قاتل شبهای لسآنجلس
قاتل شبهای لسآنجلس
:«ریچارد رامیرز» معروف به قاتل شبهای لسآنجلس قتلهای سریالی خود را در 28 ژوئن سال 1984 در گالسل پارک منطقهای در حومه لس آنجلس آغاز کرد.
داستان از زمانی آغاز شد که وی خودرویش را در کنار خیایان پارک کرده و با کمال خونسردی به دنبال یک ساختمان دو طبقه میگشت. وی به دقت به اطراف چشم دوخته بود که تا هدفی اسان را برای خود بیابد. هوا در منطقه گرم بود بنابراین پیدا کردن آپارتمانی با یک پنجره باز، کار سختی نبود. پنجرهای که باز بود متعلق به خانه زنی 79 ساله به نام «جنی وینکو» بود.
قتل دورترین چیزی بود که به ذهن رامیرز خطور کرد. وی به سرقت اشیای با ارزش زنان علاقه داشت تا با فروش آنها برای اعتیاد خود که روز به روز بیشتر میشد، مواد مخدر تهیه کند. رامیرز در حالی که دستکش به دست داشت، پرده را کنار زده و به آرامی به اتاق خزید. به نوشته «فیلیپ کارلو» قاتل شبهای لسآنجلس سریعاً به اتاق خواب رفت و به دنبال پیدا کردن چیزی با ارزش گشت، کشوها را به هم ریخت و کمد را گشت در حالی که تلاش میکرد سر و صدایی نکند. چیزی با ارزش پیدا نکرد. بنابراین بر این شد دقدلی خود را بر سر پیرزن به خواب رفته خالی کند. وی سریعاً کاردش را از غلافش که به کمر بسته شده بود درآورد و به سوی تخت خواب رفت. وی بالای سر پیرزن لحظهای ایستاد. کشتن هیجانی تازه برای وی بود و وی نمی خواست در این رابطه دچار اشتباه شود.وی کارد را بلند کرد و به سینه پیرزن فرود آورد. زن ناگهان از خواب پرید و برای نجات دادن جانش تلاش کرد و شروع کرد به جیغ زدن اما رامیرز سنگدل بیتوجه به فریادهای پیرزن به زدن ضربات کارد بر سینه پیرزن ادامه داد. ضربات کارد پی در پی بر بدن پیرزن فرود میآمد. رامیرز پس از این کار دستش را روی دنده پیرزن گذاشت و با یک حرکت گلوی وی را برید. همه این اتفاقات همان طور که خیلی سریع آغاز شده بود خیلی سریع به پایان رسید. زن مرده بود و قاتل با خونسردی به جسد قربانی خود مینگریست. این عمل رامیرز را به شدت هیجان زده کرده بود و این برخلاف انتظار وی بود.
اواخر روز پسر پیرزن به خانه وی آمد و با صحنه فجیعی روبهرو شد و سریعاً پلیس را در جریان حادثه خبر داد. مأموران تحقیق سریعاً به صحنه جرم آمدند. انگیزه آشکاری برای قتل وجود نداشت و قاتل سرنخهای کمی را به جای گذاشته بود.
یک سال بعد در 17 مارس 1985 رامیرز بار دیگر دست به کار شد.
وی در پشت دیوار یک مجموعه مسکونی پنهان شد و در انتظار قربانی خودبه انتظار نشست. وی برای پیدا کردن قربانی خود زیاد انتظار نکشید زیرا دختری 20 ساله به نام ماریا هرناندز از بخت بدش وارد خیابانی شد که مجتمع مسکونی در ان قرار داشت. دختر در حال پارک کردن خودروی خود بود که رامیرز به ناگهان از تاریکی بیرون آمد و اسلحهاش را بیرون کشید. ماریا برای نجات دادن جان خود به تقلا افتاد و دستش را برای حفاظت از خود بالا گرفت. رامیرز ماشه را کشید. ماریا به زمین افتاد و رامیرز از روی وی گذشت و روانه خانه وی شد. اما ماریا نمرده بود. از خوش شانسی، گلوله به کلیدهای خودرو که در دست وی بود اصابت کرد و وی تظاهر به مردن کرد.رامیرز در حالی که وارد منزل ماریا میشد با سایه دیل اوکازاکی 34 ساله روبهرو شد که در اتاق مجاور بود. رامیرز ناگهان اسلحهاش را بلند کرد و مستقیماً به سر اوکازاکی شلیک کرد. گلوله به مغز وی اصابت کرد و زن بیچاره را در جا کشت. رامیرز سریعاً پا به فرار گذاشت اما وی به دلیل عجلهای که داشت کلاه بیسبالش را که از سرش افتاده بود جا گذاشت. ماریا که به شدت میلرزید ضارب خود را برای پلیس فردی بلند قد چشمهایی خشن و دندانهای فاسد توصیف کرد. وی در عین حال گفت فکر میکند وی یک مهاجر باشد.
