جنسیت یک تراژدی است
جنسیت یک تراژدی است
عشق پیوند می دهد. عشق برای همیشه پیوند می دهد.
پیوند صورت زیبای عشق است و جدائی صورت زشت آن.
در طول تاریخ بشر ، ادبیات – همواره یه عنوان عنصری حیاتی عمل کرده است. شناخت هر دوره با رجوع یه ادبیات شفاهی و مکتوب آن دوره میسر می باشد. چرا که همیشه مسائل روز به داستان ، شعر و هنر رنگ و بوی می بخشد.
نقد و بررسی ادبیات مکتوب همواره امری رایج بوده است.
امروز پرسش ها بر محور آوانگارد ، ادبیات متعهد ، رسانه های گروهی و نقش آن ها در ادبیات و سرانجام حکایت فرم و محتوا ، بی پاسخ مانده و حوصله خواننده را سر برده اند.
اما به راستی انسان (منظورم مرد است) در جستجوی چیست ؟ این « من ِ فرویدی » که در دیگری رسوخ می کند ، می گردد و می جوید و نمی جوید ، یه چه چیز تشنه است ؟ نویسندگان معاصر - بویژه مردان نویسنده ، پیشقراولان کدام زبانند؟ چرا رنگ و روی ادبیات معاصر بناگاه از عشق های آسمانی و افلاطونی پاک می شود و به عشق های زمینی می گراید ؟ از چه روی زمان ِ ما « جنسیت » را به عنوان کلام اولش می گزیند ، اما هنگام عرضه ی کالایش میان انتخاب بر سر « جنس » و « سکس » می ماند ؟ آیا این پرسش ها خاص زمانه ی ِماست ؟
قرن حاضر که به پایانش نزدیکیم ، قرن پریشانی هاست. انسان برای رهائی از پریشانی هایش مستمسکی می جوید.او با انتخاب « سکس » بر آن است تا من ِ پریشان احوالش را چاره کند.
اولاف فرانزن یکی از این انسان ها ی سرگردان عصر ماست که برای یافتن پاسخ به سوالاتش دست به دامن ادبیات فرانسه شده و با نقد و بررسی اجمالی از دو کتاب پر جنجال روز می کوشد که نشان دهد چگونه پریشانی در تمام نسوج آدمی رسوخ کرده است.
پیگیری رویدادهای ادبی فرانسه بسیار دشوار است. از مطالعات انجام شده چنین بر می آید که در حوزه ادبیات نظر بیست و چهار نویسندگان را درباره آوانگارد ، نقش رسانه های گروهی و تعهد جویا شد.( این بیست و چهار نویسندگان از شمار آندسته از نویسندگانی بودند که از سال 1989 به بعد آثار خود را منتشر کرده بودند.) حاصل کار، پاسخ هائی بسیار نامربوط از آب در آمد. تمامی نویسندگان ِ مورد سوال قرار گرفته مدعی شدند که آثارشان جدا از آن « بخشی » است که سیل ادبیات مردمی و کلاس های آموزشی و ایدئولوژی می آفریند. « آوانگارد مفهومی متعلق به گذشته است . گذشته ای که هنوز تا هنوز است ، زنده است. تعهد امری شخصی است. وظیفه ای است بیشتر فردی تا حرفه ای. و ناباوری » نمونه هائی است از پاسخ نویسندگان به نقش رسانه های گروهی.
میشل هوئل بک – متولد 1958 یکی از آن بیست و چهار نویسنده بود. میشل اولین رومان خود را با نام « گسترش دامنه مبارزه * » منتشر کرد. او می نویسد « آوانگارد در او احساس ناخوشایندی می انگیزد.» به اعتقاد او شاعران سال های 1900 به بعد چیز زیادی با خود به ارمغان نیاورده اند، و آنها ترجیحأ می توانستند در سیصد سال ِ پیش هم زیسته باشند. میشل مدعی است که او در عالم نویسندگی ، با همان مشکلاتی روبروست که داستایوفسکی و نیچه روبرو بوده اند. البته او از این بابت غمی به دل راه نمی دهد. واژه ی تعهد نیز احساس بدی در او می انگیزد و هیچگونه همدلی با نویسندگانی که چشم به گذشته دارند ، نشان نمی دهد.او می گوید « کار سیاسی ِ واقعی آن است که اهل سیاست می کنند.»
