مفهوم شر در فلسفه هانا آرنت
گروه کتاب واندیشه؛ چهارشنبه گذشته به همت ماهنامه بخارا و نشر ماهی در خانه هنرمندان ایران «شب هانا آرنت» برگزار شد. در این جلسه استاد دکتر عزت الله فولادوند، کسی که برای نخستین بار فارسی زبانان را با آرنت آشنا کرد و خشایار دیهیمی، مترجم متون فلسفه سیاسی، درباره آرنت سخن گفتند. آنچه در پی می آید متن کامل سخنان فولادوند و گزارشی از سخنان دیهیمی است.
هانا آرنت در 1906 در شهر هانوفر آلمان در خانواده ای یهودی به دنیا آمد. در 16 سالگی در دانشگاه برلین در زبان های یونانی، لاتین و الهیات مسیحی آغاز به تحصیل کرد. در 1924 در دانشگاه ماربورگ شاگرد مارتین هایدگر در فلسفه شد. آرنت 18 سال داشت و هایدگر 35 سال و در همان ایام رابطه ای عاشقانه میان استاد و شاگرد به وجود آمد که گرچه چندان به درازا نکشید و به دلیل بی خردی های هایدگر، آرنت به آن پایان داد، بعد ها موضوع بحث های فراوان شد. سپس آرنت به هایدلبرگ رفت تا زیردست فیلسوف دیگر آلمانی کارل یاسپرس درس بخواند و در آنجا رساله خود را درباره «مفهوم عشق نزد آگوستینوس قدیس» به راهنمایی یاسپرس نوشت.
پس از به قدرت رسیدن نازی ها، آرنت در 1933 به مدت کوتاهی زندانی شد، ولی بعد به فرانسه گریخت و هفت سال بعد با پناهنده یهودی دیگری به نام هاینریش بلوشر ازدواج کرد. سال بعد، زن و شوهر که باز هدف تعقیب و آزار نژادپرستان قرار گرفته بودند به آمریکا گریختند و در نیویورک مقیم شدند. در آن شهر، آرنت مشغول نویسندگی و کارهای فرهنگی شد و نخستین کتاب مهم سیاسی خود «ریشه های توتالیتاریسم» را نوشت و در سال های بعد نیز در دانشگاه های مختلف آمریکا از جمله در برکلی و شیکاگو، نیویورک در سمت استادی به تدریس، پژوهش و نویسندگی ادامه داد.
در 1961 آرنت از طرف مجله نیویورکر در محاکمه جنایتکار جنگی نازی، آدلف آیشمان، در اسرائیل حضور یافت و مطلبی نوشت به نام «آیشمان در اورشلیم؛ گزارشی درباره ابتذال شر» که سپس به صورت کتاب منتشر شد که بعد درباره آن بیشتر خواهیم گفت. آثار مهم آرنت همه محصول سال های اقامت او در آمریکاست. آخرین اثر او «حیات ذهن» قرار بود در سه جلد منتشر شود که آرنت فقط به نوشتن جلدهای اول و دوم موفق شد و جلد سوم با مرگ او در 1976 هرگز به نگارش درنیامد. عنوان های این سه جلد از نظر بحث آینده ما حائزاهمیت اند؛ جلد اول «اندیشه» جلد دوم «اراده» و جلد سوم (که نوشته نشد) «داوری».
آرنت را تقریبا همه متفکری سیاسی می شناسند و البته شک نیست که کتاب هایی که او را به شهرت جهانی رساندند ـ ریشه های توتالیتاریسم، خشونت، انقلاب، تاملاتی درباره فلسفه سیاسی کانت و دیگر آثار، اکثر دست کم به ظاهر با سیاست سر و کار دارند. با اینهمه، برخلاف فیلسوفان سیاسی شناخته شده ای مانند ماکیاولی یا لاک یا مونتسکیو یا مارکس یا جان رالز، او هرگز چیزی در بیان یک فلسفه سیاسی سیستماتیک ننوشت، یعنی فلسفه ای حول اندیشه ای محوری که در آثار متعدد بسط و تفضیل پیدا کند، نوشته های او بحث هایی درباره موضوعات متنوعی است مثل توتالیتاریسم، انقلاب، آزادی، قوه تفکر، نیروی داوری، تاریخ اندیشه سیاسی و جز اینها. استدلال های او غالبا پر طول و تفضیل و شامل گریزهای فراوان به موضوعات جانبی و استناد به متفکران گوناگون مانند هایدگر، ارسطو، کانت، نیچه، یاسپرس، سارتر، فانون و حتی معاصران مطرح مثلا در جنبش های دانشجویی است.
