زیباشناسی سنتی و نو

به نام خدا
زیبایی شناسی سنتی و نو:
درآمد:
دراذهان ومحامل عمومی سئوالی مطرح است؛چرادریافتگرایی درهنر نو،کمتروکم رنگتر است. درادامه بحث دیگری است که:چرا کسانی که به راحتی درادبیات مشکلات خاقانی ،انوری،بیدل،وتاریــخ وکتابهای دشوارنثرونظم یادردیدگاههاورشته های مختلف اینچنین راحل می کنند،دربرابراشارات و خلق آثارهنری نو،که نه لغـت،نه تلمیح ونه تعـقید لفظی داردمی ایستند و"یعنی چه؟" می آورند.
مثلاّ فرض کنید سـهراب میگوید؛" دشت سجاده من".آیااین مصراع دشواراست یا مشکلی دارد.آیامعنـــــــای" دشت "سخت است، یا" سجاده "تلمیح دارد، یابه جای جغــــــرافیایی ،زمـــانی ومکانی" دشـت "؟ یا حالتی که، درفضای پررنگ ولعاب ،روحانی وملموس یک مسجد قرارگرفته ایم. باید بدانیم مشکـل این تعبیرات چیست؟
سئوالا ت ازاین قبیل که برای ما پیش می آید، هر ذوق وقریحه ای رابه فکر فرومی بـــردکه شایداین گونه پرسشهایک عـلت جمــــال شناسی و زیبــــاشناسی داشته باشد. مسلم اســـت که برخی از مشکلات مایه در Objectiveیا Subjective دارد.البته بیشتربحث مربوط به فرستنده مربوط است والبته گاهی هم به گیرنده." اگرچه ما هنرراصرفا رسانه نمی دانیم،ولی عایق ونارساناهم نمی دانیم".
درمورد تفاوت محتوای بین زیبا شناسی سنتی وکلاسیک با زیباشناسی مدرن یا نو شــاید بتوان به چند نکته اصلی اشاره کرد که اگراینها را باهم بدانیم و رعایت کنیم، بهتر و راحت تر می توانیم بـــااین آثارارتباط برقرارکنیم.دراینجا بحث،ارزش گذارانه وداورانه نیست. فقط بیشترتوصیف می کنیم وکارنداریم که هنرنوخوب است یاهنرکلاسیک خوب است یاکدام بهتراست؟ ماچون اهل هنرهستیم همچنان دریچه های ذهن وذوق خودمان رابازگذاشته ایم که اگرکسی آمد وچیزی گفت یا اثری هنری پدیدآوردکه واقعاً زیبا باشد، تاثیربگـذارد وتخیل ما رابرانگیزد؛یعنی بتوانیم نام هنررابه آن اطلاق کنیم وآن رابپذیریم.

وضوح ،ابهام

خیلی اجمالی اینکه یکی ازاصول زیبایی شناسی درهـــــنرکلاسیک،وضوح است؛یعنی هرنوع بیان خواه متن یاطرح ونقش باشد تحت عـنوان تعـقید وغرابت استعما ل،یاچیزهای ازاین دست جزوعـیوب شمرده می شود.درصورتی که در هـــــــنرمدرن،ابهام اصل زیبایی شناسی است که البته مولوداندیشه نووبرخاسته ازهمه جریانهای فکرمعاصر،مدرن ودامنه گسترده آن است. توضیح آنکه این سخن اصلاًبه این معنا نیست که درهنرقدیم ابهام وجود ندارد یادرهنرجدید وضوح نیست،بلکه به این معناست که اصل زیبایی درهنرکلاسیک وضوح وروشنی بوده.مثلاً چنان که می بینیم ،گونه ای ابهام دراشعارحافظ است که زیباست،همچنین نقوش وطرحهای سنتی،نگارگری کلاسیک ،فضای ایجاد شده درآن.ابهام دراینگونه مواردبیشترمعلول تعقید لفظی ومعنوی واستفاده ازصنایع وعلوم عصرواشاره وتلمیح به آیات وروایات وحکایات است؛اماابهام درهنرمدرن ابهامی است که مولوداندیشه جدیداست،مولودعـدم قطعیت،نسبیت،ابهام ساختاری وخیلی چیزهای دیگرکه باید بحث بازوگسترده گردد،یعنی ابهام یک مسئله زیبـــــایی شناختی شده نه مسئله ای که آن موقع جزوعیوب کاروروش سنتـــــــی وکلاسیک ما محسوب می شد.میتوان گفت درهنرمدرن این ابهام قدری ساختاری تروژرف ساختی تر است.