میشل هوئل بک در ماه اوت امسال رومان دیگری منتشر کرده است. انتقاد میشل به سال های 1900 به بعد دامنه دانسته و عده ای او را متهم به استالینست Front national pon بحث را گسترده کرد. عده ای اورا طرفدار
بودن کردند. و این او را به دفاع از نظرات خود – بخصوص بر پیرامن کمک به مردن بیمار دم مرگ و اصلاح نژاد مجبور ساخت . میشل علاوه بر رومان های فوق ، اشعار و مقالات بسیاری به چاپ رسانده است. او در مقاله ای که در باره اچ پی لاو کرافت نویسنده داستان های جنائی و آمریکائی نوشته است، راست یا چپ بودنش را مردود می شمارد. او می نویسد : « قاتلان سال های نود فرزندان بر حق هیپی های سال های شصت هستند. » و جای دیگر می نویسد: « بهترین کاری که استالین کرد همانا کشتار آنارشست ها بود.»
بحث درباره ذرات اولیه حیاتی* اغلب بر پایه غیر ادبی مطرح می شود. میشل هوئل بک شرح بسیار مفصلی از تعطیلات تابستانی اش در روستائی در جنوب فرانسه می نویسد. (جنبش آزادی جنسی هیپی ها در سالهای شصت و مسلک های نو سال های نود در این روستا پا گرفت.) این مقاله حاصل مشاهدات اوست ، چیزی که او را به واقعیت نزدیک کرده ، اما تیغ تیز اتهامات را هم نصیبش کرد .
میان دو رومان میشل هوئل بک تفاوت های فاحشی وجود دارد. او طی چند سال نویسندگی پیشرفت شایانی در نوشتن کرده است. اما هر دو رومان دارای یک وجه مشترک است ، و آن هرزگی انسان مدرن است که از کمبود ها و نبود ها نشأت می گیرد. بعضی از شخصیت های رومان هایش بر آنند تا از طریق سکس بر پوچی خود پیروز شوند ، و از آنجائیکه پیروزی بر پوچی و خلاء ساده نیست در سکس و جاذبه هایش غرق شده و به سوی نیستی می غلطند. آنها با به تله انداختن زنان جوان و زیبا می کوشند به جنگ پیری بروند و اغنای اینان تنها با ترسیم آلت تناسلی زن که باید فرمی از زیبا شناسی داشته باشد – میسر است. هوای نفس /خواهش فراتر از هر چیزی است و زن ظرفی است که مرد روانپریشی خود را و ضعفش را نسبت به مرگ در آن خالی می کند. و آن لحظه که مردان و زنان همسن و سال به عشق و هارمونی نزدیک می شوند باید بمیرند.
بدبختی قرن ، رهایی نسل نو از خانواده و آزادی جنسی از جمله تصاویری است که هوئل بک در نوشته هایش ترسیم می کند.
کتاب « گسترش دامنه مبارزه * » با طرح مسئله ی جنسییت در سالهای شصت به بعد- به عنوان جزئی از لیبرالیسم اقتصادی ِ روز در آمده است. امروز دشت مبارزه گسترده شده است. حاصل آزادی جنسی هم – تنها فرزندان یکه و پریشان نیست ، بل نیایش تن چون نتیجه ی بلامانع آن زنانِ میشل را به قربانیانی از نوع دیگر تبدیل کرده است. مردان مُسن جای زنان را با دختران جوان پر می کنند. پس راهی جز پیوستن به گروه هائی چون نیو ای ج باقی نمی ماند. شخصیت اول ِ اولین رومان میشل هوئل بک سرنوشت زنی مصرف شده و تنها ست بر روی صندلی های روانشنا سان پرتاب شده. و اینجاست که روانشنا سان با تحلیل های خود و برای نوسازی «من» تصویری مفتضح از انسان به دست می دهند. نگاه تیره ی میشل هوئل بک نگاهی نیچه ای است . شخصیت های او دوگانه اند. برای مثال از جوان متخصص کامپیوتر در رومان اولش می توان نام برد. این جوان دختران جوان را تور می زند ، استغناء هم می کند و از همخوابگی با زنان فاحشه رویگردان نیست. یکی دیگر از شخصیت های هوئل بک یک برنامه ریز بخش کشاورزی است (هوئل بک خود نیز مهندس کشاورزی است). این مرد همراه با یکی از همکاران ِ مُسن ِ خود راهی مأموریت به شهر دیگری می شود.مرد ِ همکار نمونه ی رقت آمیزی است ازمردی که در زندگی شغلی اش بسیار موفق و در زندگی جنسی اش ناموفق است. او خودارضای نیمه مستی است که به طُرق مختلف سعی بر شکار دخترانی دارد که هرگز به نیاز های او پاسخ نمی دهند. مرد اول او را تشویق به کشتن مرد سیاهپوستی که با زیباترین زن شهر رابطه دارد می کند. و مرد اقدام به قتل مرد سیاهپوست کرده ولی هنگام عمل ، مسحور شکوه صحنه عشق بازی آندو شده و کارش را ناتمام رها کرده و یکراست راهی پاریس می شود. و پاریس ... شهری است که او هرگز بدانجا نمی رسد.