با این حال خطاست که بپنداریم نوشته های آرنت مشتی آثار پراکنده درباره موضوعات مختلف است. دو اندیشه بنیادی مانند رشته ای محکم سراسر نوشته های او را به یکدیگر می پیوندند. یکی پرسش درباره ماهیت سیاست و حیات سیاسی بر مبنای روش پدیدارشناسی که بیشتر ملهم از هایدگر است و دیگری این فکر اساسی که از یونانیان، به ویژه ارسطو، به او به ارث رسیده که سیاست در بن و بنیاد براستی شاخه ای از اخلاق است و سیاست جدا از اخلاق شایسته نام سیاست نیست .
یکی از شالوده های فلسفه آرنت فرقی است که او بین دوگونه زندگی می گذارد؛ زندگی وقف عمل (vita active) و زندگی مصروف تفکر و ژرف اندیشی (vita contemplation). بالاترین مظهر زندگی وقف عمل ـ گذشته از کار و مشقت روزانه برای تامین معاش زنده ماندن ـ کنش اجتماعی است، یعنی فعالیتی که انسان ها از آن راه از جبر طبیعی حاکم بر زندگی روزانه تعالی بجویند، با دیگران وارد تعامل شوند، بنیادی نو بگذارند و اثری ممتاز از خود در جهان ایجاد کنند. فقط اینگونه فعالیت یا منش بیانگر استعداد و توان آدمی برای آزاد زیستن و بالاتر رفتن از دغدغه های روزانه و به یادگار گذاشتن دستاوردی مشخصا انسانی است و شامل اموری می شود همچون بحث، استدلال، اقناع، ابتکار و قیام در راه هدف و آرمان و اعتراض به شر.
به عقیده آرنت، جایگاه آرمانی این نوع فعالیت یا به اصطلاح او کنش عرصه سیاست است. پیش شرط های ضروری کنش، یعنی تعامل آشکار مردم با یکدیگر و بحث درباره مصالح مشترک و رجوع به پیشینه های الهام بخش و امکان کسب نام بلند، همه در حیات سیاسی فراهم می آیند. اجتماع سیاسی، اجتماعی که همه در آن سخن بگویند و مسائل را به محک خرد جمعی بزنند، مردم را به میدان فرامی خواند تا دلیرانه دست به کارهای استثنایی بزنند و به زندگی بی سر و ته روزانه معنا ببخشند و حیات اجتماعی را به سطحی بالاتر ببرند. استعدادهای نهفته انسانی از این راه است که به شکوفایی می رسد و سخن مشهور ارسطو که انسان جانوری به طبع مدنی یا سیاسی است، به عقیده آرنت باید به این معنا گرفته شود.
آرنت افسوس می خورد که این حلقه اتصال بین اخلاق و سیاست از بعد از یونانیان از هم گسیخت. فیلسوفان قرون وسطا اصولا بحث از اخلاق را از دایره مباحث فلسفی حذف کردند و مدرنیته دایرمدار و دلمشغول مفرط به اقتصاد و نیازهای پایان ناپذیر معاش شد؛ اخلاق را به سطوح رسوم و عادات فروکاست، هستی انسان را تابع جبرهای طبیعی کرد و وظیفه دولت را که می بایست تعالی بخشیدن به روح آدمیان باشد به اداره امور تقلیل داد. از این رو مردم در عصر مدرن فرصت معنا بخشیدن به زندگی را از دست داده اند یا به زندگی پوچ و بی معنا ادامه می دهند یا به پیروی از آنچه ادعا می شود جبر حاکم بر تاریخ است، به جست و جوی معنایی کاذب می روند. به اعتقاد آرنت، اینها همه راه را برای ظهور نوع خاصی از شر و شرارت در روزگار ما هموار کرده است که چون هیچ داوری و اندیشه ای در پس آن نیست، باید آن را ابتذال شر نام داد، چنانکه نمونه آن را در آدلف آیشمان مشاهده می کنیم.
