باره چیست؟

    عبدی: نمی‌توانم در این باره زیاد توضیح بدهم، چون وقتی که حرف بزنی، طرف می‌گوید: اکبر عبدی از خودش تعریف می‌کند، من هم حوصله تعریف کردن از خودم را ندارم!
    _ به هر حال دوران نوجوانی‌تان فراز و نشیب‌های زیادی داشت، تحصیل می‌کردید، کار می‌کردید، فعالیت هنری داشتید، همه را همزمان انجام دادید و به  موفقیت در حرفه‌تان هم رسیده‌اید، به واقع شما چه  نگاهی به زندگی داشتید، امیدتان به چه بود؟
    عبدی: در هر کاری ممارست لازم است، ما هم سعی می‌کردیم تلاش بیشتری داشته باشیم، اما آن چیزی که در حال حاضر خیلی مهم است، این‌که خیلی از جوانان به راحتی به این جایگاه می‌رسند و چون راحت رسیدند، قدر آن را نمی‌دانند و این قدر ندانستن به ضررشان تمام می‌شود، به عبارتی آن جوان، آن علاقه‌ای که ما داریم را ندارد و وقتی به آن می‌رسد‌، نمی‌تواند به راحتی نگه‌دار آن باشند. یعنی خیلیها تصمیم می‌گیرند که بروند جایی و کلی تلاش می‌کنند که به آن جاده و اتوبان اصلی برسند، وقتی به اول آن اتوبان یا جاده می‌رسند، فکر می‌کنند که دیگر رسیده‌اند، اما نمی‌دانند که هنوز مسیر باقی مانده است و راه تازه آغاز شده، عده‌ای از جوانان فکر می‌کنند که اول جاده، انتهای مقصد است.
    _ آیا شما به طور ذاتی بازیگر بودید و به مرور زمان به این جایگاه رسیده‌اید؟
    عبدی: من درسش را نخوانده‌ام، هیچ ادعایی هم ندارم و به قول بچه‌ها، بازیگری ذاتی هستم، اما مرور زمان و کار کردن، باعث شدکه تکنیک این کار را یاد بگیرم. یعنی حالا می‌دانم که جای خوب قرار گرفتن نور در صحنه کجاست؟ می‌توانم خودم را با فیلمبردار مطابقت دهم، می‌توانم خودم را با صدابردار وفق دهم و این‌ها، همه در اثر تجربه و ممارست در کار به وجود می‌آید. آنها کارهای تکنیکی است که تنها به دو دلیلی که گفتم به دست می‌آید. به آن مسئله‌ای که در مورد جوانان اشاره کردم، هم باید اشاره‌ای دوباره داشته باشم، زمانی که یک بازی یا ایفای نقش آغاز می‌شود، آنان دیگر به این مسائل فکر نمی‌کنند. به همین دلیل اول جاده هستند، اما فکر می‌کنند که پایان جاده همین جاست، چرا؟ چون به جاده اصلی یا اتوبان رسیده‌اند! در صورتی که وقتی در یک فیلم، نقشی را قبول می‌کنند، باید روی این مسائل کار کنند، اکثرشان نمی‌دانند که اصلا نور چیست؟ صدا باید کجا باشد و... چند وقت پیش پس از پایان تئاتر، همه رفتند و من تنها در پشت صحنه باقی ماندم و تصمیم گرفتم، آنجا را تمیز کنم. در حال جمع کردن استکان‌ها بودم که کسی مرا شناخت و گفت: آقای عبدی شما چرا این کار را می‌کنید. من هم گفتم به این خاطر که تئاتر خانه من است و من در این خانه می‌مانم، آن جوان که تازه وارد این حرفه شده است و راحت به این مرحله از زندگی کاری‌اش رسیده دیگر علاقه‌ای به این خانه نشان نمی‌دهد.
    _کمی از اولین تجربه کارگردانی در تئاتر برای‌مان  بگویید! منظور اکبر آقا آکتور تئاتر بود؟
    عبدی: من کار عجیب و غریبی نکردم. به عبارتی من کارگردانی نکردم، بلکه سعی کردم، آن آدم‌هایی که قرار است بازی کنند را دقیق‌تر انتخاب کنم. ببینید اگر بهرام بیضایی در تئاتر کارگردانی می‌کند و بگویم من هم کارگردانی می‌کنم، به عقیده خودم، کمی نامردی است. به نظر من به آقای بیضایی بی‌احترامی می‌شود. من سعی کردم، تنها نقش‌ها را درست انتخاب کنم، بچه‌ها کار خودشان را می‌کردند و من که از به آنها نگاه می‌کردم، تنها کاری نظارتی انجام می‌دادم.
    _ مشکلات شما در گرفتن حق و حقوق حل شد؟
    عبدی: هنوز مبلغی را دریافت نکردیم، اما قرار است به زودی دریافت کنیم. گرچه عده‌ای گفتند که ما رفتیم سر و صدا کردیم، اما آقای پارسایی گفتگو کرد و گفت: پول‌شان را دادیم، من هم در پاسخ بر آمدم و گفتم: نه، پولی به ما نداده‌اند، حالا هم قرار است به ما بدهند.