توازن وتقارن

نکته دیگرتوازن وتقارن بودکه معمولاًدرنقاشی وهنرشعرماودرشعرهای کلاسیک آن رامی بینید.حتی وزن هم خودش نوعی تناسب است.تناسب هم خودش حاصل ادراک وحدت درکثــرت است.وقتی دراجزای متعددازمجموعه به گونه ای وحدتی کشف می کنیم،نوعی تناسب درآنهامی بینیم.بنابراین ،این تناسب اگردر مکان باشد میشودقرینه،مثل معماری،واگردرزمان باشد میشودوزن وموسیقی.می دانیم که وزن تقسیم زمان به پاره های منظم است؛مثل معماری که تقسیم مکان است به پاره های منظم.این قسمت های منظم،نه باید باهم مساوی باشند،نه بی نظم وترتیب،وحتی اگرترکیب آن متنوع وفراوان باشدوتعدادبیشتری جزءداشته باشیم که درمیان اینهابتوانیم نظمی را بیابیم،بازهم موسیقی ایجادمیشود؛ولی دریافت ضرباهنگ ونظم آن ممکن است برای برخی دشوارباشد؛ولی وقتی که این تکرارشود،می شودمثلا " مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن " وریتمی از آن کشف می شود،غرض این است که هنرکلاسیک خوب است یا هنرنوبد است یا برعکس،یا اینکه بگوییم مبانی جمال شناسی این ضعیف وآن قوی است،بلکه فقط توصیف میکنیم چرا که خوشایندی وناخوشایندی،اصل زیبایی شناسی است.زیبایی چیزی جزاحساس خوشایندی نیست وچیزی نیست که ما بتوانیم برکسی تحمیل کنیم؛ برای همین فقط ما میخواهیم توصیف کنیم.اگرهمه باشعرنووحتی با مفهومی مثل غرب یا هرچیزدیگرمخالفیم،اول باید آن رابشناسیم که مثلا فلسفه غرب این است،آن وقت اگرمی خواهیم مخالف هم باشیم،باشیم؛ولی بایدبدانیم با چه چیزی مخالفیم.چون به قول مرحوم شریعتی،" ندانسته چیزی را ردکردن وندانسته چیزی راتایید کردن هردودرندانستن مساوی هستند ".
پس ممکن است گمان کنیم که چون شکل ها درهنرسنتی ما غالبا متقارن ومتوازن بودند،بنابراین تنها وجه وتنهاراه ایجاد زیبایی،ایجاد شکلهای متقارن،بسته،متوازن،مکررومتساوی است.درصورتی که راههای ایجادزیبایی،مسلما اگرازلحاظ نظری هم نگاه کنید،میتواند بی نهایت باشد.برای این است که میتوان همیشه آهنگهای تازه درموسیقی باترکیبهای تازه درهنرهای دیگرساخت.حتی شمامیتوانید نسبتهای گوناگونی را ایجاد کنید که زیبا باشد؛یعنی اگرحاصل کارتوازن باشد،ولی توازن متقارن نباشد،میتواندباز هم زیبا باشد.توازن نامتقارن مثل توازن توزیع شده است؛مثلا شما تابلویی ببینید که به جای اینکه همه اضلاع آن متقارن ومتوازن باشد،یک کانون ویک مرکزثقل ونقطه عطف داشته باشد وسطوح واحجام وخطوط دیگرطوری دور این کانون چیده شوند که ایجاد تعادل،هارمونی وهماهنگی کنند.پس لزومی ندارد که توازن حتمامتقارن باشد،گاهی خودعدم تقارن زیباست؛مثلاچرا میگویید زلف آشفته زیباست؟چرا این همه شاعران سنتی ما گفته اند:"زلف آشفته"؟همچنین ستارگان شب دردل آسمان ازدید ناظران زمینی لااقل زیبا هستند؛درصورتی که ازدید ناظران زمینی هیچ نظمی ندارند.البته درخود اصل آفرینش یک نظم هندسی وریاضی دقیق نهفته است ولی اگر ما می بینیم،شماری مرواریدندکه برمخملی تیره پراکنده وپخش شده اندوآن هم زیباست سوء تفاهمی که برای خیلی ازاستادان مدافع هنراسلامی وسنتی پیش آمده،این است که؛ گمان میکنند هنرسنتی را فقط میشود موقعی پدید آورد که شکل ها متوازن ومتقارن باشدوفقط اگر نقاشی های قدیم را تکرار وتقلید کنیم،زیباست.این رویکرد توصیف هنرسنتی وهنردینی گرایش بسیار برجسته ای است که امثال بورکهارت،شووان،گنون درجهان ودکترنصردر ایران،مدافع آن هستند.البته من هم بسیاربه آن علاقه وارادت دارم؛ولی این رویکرد با مقدماتی که دارد،به نتایجی میرسد که چندان مطلوب نیست.مقدماتی از این قبیل اینکه بگوییم مثلا مینیاتورتجسم عالم مثال است وبه همین دلیل پرسپکتیو وحجم ندارد وبعد این مقدمات،نتایجی به دست می آید که شکلهای شعرسنتــــی به دلیل مشابهت با قرآن مجید مقدس اند، و هرگونه عدول ازاین شکلها،نوعی خروج وهبوط از بهشت وزیبایی است!