اما پیش از رسیدن به مسئله شر و قضیه آیشمان، باید همچنین به مشق دیگر زندگی بنا به تشخیص آرنت، یعنی زندگی مصروف تامل و بازاندیشی نظری بیندازیم که او تا اواخر عمر و آغاز به نگارش «حیات ذهن» فقط اجمالا به آن پرداخته بود. به گفته آرنت، زندگی مصروف تامل و تفکر، عمدتا دو شکل به خود می گیرد؛ اندیشیدن و دانستن که نمونه اعلای آنها به ترتیب فلسفه و علم است. اندیشه در جست وجوی معناست، دانش با واقعیات سر و کار دارد. علم تحقیق می کند که «چه هست» و انگیزه آن عشق پر شور به دانستن است، فلسفه می خواهد پی ببرد که «آنچه هست چه معنا دارد» و انگیزه آن عشقی همان قدر شورانگیز به فرزانگی است. علم پژوهشی و تحلیلی است، فلسفه متامل و ژرف اندیش است. علم نتایج استوار به دست می دهد، فلسفه محتاط و کاوشگر است و یقینی را که دیشب رشته بود امروز پنبه می کند. علم محدود به دنیاست، فلسفه از دنیا تعالی می جوید و مظهر آزادی آدمی است.
زندگی مصروف تامل و مراقبه، شامل اندیشه و داوری است. دلمشغولی آرنت به این دو مبحث حتی در نوشته های قبلی آرنت در دهه های 1950 و اوایل 1960 پیداست، ولی بحث سیستماتیک درباره آنها در آخرین مرحله حیات او آغاز می شود. متاسفانه آخرین جلد «حیات ذهن» که می بایست وقف قوه داوری در انسان باشد هرگز نوشته نشد، ولی در گفتارها یا تاملات آرنت درباب فلسفه سیاسی کانت که در 1982 منتشر شد، خطوط اصلی افکار او در این باب دیده می شود.
آرنت همواره نسبت به کانت ستایش عمیق داشت و با گذشت سال ها آن ستایش تبدیل به تاثیر ژرف شد. فرقی که او در نخستین جلد «حیات ذهن» بین اندیشیدن و دانستن می گذارد و قبلا به آن اشاره کردیم، مطابق فرق فهم (Verstand) و عقل (Vernunft) در کانت است. چنانکه در مورد تفاوت علم و فلسفه گفتیم، قوه فهم یا فاهمه دانش تحقیقی به بار می آورد و در جست و جوی واقعیات قابل دانستن است.
اما عقل، استدلال یا تفکر ما را فراسوی دانش و معلومات می برد و همواره پرسش هایی به میان می آورد که از نظر علمی پاسخ ندارند، ولی ماهم از مطرح کردن آنها چاره ای نداریم. در آرنت، اندیشیدن به معنای تلاش برای فهم معنای جهان، پرسش های بی وقفه درباره اموری است که در زندگی به آنها برمی خوریم. در این کوشش ها ما نه تنها جهان، بلکه خودمان را هم زیر سوال می بریم. کسی که ماشین وار و بدون تامل و تفکر پا به عرصه حیات سیاسی می گذارد، در واقع فهمی از آن ندارد و خیر و شر برای او بی معناست و ممکن است مانند آیشمان درنهایت بی فکری و ابتذال دست به جنایت و شرارت بزند.
معضل بزرگ این است که مفاهیم اخلاق سنتی در برابر عظمت فجایعی که انسان امروز با آنها روبه روست رنگ باخته اند. ویرانی های شگرف محصول دو جنگ جهانی در قرن بیستم، تکنولوژی هایی که موجودیت جهان را تهدید می کنند، کشتار میلیون ها یهودی در اردوگاه های مرگ آلمان نازی و تصفیه های مخوف میلیونی استالین و به عقیده آرنت، معیارهای متعارف برای داوری های اخلاقی و سیاسی را بی اثر کرده اند. شاخص های سنتی خوب و بد متلاشی شده اند و چارچوب هایی که فهم امور و داوری درباره آنها را امکان پذیر می ساختند از میان رفته اند.
از درک مصیبت هایی که بر ما می گذرد ناتوان مانده ایم، زیرا اساس مشترک درک و فهم که در چارچوب سنت از آن بهره می بردیم نابود شده است. سوال بزرگ آرنت این است که بر چه مبنایی می توان درباره فجایع باورنکردنی و هولناکی داوری کرد که تجربه ها و فهم متعارف ما در برابر آنها گیج و مبهوت است؟ پاسخ بدیع او این است که اگر بناست در این شرایط بی سابقه قادر به داوری شویم باید مفاهیم مستقر و قواعد عادی اخلاقی را که در قالب رسم و عادت متحجر شده اند، کنار بگذاریم.
