شکارچی پلنگ، پسر عمه اش را شکار کرد
فردی که با پسر عموی خود به شکار رفته بود، این بار به جای پلنگ، پسر عموی خود را شکار کرد.
محمد یکی از اهالی شهرستان جویبار بود؛ او هر روز برای پیاده روی از خانه بیرون می رفت.دیروز هم محمد مثل روزهای قبل از منزل به قصد پیاده روی خارج شد. هنوز چند متری از مسیر را طی نکرده بود که متوجه یک تل خاک بزرگی شد.
ناخود آگاه به سوی تل خاک رفت، به تل خاک نزدیک شد. انگار صدایی به او می گفت خاکها را کنار بزند، نمی دانست چرا؟
با دستانش همان طور که خاکها را کنار می زند، ناگهان صحنه ای دید که نزدیک بود از وحشت سکته کند، دستی از زیر خاکها بیرون آمد.
وحشت زده بود، می خواست فرار کند، اما نمی توانست، دوست داشت بماند و از موضوع خبردار شود.
دقایقی بعد وقتی محمد دستهای جسد را از زیر خروارها خاک بیرون کشید، چهره پسری 15 ساله نمایان شد، احتمال داد که او باید یکی از اهالی همین محل باشد.
سراسیمه خود را به کلانتری جویبار رساند و مأموران را در جریان گذاشت.
رئیس کلانتری با شنیدن این خبر، اکیپی از مأموران را همراه کارآگاه ویژه قتل به محل جنایت فرستاد.
کارآگاه ویژه قتل پس از بررسیهای لازم، صحنه قتل را بازسازی کرد تا اینکه با توجه به سرنخهای موجود و کمک اهالی محل، هویت مقتول شناسایی شد.
مقتول میثم نام داشت و بر اثر اصابت گلوله شلیک شده از یک اسلحه شکاری به سرش کشته شده بود.
بازپرس ویژه قتل در حال تکمیل تحقیقات بود که ناگهان فردی مضطرب به نام جواد به اداره آگاهی آمد.
جواد پس از آنکه خودش را معرفی کرد، به مأموران گفت: مقتول پسر عمه ام است.
او افزود: روز حادثه من و او برای شکار با اسلحه شکاری دو لول که غیرمجاز هم بود، به آبندان روستا رفتیم.ما می دانستیم شکارمان غیرمجاز است. به همین خاطر من به محمد گفتم تو مواظب اطراف مان باش تا کسی از شکار ما بویی نبرد.
محمد هم قبول کرد و برای انجام این کار از سنگی که در اطراف بود، بالا رفت و شروع به نگهبانی اطراف کرد.
من دنبال حیوانی برای شکار می گشتم که یک دفعه پلنگی را از دور دیدم. همین که می خواستم اسلحه ام را برای شکار آماده کنم، ناگهان دستم به ماشه خورد و تیر به سر محمد برخورد کرد.
خون از سر محمد جاری شد و من نیز با دیدن خون به وحشت افتادم. اول می خواستم فرار کنم ولی بعد از اینکه فکر کردم، پیش خودم گفتم: قبل از هر کاری جسد محمد را یک جایی پنهان کنم تا کسی از این ماجرا بویی نبرد.
خاکها را کنار زدم و در حالی که اشک از چشمانم جاری بود و دستانم می لرزید، جسد محمد را زیر خروارها خاک پنهان کردم.لازم به ذکر است، بازپرس ویژه حرفهای دلخراش جواد را شنید و متهم نیز پس از اقرار به این اشتباه جبران نشدنی، برای سیر مراحل قانونی به مراجع مسؤول معرفی شد.