حرف آخر: «گذرنامه را نمی‌دهیم!»

حرف آخر: «گذرنامه را نمی‌دهیم!»

نازی عظیما، خبرنگار رادیو فردا، در ۵ بهمن ۱۳۸۵ برای دیدار مادر بیمارش به تهران سفر کرد، ولی به محض ورود به فرودگاه مهرآباد مقام‌های مرزی گذرنامهء او را توقیف کردند. از آن زمان تا کنون همه تلاش‌ها برای بازپس‌گیری گذرنامه بی‌نتیجه مانده است.

این خبر تا حدود سه‌ماه مسکوت ماند و در نهایت از طریق رادیو فردا به آگاهی عموم رسید. رییس رادیو اروپای آزاد (RFE/RL) که رادیو فردا بخش فارسی آن است از دولت جمهوری اسلامی خواسته است به نازی عظیما اجازه دهد ایران را ترک کند. «سازمان گزارشگران بدون مرز» نیز در بیانیه‌ای به جلوگیری از خروج نازی عظیما از کشور اعتراض کرده است.


نازی عظیما (عکس از تارنمای رادیو اروپای آزاد)

تارنمای رادیو فردا چندی پیش به نقل از دادسرای انقلاب در تهران اعلام کرد که نازی عظیما باید ۱ یا ۲ سال در ایران بماند، ولی سپس اعلام شد که ممکن است این مدت به ۲ یا ۳ سال برسد. خبر در رسانه‌های جهانی نیز بازتاب داشته و به‌و یژه گزارش آسوشیتدپرس در نشریاتی مانند «گاردین»، «واشینگتن پست» و «اینترنشنال هرالد تریبون» منتشر شده است. محمد حسین آغاسی، از وکیلان خانم عظیما، از روند پیگیری این پرونده می‌گوید:

از آنجایی که معمولاً برای تعیین تکلیف یک متهم باید دادسرا هرچه زودتر پرونده را به دادگاه ارسال کند تا دادگاه مبادرت به صدور حکم کند، به همین ترتیب از بازپرس خواهش کردم که خانم عظیما را دعوت کند و از ایشان هر تحقیقاتی لازم است انجام دهد. پس از آن به‌هرحال باید قراری صادر شود. وقتی قرار صادر شد و قرار هم تعیین شد باید متهم آزاد باشد که به هرجای دنیا که می‌خواهد برود، منتها هر وقت که دادسرا یا مراجع قضایی او را خواستند برگردد. این یک رویه‌ی قانونی‌ست، اما در برابر این درخواست قانونی من، بازپرس پرونده اظهار داشتند که ما حالا حالا با ایشان کار داریم و یکی‌ـ دوسالی ایشان هستند و ما هم هستیم. منظور آقای بازپرس در این قضیه در واقع این بود که ما فعلاً کاری به اتهام ایشان نداریم، هدف این است که ایشان را در کشور نگهداریم.

شما پافشاری نکردید که از دلیل این قضیه آگاه شوید؟

طبیعتاً چون مسئله امنیتی و سیاسی است جواب درست و قانع‌کننده‌ای نخواهند داد. باید توجه داشته باشید که ما با یک پرونده قضایی معمولی صرفاً به منظور تعقیب یک متهم مواجه نیستیم.

در ژانویه 2006 این مشکل برای خانم عظیما پیش آمد و تقریباً می‌توان گفت مدت کوتاهی ا‌ست که خبر توقیف گذرنامهء ایشان منتشر شده است. این همه تاخیر برای چه بود؟

زمانی که خانم عظیما برای عیادت مادرشان به ایران آمدند، گذرنامه‌ی ایشان را در فرودگاه ضبط کردند. اما به علت درگیریی‌هایی که خانم عظیما داشتند برای پرستاری از مادرشان، اقدام و مراجعه‌ای به دادسرا و غیره نداشتند. پس از مراجعه به امور گذرنامه‌ ریاست جمهوری بود که به ایشان گفتند برو به دادسرای انقلاب و دادسرای انقلاب هم جواب نامناسب و نه چندان قانونی به ایشان دادند. ما سعی کردیم تا مدتی از طریق مراجعه به این دادسرا و مذاکره با آقایان پیش از اینکه موضوع رسانه‌ای بشود مشکل را حل کنیم. علت اینکه با تاخیر این مطلب عنوان شد، به همین خاطر بود.

اکنون که قضیه هم در رسانه‌های ایرانی و هم در رسانه‌های جهانی منتشر شده، شما هیچ تاثیری می‌بینید؟

در یکی از ملاقات‌هایی که من داشتم این موضوع را متذکر شدم که به هرحال قبل از اینکه رسانه‌ای بشود بیایید این مشکل را مانند دفعهء پیش که مربوط به اسفندماه سال 1384 بود حل کنیم. من با یکی از مسئولان پرونده صحبتی کردم و ایشان گفتند: «ما از این مسایل واهمه‌ای نداریم.» اما باید دید که واقعاً واقعیت امر به چه صورت است. بعید می دانم که با توجه به تابعیت مضاعف خانم عظیما و طبیعتاً پیگیری‌هایی که در حال حاضر قرار شده از مجاری دیپلوماتیک صورت بگیرد، مدت زیادی بشود این پرونده را کش‌اش داد. باید منتظر ماند.