آنچه در آرنت شوری برای پژوهش عمیق در این مسئله برانگیخت، محاکمه آیشمان بود و بنابراین بی مناسبت نیست در اینجا شمه ای در معرفی این تبهکار بیان کنیم. اتو آدلف آیشمان در 1902 در شهر زولینگن در آلمان به دنیا آمد و کودکی و نوجوانی را با خانواده اش در اتریش گذرانید. در 1932 به تشویق یکی از دوستان خانوادگی به نام کالتن برونر به نیروی اس اس پیوست. کالتن برونر اتریشی ضدیهودی بود که نخست فرمانده اس اس در اتریش و سپس رئیس کل پلیس و سازمان مرکزی امنیت آلمان هیتلری شد و ریاست گشتاپو و اردوگاه های مرگ اروپا به او سپرده شد. آیشمان به سرعت در دستگاه امنیتی آلمان ترقی کرد و حتی در 1937 به حیفا در اسرائیل کنونی اعزام شد تا با نماینده یکی از تشکیلات صهیونیستی به نام هاگانا که بعدها به یکی از معروف ترین سازمان های تروریستی صهیونیسم بدل شد درباره امکان انتقال یهودیان اروپا به فلسطین مذاکره کند.
تماس با جنبش صهیونیسم حتی تا آغاز جنگ جهانی دوم ادامه داشت و آیشمان به این مناسبت به مطالعه دین یهود پرداخت و تا حدی زبان عبری یاد گرفت. ولی فکر انتقال یهودیان به زودی کنار گذاشته شد و آیشمان که به دلیل خوش خدمتی به درجه سرهنگ دومی رسیده بود پس از شرکت در کنفرانس معروف وان زه که در آن «واپسین چاره» مسئله یهود یعنی قتل عام یهودیان به تصویب رسید، رسما به ریاست امور حمل و نقل یهودیان به اردوگاه های مرگ منصوب شد. فقط یک نمونه از عملیات آیشمان هنگامی بود که او در 1944 از ترس نزدیک شدن ارتش شوروی به مجارستان، چهارصد هزار یهودی مجار را به فوریت به اتاق های گاز فرستاد.
پس از جنگ، آیشمان با تغییر نام، چندی در آلمان پنهان بود و سپس با جعل هویت با خانواده اش به آرژانتین گریخت و شغل های مختلفی پیشه کرد. کشف هویت و دستگیری او داستانی بسیار هیجان انگیز است که فعلا مجال پرداختن به تفصیل آن نیست. همین قدر می گوییم که ماموران سازمان های امنیتی اسرائیل سرانجام در 1960 او را شناسایی و دستگیر کردند و مخفیانه به اسرائیل بردند. دولت آرژانتین به شورای امنیت سازمان ملل متحد شکایت برد که اسرائیل با این عمل حق حاکمیت این کشور را سلب کرده است. ولی بعد بر اساس توافقی محرمانه میان دو دولت، اسرائیل در 1961 آیشمان را به اتهام پانزده فقره جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت به محاکمه کشید.
در دادگاه، آیشمان را در اتاقک شیشه ای ضد گلوله ای نشاندند و دولت اسرائیل اجازه داد جریان دادرسی وسیعا و آزادانه در سراسر جهان پخش شود. بینندگان مردی را با قیافه ای بسیار عادی می دیدند که هیچ شباهتی به تصورشان از «جانی بالفطره» نداشت. پس از ارائه 1500 مدرک و شهادت 100 نفر از کسانی که از اردوگاه های مرگ جان به در برده بودند و بررسی تاییدیه های رسمی 16 کشور مختلف و استماع دفاعیات متهم و وکلای او، دادگاه در پی هشت ماه دادرسی آیشمان را مجرم شناخت. آیشمان از دیوان عالی اسرائیل فرجام خواهی کرد. ولی دیوان نیز رای دادگاه بدوی را تایید کرد. عده ای از شخصیت های برجسته از جمله خود آیشمان از رئیس جمهور اسرائیل درخواست تخفیف مجازات کردند.