رامیرز از اشتباهی که کرده بود به شدت عصبانی بود و کمتر از یک ساعت بار دیگر دست به کار شد تا عصبانیت خود را با جنایتی دیگر فرو بنشاند. وی به منطقه مونتری پارک راند و به کمین تسایی لیان یو 30 ساله نشسست. رامیرز زن بی دفاع را از خودرواش بیرون کشیده و چندین گلوله بر بدن وی خالی کرد پس از آن سوار خودروی خود شد و خیلی سریع ناپدیدش.
رامیرز کمتر از دو هفته بعد در 27 مارس 1985 وارد خانه مردی 64 ساله به نام وینسنت زازارا و همسر 44 ساله وی ماکسین شد. وینسنت در کاناپه خود خوابیده بود که رامیرز به سراغش رفت و ضربهای سنگین بر سرش کوبید که مرد بیچاره در جا جان داد اما همسر وی چندان خوش شانس نبود. رامیرز سه گلوله به سوی شلیک کرد و با چاقو چندین ضربه بر بدن وی وارد کرد. این جنایتکار پس از ان اقدام به کندهکاری بر روی بدن ماکسین کرد و از این امر لذت میبرد و قبل از انتکه خانه را ترک کند دو چشم وی را از حدقه درآورد.
مأموران تحقیق چند روز بعد از این حادثه آگاه شدند و به سر صحنه جرم آمدند و با آثار انگشت به جای مانده بر روی گلدان روبهرو شدن و از آنها عکس گرفتند. آزمایش گلولهها نیز دقیقاً مشابه گلولههایی بود که در جنایات قبلی استفاده شده بود و مأموران تحقیق مطمئن بودند که با یک قاتل سریالی خطرناک روبهرو هستند.
رامیرز برای مدتی از جنایات خود دست برداشت اما در 14 آوریل 1985 وارد خانه زوجی به نام هارولد و 65 ساله و جین 56 ساله شد. رامیرز در حالی که به سوی اتاق خواب رفت اسلحهاش را مسلح کرد، سر و صدای مسلح کردن اسلحه فورا هارولد را به هوش کرد. رامیرز در حالی که وارد اتاق خواب میشد هارولد را دید که به سوی کلت 9 میلیمتری خود میرود. رامیرز سریعاً اسلحهاش را کشید و شلیک کرد.
گلوله صورت هارولد اصابت کرد. رامیرز گلوله دوم را شلیک گرد اما گلوله گیر کرد. رامیرز با مشت به جان هارولد نیمه جان افتاد. وی پس از آن کلت 9 میلیمتری را گرفت و به سوی جین نشانه رفت که در آن موقع از خواب بیدار شده بود و به خود میلرزید. زن مسن نمیتوانست فرار کند و رامیرز با مشت به وی حمله کرد و او را از پای درآورد. رامیرز پس از آن به اطراف گشت و دستان زن را با طنابی که پیدا کرده بود بست. وی سپس به جستوجوی اشیای با ارزش در خانه پرداخت اما چیز با ارزشی نیافت.
وی از جنایتی که کرده بود هیجان زده بود. به اتاق خواب بازگشت و به زن تجاوز کرد. وی سپس با هر آن چه که یافته بود از خانه خارج شد. چندی بعد هارولد نیمه جان به سوی تلفن خزید و شماره 911 پلیس را گرفت. تلفنچی پاسخ داد و هارولد گفت: کمک کنید. لطفاً کمک کنید. پس از آن از هوش رفت.
تیم اورژانس سریعاً به محل جنایت آمد و اقدام به درمان زوج پیر کرد. هارولد اوضاعی وخیم داشت و جین نیز شوکه شده بود. پلیس در ابتدا فکر میکرد هارولد دست به این جنایت زده است اما تیم پزشکی هر چه تلاش کرد نتوانست وی را نجات دهد و وی در مسیر بیمارستان درگذشت. جین از این جنایت جان به در برد اما قادر نبود به پلیس بگوید که چه روی داده است. مردی سیه چرده، با دندانهایی خراب و سلاحی سیاه تنها چیزهایی بود که مأموران از وی درآورند. بار دیگر آثار انگشتی در محل پیدا شد. آثار انگشت و پوکه پیدا شده در محل با سرنخهای پیدا شده در جنایات قبلی برابری میکرد.