    _ و هنوز همان تئاتر را هر شب ادامه می‌دهید؟
    عبدی: نام جدید تئاتر من (پنجره فولاد) به نویسندگی متوسلی و کارگردانی آن برعهده آقای هاشمی است و من به همراه محمود فرهنگ و راسخ‌فر و تعدادی از بازیگران دیگر، از جمله بازیگران این تئاتر هستیم.
    _ در این دو، سه سال اخیر بسیار پرکار شده‌اید،
    دلیل عمده‌اش چه بود؟ پارسال که پشت صحنه
    مجموعه در چشم باد خدمت‌تان بودیم، در پشت
     صحنه از زور خستگی خواب بودید و امسال هم در
    پشت صحنه مجموعه مظفرالدین شاه خواب بودید؟

    عبدی: من سه سالی کار نکردم، یک سال و خورده‌ای هم به کانادا رفتم و در آنجا و اروپا تئاتر کار کردم، اما از دو سال گذشته دوستان دائما به ما پیشنهاد دادند، هرگاه هم تصمیم گرفتیم که یک کاره شویم، نشد. به هر حال یا سه کاره بودیم یا دو کاره و همین امر باعث شده که خستگی زیادی داشته باشیم.
    _ تاکنون در نقش‌های زیادی بازی کرده‌اید،  می‌توانید تعدادشان را بگویید؟
    عبدی: نزدیک به شصت فیلم سینمایی، 1500 دقیقه کار تلویزیونی و حدود بیست و چند تئاتر ایفای نقش کردم.
    _ در کدام یک از کارهای‌تان، نقشی را که ایفا  می‌کردید، نزدیک به خود اکبر عبدی بود، یعنی در قالب خودتان فرو رفتید؟
    عبدی: در بیشتر فیلم‌ها، بخشی از ذات من در آن وجود دارد، یعنی می‌خواهم بگویم در نود درصد فیلم‌هایم، (اکبر عبدی) واقعی وجود دارد. نه من، بلکه تمامی هنرپیشه‌ها به همین شکل هستند، اما این‌که صددرصد اکبر عبدی در قالب تمام نقش هایم باشد چنین چیزی وجود ندارد.
    _ شخصیت اکبر عبدی چگونه است ؟
    عبدی: درون اکبر عبدی یک کودک است که هنوز بزرگ نشده و زمان هایی است که از کنترل خارج می شود اما با این حال من این کودک را کنترل می کنم که بزرگ نشود اما برایش احترام قائلم .
    
    _ مطالعه و دیدن فیلم جزو کارهای تان است ؟
    عبدی: این اواخر مطالعه کمتر اما فیلم زیاد می بینم.
    _ کدام یک از فیلم ها در ذهن تان نشسته است ؟
    عبدی: تقریبا همه فیلم های ایرانی در ذهن من نشسته است چه فیلم های قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب...
    _ آخرین فیلمی که از شما در سینماهای کشور اکران شده فیلم اخراجی ها بود بیشتر بازیگران این فیلم به ویژه بازیگران جوان می گفتند زمانی که اکبر عبدی درپلان های فیلم بازی می کرد ما قوت قلب می گرفتیم همین طور است؟
    عبدی: آنها به من لطف دارند همه آنان خوب و عالی بازی می کردند من هم سعی کردم تا جایی که توان و انرژی ام اجازه می دهد به آنان کمک کنم این هم جزوی از حکایت ما بازیگران است که به یکدیگر انرژی مثبت منتقل کنیم .
    