رئیس جمهور، اسحاق بن زوی، با نقل این جمله از کتاب اول سموئیل در کتاب عهد عتیق یا تورات تقاضای آنان را رد کرد؛ «چنانکه شمشیر تو زنان را بی اولاد کرده است، همچنین مادر تو از میان زنان بی اولاد خواهد شد.» به رغم حذف مجازات اعدام از قوانین کیفری اسرائیل، آیشمان عاقبت چند دقیقه پس از نیمه شب اول ژوئن 1962 در زندان به دار آویخته شد و تنها کسی بود که در آن کشور به این مجازات رسید. سپس جسد او را به آتش انداختند و خاکسترش را در آبهای بین المللی مدیترانه به باد سپردند تا اطمینان حاصل کنند که نژادپرستان در آینده برای او بقعه و بارگاه نخواهند ساخت. بگذریم از اینکه این فکر با کارنامه دولت اسرائیل از بدو تاسیس تا کنون سخت در تناقض است.
چنانکه گفتیم، هانا آرنت به عنوان گزارشگر مجله نیویورکر در آن دادگاه حضور داشت و متعاقبا گزارشی نوشت که بعد به صورت کتاب منتشر شد و اکنون محل بحث ماست.
در سراسر دادرسی، آیشمان نیز مانند عده ای از جنایتکاران جنگی در محاکمات 46-1945 نورنبرگ مصرانه مدعی بود که فقط از دستور مافوق اطاعت کرده است و به منظور پیروی مطلق از پیشوای آلمان (هیتلر) و اصل رهبری و تبعیت از قانون ندای وجدان را نادیده گرفته است و شخصا با یهودیان دشمنی نداشته است. از این جالب تر اینکه آیشمان در دادگاه می گفت به متابعت از «امر مطلق» کانت در اخلاق عمل کرده است. «امر مطلق» کانت می گوید؛ «فقط مطابق قاعده ای عمل کن که بتوانی بخواهی آن قاعده به قانون کلی برای همگان تبدیل شود» یا به عبارت دیگر، با دیگران چنان رفتار کن که می خواهی دیگران با تو رفتار کنند. نکته باز هم جالب توجه اینکه در جریان دادرسی، دولت اسرائیل شش دکتر روان شناس را برای معاینه روانی آیشمان اعزام کرده بود. هیچ یک از این دکترها کوچک ترین نشانه ای از بیماری روانی یا دلیلی بر ناهنجاری شخصیت در او پیدا نکرده بود.
حتی یکی از روان شناسان گزارش داده بود که برخورد عمومی آیشمان با دیگران، به ویژه با خویشان و دوستانش «بسیار مطلوب» است و تنها امر غیرعادی در او این است که در عادات و گفتارش حتی از افراد متوسط نرمال تر است. اینها همه را باید در برابر این واقعیت گذاشت که آیشمان در کنفرانس وان زه با شور و شوق نه تنها از واپسین چاره مسئله یهود، یعنی قتل عام یهودیان، استقبال کرده بود و در برنامه ریزی برای عملی ساختن آن شرکت جسته بود، بلکه بسیار شادمان بود که می دید «افراد محترم» جامعه هم آن برنامه را تایید می کنند.
کتاب آرنت درباره محاکمه آیشمان نقطه عطفی در نگرش فلسفی اوست و محل تاکید را از کنش سیاسی به دو قوه اندیشه و داوری انسان منتقل می کند. عنوان فرعی کتاب که او حتی بیش از خود آن شهرت جهانی یافت «ابتذال شر» بود. آرنت این عبارت را در توصیف اعمال آیشمان در مقام یکی از اعضای رژیم نازی و معمار و مجری «واپسین چاره» هیتلر به کار می برد. آرنت می خواست بگوید که برخلاف تصور عمومی، جنایات مبهوت کننده نازی ها از خبث نفس و لذت بردن از آدمکشی سرچشمه نگرفته است و علت مشارکت داوطلبانه آیشمان در نسل کشی، ضعف یا عدم قوای اندیشه و داوری درست بوده است.
آرنت کاملا این ادعا را می پذیرفت که آیشمان شخصا کینه ای به یهودیان نداشته است و بدون توجه به نتایج اعمال خود، صرفا از دستور مافوق اطاعت می کرده است. آیشمان دارای نیروی فکری لازم برای سنجش ابعاد انسانی جنایات خود نبوده و کشتار یهودیان را نیز در ردیف دیگر وظایف اداری می دانسته است. آرنت بر این عقیده بود که آیشمان از نظر روانی و به علت فقدان قدرت تخیل، نمی توانسته مجسم کند که چه بلایی بر سر قربانیانش می آوردند و آنان چه رنجی می کشند. آنچه آیشمان را قادر به ارتکاب جنایاتش می کرد، نه وجود کینه به یهودیان بلکه عدم نیروی تخیل بود، زیرا اگر از چنین نیرویی بهره می برد، می توانست در نزد خودش در عالم ذهن به ابعاد انسانی و اخلاقی آن تبهکاری ها واقعیت و ملموسیت بدهد.