وضعیت کنونی پرونده به چه صورت است؟ اکنون شما چه می کنید؟ صرفاً منتظر جواب هستید از دادگاه در ایران؟

طبیعتاً. در وهله‌ی اول بلافاصله باید از کسی که متهم است تحقیق بشود. پرونده تشکیل شده، اما هیچ تحقیقی از متهم پرونده صورت نمی‌گیرد. مراجعه هم شده، هم من و هم خانم عظیما، ولی تنها پرونده‌ای تشکیل شده و نگهداری می‌شود.

* * *

نازی عظیما پیش از سفر اخیرش بازهم به ایران سفر کرده بود و گذرنامه‌ی وی بطور موقت توقیف شده بود. از او پرسیدم با این حال چگونه دوباره به کشور سفر کرده؟

در واقع من در سال گذشته برای دومین بار می‌آمدم به ایران. اسفند 1384 تصادفاً از طریق دعوتی از کتابخانه‌ی ملی ایران برای شرکت در افتتاح ساختمان جدید کتابخانه به ایران آمدم. چون حدود ۲۲ سال بود که به ایران نرفته بودم، از این فرصت استفاده کردم و فکر کردم که این خیلی فرصت مناسبی‌ست. من قبلاً عضو هیات علمی کتابخانه‌ ملی بودم؛ پیش از اینکه من را اخراج کنند.

چرا شما را اخراج کرده بودند؟

به دلایل سیاسی. در همان سال 1362.

در آن سفر به دعوت کتابخانه ملی هیچ مشکلی برای شما پیش نیامد؟

نخیر، هیچ مشکلی پیش نیامد و اتفاقاً مسئولان کتابخانه ملی از من گله کردند که چرا شما قبلا با ما تماس نگرفتید و گزارش‌های ما را کم پخش می‌کنید و غیره. البته مسئولان جدید بودند که من هیچکدام را نمی‌شناختم. این در سال آخر ریاست جمهوری آقای خاتمی بود. سال بعد من روی همین سابقه‌ای که وجود داشت موقع عید که شد تصمیم گرفتم که به ایران بیایم و زمانی هم که آمدم و از پلیس فرودگاه رد شدم هیچ مشکلی پیش نیامد، ولی روز آخر که می‌خواستم از ایران برگردم، چند نفر آمدند خانه را تفتیش کردند و حکم احضار من را دادند که در نتیجه یک پرونده‌ای تشکیل شد و من در ازای دادن وثیقه‌ی یک سند مالکیت توانستم به خارج برگردم. منتها یک حکمی به اسم «تعلیق در تعقیب» برای سه‌سال برای من صادر کرده بودند. سال بعد که امسال هست من البته فکر می‌کردم که شاید مسئله‌ای پیش بیاید، اما از آنجا که پرونده بسته شده بود و در این یک سال هم مسئله‌ی خاصی پیش نیامده بود، یعنی من همان کار قدیم‌ام را داشتم می‌کردم، نتیجه‌گیری من این بود که برایشان کار کردن من در رادیو فردا مشکلی نخواهد داشت یا نداشته که پرونده‌ء من را بسته بودند و سند را آزاد کرده‌اند. بخصوص که مسئله‌ی بیماری مادرم پیش آمد. او در وضعیت بحرانی شدید بود و به من گفته بودند که حتا شاید برای آخرین‌بار اگر می‌خواهی مادرت را ببینی، بیا.

در برخوردهای اخیرشان به شما چه می‌گفتند؟ دنبال چه چیزی هستند یا اینکه گفتند اساساً چرا گذرنامه را گرفته‌اند؟

متاسفانه برخورد امسال خیلی عجیب است از نظر من. به خاطر اینکه سال گذشته به هرحال در یک چارچوب قانونی من را احضار کردند؛ به من تفهیم اتهام کردند و من وکیل داشتم. اما امسال اصلاً نه هیچ اتهامی، نه حتا دلیلی ذکر شده است. فقط گذرنامهء من را گرفتند و من خودم شخصاً به‌تنهایی بارها رفتم، با وکیلم رفتم. وکیلم به تنهایی رفته و با معاونت امنیتی دادگاه انقلاب که گویا پرونده‌ی من در آنجاست تماس گرفته و آخرین جوابشان این بوده که ایشان باید فعلاً یکی‌ـ دوسالی اینجا بماند و گذرنامه را هم نمی‌دهیم. این حرف آخرشان است.