    
    _کمی در رابطه با بازیگران نسل سوم برای مان بگویید؟
    عبدی: همان‌طور که گفتم، وقتی به جاده اصلی رسیدند، تصورشان نباشد که دیگر به همه چیز رسیده‌اند و تمام شده است، بلکه هنوز آغاز راه هستند. متاسفانه بعضی‌های‌شان باورهای غلط دارند، مثلا شب‌نشینی کنیم، دیر بخوابیم، فلان کار را انجام بدهیم، مهم نیست، ما بازیگریم و حالا حالاها هستیم، اما ممارست و تلاش باید تازه از آنجا آغاز شود که متاسفانه این خصلت در آنها به چشم نمی‌خورد.
    _ بهترین بازیگر طنز ایران از نگاه اکبر عبدی؟
    عبدی: همه آدم‌هایی که در کشور زندگی می‌کنند و به نوعی کارهای طنز انجام می‌دهند.
    _متوجه منظورتان نمی‌شویم؟
    عبدی: همه آدم‌هایی که ما بازیگران از آنها سوژه می‌گیریم و تقلید می‌کنیم، به عبارتی ما به صورت مجانی از آنها تقلید می‌کنیم، اما ما پول می‌گیریم و آن را در اختیار مردم می‌گذاریم.
    _ ثمره ازدواج‌تان؟
    عبدی: یک دختر که در کاشان و آمل، کامپیوتر می‌خواند، اما در حال حاضر در تهران تحصیل می‌کند.
    _ و از برادر شهیدتان کمی برای‌مان صحبت کنید؟
    عبدی: اصغرآقا در تیپ 55 هوابرد شیراز در سال 1363 در منطقه فکه مجروح شد. یک ترکش در نخاع و یکی در پای راست، همچنین موج انفجار و شیمیایی شده بود. اواز من کوچک‌تر بود و زمانی که در فکه به شدت مجروح شد، 18 سال بیشتر نداشت و سرانجام در 15 اسفندماه سال 1380 شهید شد.
    _ خاطره‌ای از او برای‌مان می‌توانید بگویید؟
    عبدی: در سال 1363 که این حادثه برای او اتفاق افتاد، وی را همراه شهدا حساب کرده بودند، چرا که فکر می‌کردند شهید شده، اما راننده متوجه می‌شود که اصغر زنده است، از این رو بلافاصله او را به بیمارستانی در اهواز و پس از سه روز او را به اصفهان منتقل می‌کنند و از آنجا هم منتقل می‌شود به بیمارستان نیروی هوایی.
    برادرم وصیت کرده بود که در مقبره خانوادگی او را خاک کنیم. پس از شهید شدنش، بنیاد گفت که نبش قبر کنیم و او را در مزار شهدا خاک نماییم، مادرم هم گفت: اصغر وصیت کرده که از من افراد شایسته‌تری هستند که در مزار شهدا به خاک سپرده شوند. از وی دو فرزند به یادگار مانده است که این افتخار نصیب من شد تا از آنان و همسرش نگهداری کنم.
    _ یادمان می‌آید زمانی که مجید سبزی درگذشت،  در مراسمی که برای او گرفتند، شما انتقادهای فراوانی
    کردید، دلیلش چه بود؟