در 29 مه 1985 مالویا کلر 83 ساله و خواهر ناتنی وی بلانش ولف 80 ساله در خانه کلر مورد حمله قرار گرفتند. رامیرز هر دو زن را با چکش از پای درآورده بود و پس از آن خانه را خالی کرد.وی سپس با روژ لب بر روی دیوار اتاق خواب نقاشی کرد. چهار روز بعد باغبان که دو خواهر را پیدا کرده بود با پلیس تماس گرفت. کلر از مرگ نجات یافت اما ولف به دلیل جراحات وارده درگذشت. پس از آن روشن شد که رامیرز به دنبال تجاوز به کلر بوده است.
رامیرز در 30 مه 1985 در منطقه بربانک به زنی 41 ساله به نام روث ویلسون در خانهاش حمله کرد. رامیرز پس از بستن دست و پای پسر 12 ساله وی به او تجاوز کرد. رامیرز خطاب به زن گفت: به من نگاه نکن. اگر بار دیگر نگاه کنی تو را خواهم کشت. وی پس از آن با چاقویش زن را مجروح کرد و به او گفت باید خوشحال باشد که او را نکشته است. وی سپس مادر و پس را با طناب بست و متواری شد.
این حوادث باعث ایجاد رعب و وحشت در لسآنجلس شده بود. پلیس تحت فشار بود. اداره پلیس نیروی بیشتری را در شهر برای پیدا کردن این جنایت مخوف به کار گرفته بود. تصاویر نقاشی شده از قاتل شبهای لسآنجلس در سراسر منطقه پخش شد و پلیس هر کسی را که شباهتی به وی داشت، دستگیر و مورد بازجویی قرار میداد. ساکنان شروع به خریدن سلاح کردند. با این حال رامیرز از دستگیر شدن هراسی نداشت و فکر میکرد شیطان از وی برابر خطرات محافظت میکند.
در 27 ژوئن 1985 رامیرز به دختری 6 ساله در ارکادیا تجاوز کرد و فردای آن روز جسد زنی 32 ساله به نام اوین هیگنز در منزلش پیدا شد. رامیرز زن را به شدت ضرب و شتم کرده بود و سپس خانه را خالی کرده بود. وی 5 روز بعد به زنی 75 ساله به نام مری لوئیس کانون حمله کرد. گلوی وی نیز مانند هیگینز بریده شده بود.
رامیرز 3 روز بعد در 5 جولای به دختری 16 ساله به نام پالمر حمله کرد. وی با میلهای آهنی به دختر حمله کرده و وی را رها کرد تا بمیرد. از خوشانسی دختر زنده ماند. دو روز بعد جسد زنی 61 ساله به نام لوئیس نلسون در خانهاش در مونتری پارک حمله کرد. رامیرز وی را نیز رها کرد تا بمیرد. همان شب این قاتل مخوف به زنی 63 ساله به نام لیندا فورتونا حمله کرد. وی تلاش کرد به وی تجاوز کند اما در این امر ناکام ماند. وی پس از آن به خانه دستبرد زده و فرار کرد.
رامیرز در 20 جولای 1985 به خانه ماکسون نلینگ 66 ساله و همسرش للا 66 ساله وارد شد. وی زوج را از ناحیه سر هدف گلوله قرار داد و اجساد آنها را مثله کرد. وی چند ساعت بعد بار دیگر وارد عمل شد. این بار در سان ولی و وارد خانه مردی به نام چیتات اساواهم 32 ساله و همسر وی ساکیما 29 ساله شد. رامیرز چیتات را در حالی که در خواب بود هدف گلوله قرار داد و سپس به زن وی تجاوز کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد. وی سپس زن را با طناب بسته و 30 هزار دلار پول و جواهر را به سرقت برد. وی سپس پسر 8 ساله این زوج را مورد اذیت و آزار قرار داد.
کمتر از یک ماه بعد در 6 اوت 1985 رامیرز به خانه مردی 38 ساله به نام کریستوفر پترسون و همسر 27 ساله وی ویرجینیا شد. رامیرز هر دو را از ناحیه سر مورد اصابت قرار داد اما جالب اینکه هر دو زنده ماندند. پترسون مردی قوی هیکل بود و به رغم جراحتهایش رامیرز را تعقیب کرد.
رامیرز دو روز بعد وارد عمل شد و این بار به خانه مردی به نام احمد ضیا 35 ساله و زن 28 ساله وی سوکی در دایموندبار کالیفرنیا وارد شد. رامیرز با شلیگ گلولهای به سر احمد وی را کشت و سپس به همسر وی تجاوز کرد.
اکنون پلیس بیش از پیش مورد انتقادات شدید قرار گرفته بود. جنایات در حال تکرار شدن بود. رامیرز که میدید از وی بیش از گذشته در جامعه شنیده میشود برای ادامه دادن به جنایاتش به شمال گریخت.
