«Hi» نه، سلام!

«Hi» نه، سلام!

هیچ وقت کلاس زبان انگلیسى را دوست نداشتم چون زبانم خیلى ضعیف بود و هر جلسه هم ناچار بودیم تمرین ها را در خانه حل کنیم و بدتر از همه، سر کلاس بخوانیم.Go to fullsize image
این کار براى من که هر سال با بدبختى از درس انگلیسى نمره قبولى مى آوردم، در حکم یک عذاب تدریجى بود که هر هفته سر کلاس انگلیسى گریبانم را مى گرفت.
اوضاع آنقدر وخیم شد که یک ترم با همه زحمات بى وقفه اى که کشیدم، نتوانستم نمره ناپلئونى بگیرم و در نهایت از درس انگلیسى نمره نیاوردم و به اصطلاح افتادم.
آن روز حسابى به غیرتم برخورد و با خودم عهد کردم این فاجعه را جبران کنم. روز بعد در یک کلاس زبان اسم و رسم دار ثبت نام کردم. اول خیلى سخت بود. احساس مى کردم وقتى معلم با لهجه انگلیسى اش از من درس مى پرسد از شدت ناراحتى گوش هایم زرشکى مى شود. اما کم کم راه افتادم و دیگر درس انگلیسى برایم در حکم طناب دار نبود.
اگر آدم در هر چیزى تعادل داشته باشد زندگى زیباتر مى شود. کارى که من نکردم و نتیجه این شد که هر ۴ کلمه فارسى که حرف مى زدم یک کلمه انگلیسى هم پارازیت مى انداختم. اوایل احساس خوشایندى داشتم یا بهتر بگویم حس «باکلاسى» مى کردم بخصوص در مقابل کسانى که از انگلیسى سر درنمى آوردند احساس قدرت مى کردم و دائم کلمات انگلیسى را که در ذهنم فروکرده بودم، غلط و درست بلغور مى کردم. تا در دلشان بگویند «اى ول! عجب آدم باسواد و با فرهنگى!»
بعد از مدتى وقتى به مدرسه مى رفتم به جاى سلام «Hi» و موقع خداحافظى «bye» مى گفتم و از این کار خودم احساس شعف مى کردم. بچه ها هم از این کار من استقبال گرمى به عمل مى آوردند و حسابى تحویلم مى گرفتند. کم کم براى هر کلمه فارسى یک جایگزین انگلیسى پیدا کردم و تلفظ آن کلمات را بین بچه هاى کلاس هم ترویج دادم.
احساس کردم دیگر به زبان فارسى علاقه اى ندارم و ترجیح مى دهم انگلیسى حرف بزنم. حتى در خانه با مادرم انگلیسى حرف مى زدم و وقتى با عصبانیت مى گفت «جورى حرف بزن که ما هم بفهمیم» خنده اى از سر غرور مى کردم و از این که مى توانم طورى حرف بزنم که مادرم متوجه نمى شود بر خود مى بالیدم. بعد از آن، نمره هایم در درس انگلیسى عالى شد.
اما کاش همه ماجرا همین قدر خوب تمام مى شد. موضوع این بود که من از آن طرف بام افتاده بودم.
باورم نمى شد اما آن ترم از درس زبان فارسى نمره قبولى نیاوردم. وقتى نمره را گرفتم از تعجب خشکم زد. چنین توقعى نداشتم دچار افسردگى شده بودم. فکر مى کردم خانم معلم با من لج کرده که این نمره را به من داده. ۸ نمره اى نبود که انتظارش را داشته باشم.
اما این اتفاق افتاده بود و متأسفانه بجز خودم هیچ کس در این رخداد مقصر نبود.
وقتى معلم ادبیات سر کلاسمان آمد از خجالت سرم را بلند نکردم، آن روز موضوع درس، رستم و سهراب بود.
خانم معلم با شیوایى کلامش گفت:
کنون رزم سهراب گویم درست
از آن کین که با او پدر باز جست
جملات خانم معلم بدجورى در ذهنم اثر مى گذاشت. وقتى در حین درس اشعار فردوسى را مى خواند دلم مى لرزید.
چنین است رسم سراى درشت
گهى پشت بر زین، گهى زین به پشت
از فردوسى هم خجالت مى کشیدم. احساس مى کردم چقدر از دست من عصبانى است. لابد با عصبانیت به من مى گوید:
بسى رنج بردم در این سال سى
عجم زنده کردم بدین پارسى
حس مى کردم من یکى زحمات سى ساله فردوسى را بدجورى به باد داده ام. دلم نمى خواست اینطور فکر کنم اما دست خودم نبود. عذاب وجدان گرفته بودم.
حس کردم روى نقشه جغرافیا جایى هست که من فراموشش کرده ام و هیچ کس به خاطر به یاد نیاوردنش سرزنشم نکرده، اما امروز شعر فردوسى مرا سرزنش مى کرد.
نمى خواستم این وضع را ادامه دهم خانم معلم بیت دیگرى را خواند:
به کام صدف، قطره اندر چکید
میانش یکى گوهر آمد پدید
با تمام وجود حس کردم زبان زیباى مادرى ام، فارسى گوهر صدف درون من است و من در هر کجاى دنیا که باشم باید زبان زیبایم را زنده نگه دارم.
فردا صبح که سر کلاس رفتم بچه ها طبق عادت همیشگى جلو آمدند و گفتند (Hi) اما این بار من دلم نمى خواست این کلمه را از زبان آنها بشنوم پس با عصبانیت گفتم «Hi» نه، سلام...
+0
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.