تکرار،تقلید،خلق مدام

نوآوری وآشنایی زدایی باعث حفظ تاثیرسخن است،وگرنه لازم نیست که هیــچ چیزنوشودوهمان طورکه هست،خیلی خوب است وموردپسند هم هست.به ویژه درهنرهای مردمی وهنرهای فولکوریک که تکرار،یکی ازشگردهای اصلی است،چنان که دربعضی قصه ها ومتل ها می بینیم.
اینکه ما ادعا کنیم تنها رویکردممکن وتنها راه تفسیر وتاویل هنرسنتی واسلامی،رویکردثبات وتقلیداست،به نظرنباید درست باشد.برای اینکه ما دربین دانشمندان وهنرمندان مسلمان،مولوی،ابن عربی وعین القضاه و... را داریم که اینها معتقدندبه نظریه خلق جدیدیا خلق مدام هستند؛یعنی با تفسیرآیاتی مثل "کل یوم هوفی شأن"به اینجا میرسند که وقتی آن رامیگردانیم،دایره ای متصل به ذهن می آید،درعالم هستی آفرینش های مدام ولحظه ای داریم که مستمرهستند؛ازاین رو پیوسته می نماید.به نظرمن با آن نگاه ثبات وسکون وتقلید،امکان ندارد که مولوی وابن عربی پدید آیدکه هرلحظه هم جهان را تازه ببینند وهردم هستی را نوبیابند:
هرزمان نومی شود دنیا وما بی خبراز نوشدن اندربقا

معنا مداری
معناداری ومعنامداری درهنرکلاسیک وسنتی ما یکی دیگرازاصول زیبایی شناسی است.به این معنی که هراثری یک معنی اصلی دارد و می توان نیت اصلی مؤلف رادراثریافت.کارتفسیروتاویل هم این بود که " کشف المحجوب "باشد ومعنی باطنی واصلی را کشف کند. به عبارت دیگر،هرمــــــنوتیک،هم قدیم ترین رویکردبه اثراست،هم جدیدترین؛اما در قدیم معنی را کشف میکرد وامروز به جایی رسیده است که معنی را" خلق "میکند.درهرمنوتیک جدیددیگر این طورنیست که یک معنی اصل باشد وماموظف باشیم آن را کشف کنیم،چون رولان بارت ودیگران گفته اند که مؤلف مرده است وهرخواننده ای یک طورآن اثررامی آفریند ومعنا می بخشد.معنای معنا وسیر تحول معنا ازقدیم تاحال هم مشکلی است که باید بررسی شودتا ببینیم چرا ماهنرنو را کمتردرمی یابیم؟دلیل این است که ما با همان جورمعناکردن معلمانه که درشعرقدیم داشتیم،سراغ شعرمدرن ونومی رویم وانتظارداریم مثل " توانا بود هرکه دانا بود " ،با جابه جایی کلمات ومنظم شدن آنها به نثر برسیم.
یعنی به جای اینکه بگوییم" هرکه دانا بود،توانا بود" گفته ایم" توانا بود هرکه دانا بود"،تا بدین ترتیب نظمی پیدا کند. ازاینجا می رسیم به تفاوت اینکه در قدیم می گفتند کلام دو گونه است؛نظم ونثر؛یعنی هرچیزی که منظم بود،می شد نظم وهرچیزی که پراکنده بود،می شد نثر.این وجه امتیاز بسیارآشکاری بود که می توانستند تشخیص بدهند که شعرچیست وغیرشعرچیست.توقعی که خیلی از شعرنودارند، این است که درست همانطور که شعر سنتی را کلمه به کلمه از شعر بیرون می کشیدند و مصراع به مصراع معنی می کردند،اینجا هم بایدبتوانندبرای هر کلمه یک مصداق خارجی کاملا عینی وروشن پیدا کنند تا دریابند که وقتی سپهری می گوید:" من وضو با تپش پنجره ها می گیرم "واقعا چطوری می شودبا تپش پنجره ها وضو گرفت. باید کاملا روشن ودقیق این راتفسیرکنیم که معناداشته باشد.