    عبدی: (مجید سبزی) مدتی با پدر خانمم که دایی من هم است، در رنگسازی در جاده شاه‌عبدالعظیم همکار بود... بعدها من متوجه شدم که او از میدان آزادی، این مسیر طولانی را تا انتهای جاده رزم‌آرا در شاه‌عبدالعظیم می‌آمد و کارگری می‌کرد. آن زمان یادم می‌آمد که او در نوجوانان پرسپولیس بازی می‌کرد. او با مشقت زیادی به مدارج بالا رسید، یعنی کارگری می‌کرده، فوتبال بازی می‌کرد و همچنین راننده تاکسی هم بود. همه این‌ها برای امرار معاش بود، بحث من این است، چرا وقتی که کسی فوت می‌کند نکات پررنگ زندگی‌اش را باید به یاد جامعه آورد، چرا وقتی کسی زنده است، نمی‌آییم برای او بزرگداشت بگیریم و بگوییم که یک ورزشکاری از راننده تاکسی و کارگری به این‌جا رسیده است؛ چرا وقتی کسی می‌میرد از او باید تعریف کنیم. متاسفانه روز به روز این خلق و خو و فرهنگ را در خودمان پررنگ‌تر می‌کنیم. باید با کمال تاسف بگویم، این عادت‌ها در جامعه ما روز به روز بیشتر خود را نمایان می‌کند، طرف وقتی زنده است، به دنبال نقطه ضعف از او هستیم، به دنبال یک سوراخ کوچک می‌گردیم که با گشاد کردن آن، طرف را زمین بیندازیم، هیچ‌وقت دنبال این نیستیم که چرا یک فرد خصوصیات پررنگی دارد؟ چرا آدم موفقی است؟ چرا در جامعه بزرگ است؟ ما چه کار کنیم که به او برسیم؛ حرف من این است، به جای آن که زمان صرف ‌کنیم، طرف را زمین بزنیم همان‌وقت را برای پیشرفت خودمان مصرف کنیم، وقت بگذاریم که چرا این فرد پررنگ شده، چرا این فرد بزرگ و موفق شده؛ مطالعه کنیم، تحقیق کنیم، زمان صرف کنیم تا ما هم مثل او شویم. به واقع چرا باید چنین خصلت‌هایی را در جامعه ببینیم، من به عنوان یک ایرانی از دیدن چنین فرهنگی که متاسفانه روز به روز هم بیشتر در خلق و خوی ما رشد می‌کند، ناراحت می‌شوم. این حسادت و بغض درست نیست، این حسادت باید به فرصت تبدیل شود تا ما با سعی و تلاش بیشتر شخصیت خودمان را رشد دهیم، نه این‌که...
    _ به عنوان یک بازیگری که جامعه به او احترام  می‌گذارد، دوست دارید به جوانان چه بگویید؟
    عبدی: جوانان راستگو باشند، حداقل با خودشان... دوست داشته باشند، عاشق باشند، ریاکار نباشند، باورشان این نباشد که طرف متوجه نمی‌شود، مثلا ادای عاشقی را دربیاورند، آنها باید واقعیت‌ها را بپذیرند، وقتی که جوانی خودش متوجه شود که دروغ گفته است، به‌طور حتم طرف مقابلش زودتر از او فهمیده است، منتهی به روی او نمی‌آورد.
    _ فکر کنم اگر گذری به زندگی خودتان داشته باشید، برای جوانان بسیار سودمند باشد. اکبر عبدی چه شد که به یک فرد قابل احترام تبدیل شد و چه‌طور  پله‌های ترقی را پیمود؟
    عبدی: ساعت شش صبح از خواب بلند می‌شدم، با اتوبوس دو طبقه به پاچنار می‌رفتم. از سیدنصرالدین تا پامنار هم پیاده طی می‌کردم، گاهی اوقات از بیرون بازار و گاهی اوقات هم از داخل بازار... شاگرد آهن‌فروشی بودم، پیش پسرعمویم کارگری می‌کردم، ته بازار کفاش‌ها، در امامزاده زید، هنرستان درس می‌خواندم، سه سال خارج از تهران، تراشکاری و قالب‌سازی کار می‌کردم و دیگر این‌که تئاتر را جدی می‌گرفتم، بازی در تئاتر برایم عشق بود، می‌دانید چرا؟
    _ چرا؟
    عبدی: به این خاطر که تئاتر یک بازیگر را مثل خودرویی که باید سرویس شود، سرویس می‌کند. خودرویی که هر چند بار باید آچارکشی شود، باید تعویض روغن شود و... تئاتر هم برای یک بازیگر همین‌گونه است.
    _ از کشتی هم برای‌مان بگویید، گویا در  نوجوانی به کشتی هم می‌پرداختید؟