آیشمان عاجز از تفکر بود و نمی توانست در درونش با خودش وارد بحث و گفت وگو شود. یکی از زیباترین اندیشه های هانا آرنت مطلبی است که درباره اینگونه حدیث نفس یا گفت وگوی درونی به قالب الفاظ درآمده است. می نویسد؛ «من به ظاهر یکی بیش نیستم؛ اما واقعا بیش از یکی هستم. من خویشتنی دارم و با این خویشتن مرتبطم. این خویشتن وهم و پندار پوچ نیست، زیرا با من سخن می گوید و صدایش را به گوش من می رساند. من با خودم سخن می گویم و به این معنا در من کس دیگری نیز هست و ما دو تاییم. من و خویشتن من ممکن است با هم سازگار یا ناسازگار باشیم. من اگر با دیگران هم عقیده نباشم می توانم به آنان پشت کنم و به راه خود بروم. اما نمی توانم به خویشتنم پشت کنم. اگر بدی کنم، محکومم که با آن بدکار همبودی و همزیستی تحمل ناپذیر داشته باشم و هرگز نتوانم از چنگ آن رها شوم.»
آشنایی ایرانیان با آرنت
یک سال بعد از انقلاب، من کتاب کوچکی به نام «خشونت» از نویسنده ای ناشناخته در ایران به نام هانا آرنت ترجمه کردم که در 1359 منتشر شد. با آنکه کتاب کوچک و خوشخوان بود و با وقایع جاری ایران در آن روزگار ارتباط ذاتی داشت، به جز در میان معدودی از روشنفکران چندان مورد استقبال قرار نگرفت. ولی من ناامید نشدم و بلافاصله کتابی مفصل تر به نام «انقلاب» از آرنت ترجمه کردم که در 1361 از چاپ درآمد که باز با وجود ارتباط مستقیم با آنچه در کشور ما می گذشت، کم فروش ماند. کار من در ترجمه این دو کتاب، نخستین کوشش برای آشنا کردن فارسی زبانان با هانا آرنت بود.
آرنت کتاب دیگری دارد به نام «ریشه های توتالیتاریسم» شامل سه بخش؛ توتالیتاریسم، امپریالیسم و یهودستیزی. یک بخش از این کتاب درباره توتالیتاریسم در 1363 به فارسی درآمد، مترجم شاید برای جلب نظر خوانندگان، عنوان عجیب «توتالیتاریسم؛ حکومت ارعاب، کشتار، خفقان» را روی جلد آن گذاشت. اما ظاهرا این عنوان تکان دهنده هم در دل خوانندگان هموطن تاثیر شایان توجهی نداشت و آرنت همچنان نزد اکثر روشنفکران گمنام ماند.
وضع کمابیش به همین منوال بود تا اواخر دهه 1360 و اوایل 1370 که مانند بسیاری چیزها در این سرزمین که ظاهرا معلوم نیست از کجا و چرا پدیدار می شوند، آرنت ناگهان بر خلاف گذشته طرف توجه واقع شد و آن جویبار کوچکی که در 1359 با کتاب «خشونت» به راه افتاده بود پرآب تر و نیرومند تر شد و رفته رفته به صورت رودی بزرگ درآمد.
امروز طبق کتابنامه ای که پژوهشگر جوان آقای مهدی نوری به خواهش من گردآوری کرده اند، 16 ترجمه فارسی از آثار آرنت یا کتاب هایی درباره او و بیش از 50 مقاله فارسی در زمینه اندیشه و شخصیت او وجود دارد که شاید بهترین آنها به قلم دوست ارجمندم آقای خشایار دیهیمی است. جالب نظر اینکه این توجه تدریجی به آرنت منحصر به ایران نبوده است. در اروپا و آمریکا هم علاقه به او از دهه 1950 پیوسته رو به فزونی داشته است تا بدانجا که امروز صاحب نظران او را یکی از برجسته ترین متفکران سیاسی قرن بیستم می دانند و سیلی خروشان از شرح و تفسیر و تحلیل آثار او به راه افتاده است. اما باید دید آرنت که بوده است که این چنین در شرق و غرب امروز به او اقبال می شود.