قرابت وغرابت

درزیبایی شناسی هنرکلاسیک،عناصر مجموعه ها درشعروتابلو به نحوی ازانحا با همدیگرهماهنگی ونزدیکی ومراعات نظیر وتناسب دارند،اما غرابت در زیبـــــــایی شناسی مدرن را- مثلا در یک تابلوی سوررئالیستی – درآنجا می بینیدواقعیت تغییر مکان داده؛مثلا جوانه ای که باید بردرخت بشکفد،برروی بازوی ستبری شکوفه زده است.همین تغییرمکان واقعیت،کافی است برای اینکه ایجاد غــــرابت ودرنتیجه ایجاد زیبایی کند؛اما اگرچنین تابلویی را درنمایشگاه ببینیم،بنده شــــــرقی آن تابلورانمی خرم،مگرآن وقت که یک معنی برای آن بتراشم که مثلا این میخواهد بگوید اگردرختی بشکفد،اقتضای طبیعتش این است،اما هنرآن است که بازویی جوانه بزند.درهنرهای مدرن مثل هنرهای مکتب سوررئالیسم،خود اصل غرابت،یعنی شگفتی آفرینی،موجد زیبایی است ودیگراصل معنامداری هم لزوم ندارد که تامین شود.همین که چیزی توانست در شما ایجادشگفتی کند،موفق شده که هنربودن خودش را ثابت کند.اگرماتابلویی سوررئالیستی ببینیم،اول می گوییم یعنی چه؟چه روایتی و داســـــتانی رامی گوید و چه معنــــــــــــــــایی رامی خواهد برساند؟بعد که چیزی نمی یابیم،می گوییم که این تابلو هنرواثرهنری نیست؛اما اگردیدیم می توانیم معنایی درپس آن پیدا کنیم،آن را به عنوان هنر می پذیریم.

بازنمایی ومحاکات

نکته بعدی،شباهت به واقعیت یا بازنمایی ومحاکات درهنر کلاسیک است که رفته رفته تحول پیدا کرده.نمی گویم ازبین رفته،ولی درهنرمدرن اصل براین است که مااشیاء راچگونه درک می کنیم نه اینکه اشیاء چگونه هستند، شبیه به آنها نمایش بدهیم،بلکه می خواهیم نشان دهیم که حس ودریافت ما در این لحظه ازاین شیء چگونه است؛چنانکه در مکتب هایی مثل امپرسیونیسم واکسپرسیونیسم به طور کلی مشاهده می کنیم. حتی ازرمانتیسم به بعداین جرقه ها زده شد.

کارکرد وکاربرد

نکات دیگری هم هست،مثل تغییر کارکرد وکاربرد هنر که قبلا کاربرد متفاوتی داشتند.چنان که می دانیم،هنرغالب ایرانیان شعربوده است؛بنابراین بسیاری از هنرهای ما ازاین راه تامین می شدورمان را هم باشعر می گفتیم،مثل خسرو وشیرین ولیلی ومجنون.در سینما هم رسانه تبلیغات شعربوده،در دربار هم به جای رسانه ها وتبلیغات گسترده،دو سه وگاهی چندین شاعر خوب داشتند که شهرت ومحبوبیت آنها را رواج می دادند.