با توجه به وضعیتی که پیش آمده، شما می‌خواهید از تابعیت مضاعف‌تان که شهروندی آمریکاست استفاده کنید؟

بله. من این موضوع را، از طریق وکیلم، به اطلاع آنها هم رساندم. ما تا بحال نخواستیم از این قضیه استفاده کنیم، برای اینکه دوباره آن انگ «جاسوسی» و غیره را به من نزنند. ولی وکیل من در آخرین دیداری که با معاون امنیتی یا با بازپرس داشت، دقیقا نمی‌دانم، به آنها گفته بود اگر قرار باشد که موکل من ۱ یا ۲ یا ۳ سال اینجا بلاتکلیف باشد، مجبور است از تابعیت آمریکایی‌اش استفاده بکند و با سفارت سوییس در تماس باشد، که البته آن شخص مربوطه هم گفته بود که هرکاری ایشان می‌خواهد برود بکند. من فردای همانروز با سفارت سوییس تماس گرفتم و آنها هم به من گفتند که سعی می‌کنند مسئله را از طریق دیپلماتیک حل بکنند. تا الان من خبری ازشان ندارم.

این پرسش آخر شاید قدری دور از موضوع صحبت باشد، ولی می‌توانم بپرسم در این چهارماهی که در ایران بودید چه کارهایی کرده اید؟

یک کتاب در دست ترجمه دارم که همراه من بود، البته متن فارسی و متن ترجمه‌شده را در فرودگاه همراه با گذرنامه از من گرفتند. من این کتاب را می‌خواهم در ایران چاپ کنم و با ناشر ایرانی، مثل همه کارهایی که قبلا داشتم، دوباره نشستم پرینت‌اش را گرفتم و تصحیح کردم. یک مقاله ترجمه کرده‌ام برای فصلنامه بخارا درباره‌ی خیام و بقیه‌اش هم کارهای اینجوری دارم می‌کنم و بیشتر منتظرم ببینیم چه می‌شود. همه چیز الان پا در هواست. اگر به من بگویند که نمی گذارند از ایران خارج شوم من برای بار چندم همه چیز را از صفر آغاز خواهم کرد. اینبار در مملکت خودم.

* * *

و اما ماه‌منیر رحیمی - از کارمندان پیشین رادیو فردا - نیز در سال ۲۰۰۵ در سفر به ایران با مشکلات مشابهی روبه‌رو شده است:

در همان فرودگاه بلافاصله بعد از گیشه کنترل گذرنامه یک آقایی آمد جلو و گفت: خانم رحیمی؟ گفتم: بله، و این آقا برخلاف بقیه که بعداًً با من گفت‌وگو یا نشست داشتند چندان مودب نبود. گفت پاسپورتت را به من بده و پشت سرم بیا. در اتاق آقایی که نشسته بود و صحبت می‌کرد مقداری مودب‌تر بود. بهرحال آنجا حدود ۴۰ دقیقه‌ای با من صحبت کردند که کجا بودی، ‌ چه می‌کردی، ممر درآمدت چه بوده، هنگام تحصیل چه می‌خواندی، و به همین ترتیب. بهرشکل داشت صحبت مفصل‌تر می‌شد که من گفتم ببینید خانوادهء من الان پشت این شیشه‌ها آمده‌اند استقبال. من نمی‌دانم به چه دلیلی باید اینجا بمانم؛ حالا عنوانش را بازداشت می‌گذارید یا هر چی، دلیلی نمی‌بینم . اگر با من کار بیشتری دارید، بسیار خب بفرمایید من چه زمانی، کجا بیایم دیدارتان. به من گفتند پاسپورتت پیش ما می‌ماند، هفته‌ی بعد بیا در خیابان جردن. آنجا یک ساختمان سنگی بود که بعدها فهمیدم بخشی از وزارت اطلاعات است. من دوسه‌بار به آنجا رفتم و هربار می‌گفتند که مشکلی نیست و هفتهء دیگر ما گذرنامه را برایتان می‌فرستیم، اما همچنان خبری نشد و چون من عجله‌ای نداشتم برای برگشت، حدود دوماه‌ونیم در ایران بودم. بهرحال آنقدر ماندم، تا پاسپورت را دادند و برگشتم.

در طول این مدت که گذرنامه را نداده بودند، بازهم جلسات پرسش و پاسخی بین آنها و شما بود یا اینکه شما صرفاً منتظر بودید؟

سه‌چهاربار برای من، نمی‌دانم، بازجویی، بازخواست یا جلسه‌ی پرسش و پاسخ، برگزار کردند. تمام سوالها کتبی بود. یعنی آقایی که نشسته بود سوالی را می‌نوشت روی کاغذ و بعد می‌گذاشت جلوی من و من بایست جوابش را کتبی می‌نوشتم و به آنها می‌دادم. سوالها عمدتاً شخصی بود، یعنی همان تقریبا سوالهای تکراری داخل فرودگاه...

در زمان خروج در فرودگاه مهرآباد برای شما دیگر هیچ مشکلی پیش نیامد؟

وقتی که در فرودگاه در حال رفتن بودم یک آقایی دائم پشت سر من می‌گفت هواپیمایت دارد می‌رود، چرا نمی‌روی. هواپیمایت دارد می‌رود. آنقدر مرا هول کرد که بخشی از وسایلم را جا گذاشتم.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.