    عبدی: هم‌دوره‌های استاد مقربی، استاد حبیبی، منصور حسنی که الان در پیشکسوتان فعالیت می‌کنند. هنوز هم ارتباط خود را با کشتی‌گیران قطع نکردم، ماهانه یک‌بار با جمع کشتی‌گیران ناهار می‌خوریم، با دوستانی چون فریدون حبیبی، علیرضا دبیر، علیرضا رضایی، عباس جدیدی و...
    _طرفدار فوتبال هم هستید؟
    عبدی: بله، فوتبال را دوست دارم و دنبال می‌کنم، این را هم بگویم که استقلالی هستم.
    _ از آخرین نقش‌تان برای‌مان بگویید، بازی در نقش مظفرالدین شاه؟
    عبدی: یک ماه پیش آقایان جاهد و ورزی تهیه‌کننده و کارگردان این سناریو از من خواستند که در این فیلم بازی کنم. (محسن صادقی) بچه محل سابقم مرا باخبر کرد که چنین پیشنهادی شده، من آن زمان در شمال بر سر آخرین کار آقای فرح‌بخش ، (کلاغ پر) بودم. قصه را خواندم، قرارداد بستم و تست گریم و... این مراحل طی ده روز سپری شد. این فیلم طی یک ماه به پایان می‌رسد، بیست روز در کاخ سعدآباد و چند روز هم در کاخ گلستان و ادامه تصویربرداری هم در ارمنستان مقابل دوربین می‌رود که حضور مظفرالدین شاه در پاریس را در ارمنستان به تصویر می‌کشیم.
    _ و نقش شما در این فیلم؟
    عبدی: من نقش مظفرالدین شاه را ایفاء میکنم، پیش از این، مرحوم استاد حاتمی و محسن مخملباف درباره وی فیلم‌هایی ساختند، از این‌رو آن آرشیوها را دوباره دیدم، اگر یادتان باشد در فیلم (ناصرالدین شاه آکتور سینما) نقش اصلی را استاد انتظامی بازی می‌کرد، گرچه این نقش را باید دوباره استاد بازی می‌کرد، اما به علت گرفتاری ایشان، آن را به من محول کردند و من هم به پاس احترام، بازی‌ام را به ایشان تقدیم می‌کنم و حتی قرار شد که در انتهای کار، این فیلم به استاد انتظامی تقدیم شود. قصه اصلی این فیلم هم درباره ورود دوربین به ایران است که مظفرالدین شاه پس از سفرش به فرانسه محو این وسیله گشت و قرار شد آن را به ایران بیاورد. دیگر نقش‌های اصلی این فیلم را هم بهزاد فراهانی، شقایق فراهانی، سپند امیرسلیمانی و کمند امیرسلیمانی ایفا می‌کنند.
    
    عبدی می‌گوید:
    _ جنگ و فقر دو بلا برای انسان‌های جهان‌ است.
    _ از آدم‌های حسود و آنهایی که اعتماد به نفس ندارند، خوشم نمی‌آید.
    _ از علافی سر فیلمبرداری خوشم نمی‌آید.
    _ بدون تعارف و خیلی راحت حرفم را می‌زنم و سعی می‌کنم رک باشم، شاید همین رک‌گویی باعث ناراحتی شود.
    _ فیلم‌های (ای ایران) و (مادر) را خیلی دوست دارم.
    _ شاید آن زمان انتخاب می‌شدم، اما در حال حاضر برای نقش‌هایم انتخاب می‌کنم.
    _ تا دو سال پس از شهادت برادرم، حال و حوصله بازی نداشتم.
    _ موفقیت در بازیگری را مدیون خداوند، تشویق مردم و مادرم می‌دانم.
    _ هر کس می‌خواهد، در کاری موفق شود، باید آن را دوست داشته باشد و زحمت بکشد تا به موفقیت برسد.
    _ اگر آهن حرارت بیشتری ببیند به فولاد تبدیل می‌شود، در هر کاری باید زحمت مضاعف کشید.
    _ ما به جای انسان‌های اطراف‌مان، نقش بازی می‌کنیم.
    _ برای بازی در سریال تلویزیونی (بازم مدرسه‌ام دیر شد)، 15 هزار تومان دستمزد گرفتم و همچنین در سال 63 برای بازی در فیلم (اجاره‌نشین‌ها)، 50 هزار تومان دستمزد گرفته‌ام.
    

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.