رامیرز در 24 اوت 1985 به میشن ویه جو در 50 مایلی جنوب لسآنجلس رفت. وی وارد خانه مردی 29 ساله به نام کارنز و نامزد 27 ساله وی اینز اریکسون وارد شد. رامیرز کارنز را از ناحیه سر با گلوله هدف قرار داد و اقدام به تجاوز به اریکسون کرد. وی سپس اریکسون را مجبور کرد به نام شیطان قسم بخورد و سپس دست و پای او را بست و فرار کرد. اریکسون سریعاً خود را آزاد کرد و به سرعت به سوی پنجره دوید تا ضارب را ببیند و دید که وی سوار خودرویی نارنجی رنگ شد. وی سپس با پلیس تماس گرفت. اوایل همان شب مردی جوان در تماس با پلیس خبر داد مع تویوتایی نارنجی رنگ در منطقه در حال پرسه زدن است. وی که شماره پلاک خودرو را نوشته بود آن را در اختیار پلیس قرار داد.
پلیس با بررسی شماره پلاک متوجه شد که این خودرو به تازگی ربوده شده است. تیمی برای یافتن خودرو تشکیل شد. خودرو دو روز بعد در حالی که گوشهای رها شده بود، پیدا شد. پلیس لسآنجلس چند روز خودرو را زیر نظر گرفت اما فرد مظنون هیچگاه به سراغ آن نیامد. مأموران پس از انگشت نگاری به سراغ خودرو رفته و اثر انگشتی بر روی آینه خودرو دست یافتند. رایانه چند ساعت به بررسی این اثر انگشت پرداخت و سرانجام نام اثر انگشت را ریکاردو ریچارد لویا رامیرز اعلام کرد. پلیس سرانجام قاتل شبهای لسآنجلس را یافته بود. اکنون پلیس به دنبال دستگیری وی بود.
در 30 اوت 1985 اعلامیهای برای دستگیری رامیرز صادر شد. تا نیم روز تصویر رامیرز در تمامی روزنامهها و گزارشهای تلویزیونی پخش شد. رامیرز از همه جا بی خبر از اتوبوس پیاده شد نمیدانست که تمام شهر به دنبال وی هستند. هنگامی که وارد مغازهای شد زنی فریاد زد" خودشه ،خودشه". وی سریعاً به خود آمد و در این حال دیگر مشتریان مغازه برگشتند و رامیرز را مجبور به فرار کردند. وی به منطقه اسپانیایی نشین شرق لسآنجلس رفت. وی که جایی برای مخفی شدن نداشت در آن منطقه پرسه میزد و تلاش کرد تا خودرویی را سرقت کند که مردم خشمگین وی را احاطه کرده و دستگیر کردند و شروع به ضرب و شتم کردند. پلیس سریعاً در منطقه حاضر شد و او را بازداشت کرد.
رامیرز 26 ساله به 14 فقره قتل و 31 فقره جنایت دیگر متهم شد. قتل پانزدهمی نیز در سانفرانسیسکو به وی نسبت داده شد. وی مورد چندین آزمایش پزشکی قرار گرفت اما سوابق این امر موجود نیست. رامیرز متولد 28 فوریه 1960 در الپاسو تگزاس بود و در آنجا با والدین خود، دو برادر و دو خواهر زندگی میکرد. خانواده وی فقیر بود و وی در دوران کودکی برای تأمین مخارج زندگی مجبور بود به همراه پدر به سر کار برود.
او در 12 سالگی تحت تأثیر پسر عمویش مایک قرار گرفت که از کهنه سربازان جنگ ویتنام بود. مایک از آموختن روشهای مباررزه و کشتن به رامیرز لذت میبرد، این که چگونه دیگران را اذیت و آزار کند. زن مایک با رفتار وی مخالف بود و همواره با هم بحث میکردند. بحثها به تدریج بالا گرفت و یک روز مایک در مقابل چشمهای رامیرز گلولهای در صورت همسرش خالی کرد. مایک به خاطر قتل محاکمه شد اما خود را به دیوانگی زد و به دلیل سابقه درخشانش در جنگ به آسایشگاه روانی فرستاده شد.
در هر حال روند محاکمه رامیرز 4 سال طول کشید.
وی در 20 سپتامبر 1989 به 43 فقره جنایت؛ 13 فقره قتل، سرقت و تجاوز محکوم شناخته شد. در 7 نوامبر همان سال قاضی مایکل تینان رامیرز را به مرگ محکوم کرد و حکم اعدام در زندان سن کوئینتین اجرا شد.