کتاب « گسترش دامنه مبارزه * » داستانی سیاه است . اما بر خلاف ادعای نویسنده اش میشل هوئل بک رنگ و بوی سنت دارد. پیش از او ژان پل سارتر در کتاب تهوع اینگونه دنیای خالی و پوچی را ترسیم کرده است. دنیایی که پر است از زنج و ابتذال و روزمره گی ها و به دنبال مستمسکی گشتن برای خلاصی از خلاء و پوچی.
زبان میشل هوئل بک زیبا نیست. او بیشتر زبان مردم کوچه و بازار را وام می گیرد. کلماتش سنگین و غیر قابل تحمل است. میشل مدعی است که علاقه ای به فرم ندارد. این در حالی که زبان دومین کتابتش*ا دبی و محکم تر می شود.در این کتاب حوادث مهیج با زبانی خوب و رسا پرداخت شده است. دو برادر به نامهای میشل و برنو شخصیت های اول کتابند. میشل زیست شناس و محققی با هوش است که حول و حوش فیزیک مدرن/نو تحقیق می کند. او معتقد است که انسان با نوعی مبادله ی متافیزیکی بی نظیر روبروست. و می گوید مسیحیت در روزگار اوج و شکوفائی روم به قدرت رسید و امروزه روز – درست زمانی که عقل باوری و ماتریالیسم در اوج خود است ، روحانیت نو ، لیبرالیسم ناب و فردگرائی جایگزین جنبش های آزادیبخش سال های شصت می شود. هر دو برادر – میشل و برنو فرزندان ِ تنهای سال های شصت فربانیان ِ رهایی از بندخانواده اند. میشل عشق را به تمامی می بوسد و کنار می گذارد. او در عنفوان جوانی به این بینش دست می یابد که جنسیت تراژدی انسانی و صورت انکارناپذیر مرگ است و باید از علم ژنتیک برای آفرینش انسانهای بهتر استفاده کرد. در بخشی انجیل گونه دوست دختر میشل - آنابل ِ زیبا که خود به زیبائی اش واقف است ، در اوج جوانی اش پی می برد که حضور انسان در این دنیا و روابط انسانی دروغی بیش نیست. پس از سال ها جدائی ، آنابل و میشل دوباره همدیگر را ملاقات کرده و آنابل حامله می شود. آزمایشات حکایت از ناقص بودن جنین دارد. او دست به سقط جنین می زند ، اما بلافاصله دچار سرطان می شود و خودکشی می کند. اما میشل که همچنان به مطالعات علمی اش می دهد ، به طرز نامعلومی از صحنه ی روزگار محو می گردد. (ظاهرأ در سواحل غربی ایرلند در حوالی آتلاتن غرق می شود.) بر خلاف میشل – سکس هدف زندگی برنوست. او که دوران کودکیش مملو از خشونت و تنهائی است به سکس پناه می جوید. زندگی سکسی او در واقع از همان دوران کودکی و در تماس با ران یک دختر و توجهش به جنسیت مادرش – شروع می شود. اولین بار در سن چهارده سالگی عاشق می شود. به ییلاق تابستانی واقع در جنوب فرانسه کشانده شده و آنجاست که خود را متفاوت از دیگران می یابد. و در همانجاست که او با کریستین چهل ساله آشنا شده و به رویایش تحقق می بخشد.در سکس های دسته جمعی شرکت کرده و با تعویض زنان خود عیش می کند. روزی از بد حادثه کریستین در عالم خلسگی از پائین تنه فلج می شود و زندگی برنو در یک کلینیک روانی با ادتکاب به خودکشی پایان می یابد. بدین ترتیب سکس نقشی محوری درآثار میشل هوئل بک پیدا می کند. اما او با ارائه تصویر ی جهنمی از سکس با آنان که عصر ما را قرن شوربختی ها می دانند همصدا می شود.
فجایع احساسی زبان میشل هوئل بک را فرم می دهد و گیرا می کند. او خشم و عصیان خود را از زمانه ی خود در لابلای واژه های ادبی نمی گنجاند. با وجود سیاهی ها و تیرگی ها ، نگاهش گاهی جانب ِ امید را می گیرد. در یاداشت های مانده از هوئل بک آمده است :« عشق پیوند می دهد. عشق برای همیشه پیوند می دهد. پیوند صورت زیبای عشق است و جدائی صورت زشت ِ آن. جدائی نام دیگر زشتی است. و زشتی نام دیگر دروغ است. و در نهایت چیزی به جزء پیلگی ها ی دو جانبه و پایان ناپذیر وجود ندارد. ».