نقاشان یا طراحان هم همین طور،تااینکه وقتی عکاسی پدیدآمد،نقاش احساس کرد که دیگر بیکار شده.چون نقاش یا طراح یک ماه زحمت می کشید تا مثلا تابلویی از خاندان سلطنتی بکشد که کمی شبیه آنها باشد،بعد عکاسی آمد درمدت یک چندم ثانیه عکسی خوب گرفت کاملا شبیه و کاملا واضح،این بودکه نقاش گفت:"پس من چه کاره هستم؟" کم کم نقاشی تبدیل شد به چیزی که درعکاسی نباشد؛یعنی فصل ممیــــــــز آن مشخص ترشد.درصورتی که قبلا می توانست از نقاشی به جای ابزارشناسایی استفاده شود. شعرهم همین طورشد؛ تعلیم فلسفه،حکمت وحتی علم اخلاق،ریاضی،موسیقی،تعریف کردن داستان ورمان ازآن گرفته شد.خوب،پس شعرچیست؟این سیرخود به خودمخاطبان را کم میکند.قبلا اگرشعریک رسانه قوی بوده،الان دیگر به معنی رسانه نیست؛بنابراین مخاطبان مشخص ترشدند.پیشتر ازشعربرای تعلیم حـــکمت استفاده می شد. برای آنکه من به جای استدلال ازآن استفاده کنم وطرف را مجاب کنم،باید یک بیت الغزل ازشعری را حفظ می کردم و برای اثبات حرفم می گفتم که البته از دیدگاهی،این یکی ازوجوه رجحان شعر کلاسیک است که بهترحفظ می شود ومیتواند ضرب المثل بشود وبین مردم جاری شود؛ولی چنین کاربرد وکارکردی درشعر نونداریم یاکمترداریم واین هم عیب نیست.ممکن است امتیازی راازدست داده باشدوامتیــــــازهای دیگری رابه دست آورده باشد.کما اینکه اگر شما بخواهید راکتوراتمی وسلاح هسته ای را درقالب غزل بیاورد. با آن تردی وشکنندگی قالب غزل منفجرمیشود واگردرشعر نوباشعر سپید بخواهید بگویید،ممکن است فضا بازتر باشد.

کارمن دراینجا دفاع ازشعرنویا نفی شعرکلاسیک ویا عکس آن نیست،برای اینکه من خودم طرفدارهردوهستم وفقط می خواهم دریچه ای را برای پذیرش زیباییهای تازه ومتفاوت همچنان باز بگذاریم وپرونده را نبندیم ومختومه اعلام نکنیم که زیبایی چیزی است که من در دوره مدرسه یاد گرفته ام واین طوری نبوده وتاابد هم باید این طور باشد.

یعنی بپذیریم واحتمال بدهیم که ممکن است زیبایی های دیگری باشد که بتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم ومی توانیم دریچه ای را برای دریافت هنرهای مدرن هم باز بگذاریم.

خاتمه

مع الوصف اگربخواهیم جایگاهی ازهنرنو برای هنرفرش بیابیم، با توجه به آنچه درمورداستادان مدافع هنراسلامی وسنتی عصر حاضر وجود دارد، تصمیمی گیری بسیار مشکل خواهد شد ودر بعضی مواردغیرممکن.البته ذکراین نکته بسیارلازم است که برای ایجاد موسیقی، معماری، طراحی وبطورکل هنرمدرن شناخت وتسلط برهنرمربوطه شاخص ترین اصل یک هنرمند می باشد،البته نه تقلید و تکرار.

هنرفرش بدلیل توازن وتقارن،تکراروتقلید وخلق مدام،وضوح وابهام،معنا مداری،قرابت وغرابت،بازنمایی ومهمترازهمه کارکرد وکاربردی بودن آن ارتباط تنگا تنگی بازیبایی شناسی داردهمچنین می توان به عنوان بهترین ابزار برای ابرازآنچه درذهن هنرمند جاری است استفاده کردالبته بارعایت وحفظ امانت آنچه که به دست ما رسیده است،بنابراین برماست با پایبندی بدان چه که به ما رسیده است همتی بلند داشته وازجایگاه بحث وتئوری جدا شده ودرعرصه عمل گام نهاده وحامی میراث وهویت ملی خود باشیم چرا که هنرنهفته درقالی،چه طراحی که درقدیم ذهنی بوده وجنبه روایت حوادث قومی وملی داشته وچه دربافت آن که بسیارماهرانه وظریف بوده است. به عبارت دیگرآئینه تمام نمای میراث فرهنگ قومی، قبیله ای وآباواجدادی ما می باشد.به امید روزی که با فعالیت همه جانبه حداقل آنچه را که بوده احیاء وبازسازی کنیم تا باشدازاین راه سعی وکوشش هنرمندان گذشته بیش ازپیش محقق گردد.
 

ما راکه دردعشـــق وبـــلای خمــــار کش  
  یاوصـــل دوســـت یا می صـافی دوا کند
جان رفت درسرمی وحافظ به عشق سوخت  
  عیســـی دمی کجاست که احــیای ما کند


+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.