خبرهای درگوشی

 حضور یک ملی پوش در کنسرت لس آنجلسی!
    
    عزیزی می گفت چندی پیش، در یکی از تلویزیون های لس آنجلسی، خبرنگار تلویزیونی آن شبکه به کنسرت یکی از خوانندگان معروف لس آنجلسی در هامبورگ رفته بود، وی در پشت صحنه کنسرت و قبل از اجرا به یکی از بازیکنان ملی پوش سابق تیم ملی برخورد کرد که هم اکنون در بلژیک فوتبال بازی می کند و یکی از نورچشمی های مدیرعامل آن باشگاه است، البته عده ای هم می گویند داماد مدیر عاملی ایرانی باشگاه است که این دومی را ما خبر نداریم و تماما" جزو شنیده ها است، بگذریم. به هر حال جناب خبرنگار که نامش اصلانی بود، بازیکن ملی پوش را به گوشه ای کشید و گفت: آقا جان شما کجا، این جا کجا، آن هم در آلمان که طرف گفت: «به این خاطر که من از طرفداران پر و پاقرص این خواننده هستم و هر کجا که در اروپا کنسرت داشته باشد، من می روم آنجا»، این به کنار... بر گردید به سه سال پیش این فوتبالیست کت و شلوار کراواتی... دوست عزیزش می گفت: یادم می آید که سه سال پیش صحبت از خوانندگان اونور آبی بود، فلانی که بچه شهرستان هم بود می گفت: فلانی کیست؟ من نامش را نشنیدم. اگر می شود مرا راهنمایی کنید، در رابطه با کی این همه صحبت می کنید، ترانه «خاتون من» چیست که آن قدر آن را زمزمه می کنید؟ می توانید بگویید او کیست که این همه طرفدار دارد؟ و حالا پس از گذشت سه سالی خود وی از طرفداران وی ظاهر شد اما نکته ی دیگر در رابطه با این مصاحبه، این که «شهرام اصلانی» خبرنگار آن تلویزیون می گفت: بله، من می دانم شما چرا از کشور خود خارج شده اید، چون که پول خوبی نمی گیرید، امکانات خوبی ندارید و... و جوان فوتبالیست ماهم سر تکان می داد... باز هم جای شکرش باقی است که حرفهای ایشان را با زبان تصدیق نکرد و گرنه خدا می دانست چه اتفاقی می افتاد!
    نکاتی که گفتیم در این مورد نیست که چرا فلانی به آنجا و اون جا رفت و می رود، نه، هر کسی مسوؤل کردار خویش است. به ما ربطی ندارد، اما حرف ما این است چرا که وی باید راضی شود و در این مصاحبه شرکت کند، اگر عشق معروفیت داری که به اندازه معروف هستی وگر نه...
    به قول سردبیرمون که می گوید: یادم می آید چند سال پیش به اتفاق دو همکار علی رئیسی و مجتبی علوی در مشهد بودیم و می دیدیم که این جوان چقدر معتقد است و نماز را اول وقت می خواند، حال چرا اینطور شد من نمی دانم...
    
    یک ایرانی در تیم ملی آمریکا
    
    قدیمی ها حتما" یادشان هست، آنهایی که شاهد اولین حضور تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین بودند، تیم ایران یک دفاع چپ داشت که در تیم استقلال (تاج سابق) بازی می کرد یک دفاع ارمنی که نامش آندرانیک اسکندریان بود، قدیمی ها حتما" یادشان هست او در بازی مقابل اسکاتلند که به تساوی یک بر یک رسید تک گل تیم ملی اسکاتلند را دارد دروازه خودی کرد. شاید اگر آن گل به ثمر نمی رسید تیم ملی ایران گل ایرج دانایی فرد به پیروزی می رسید، اسکاتلندی که در همان دیدارها بر هلند با نتیجه سه بر دو فائق آمد. پس از آن بازیها بود که لیگ حرفه ای آمریکا به راه افتاد و تیم قدرتمندی در آمریکا شکل گرفت به نام کاسموس نیویورک، تیمی که تمامی ستارگان جهان را خرید بازیکنان به نامی مثل فرانتس بکن بائر، یوهان کرایف و سلطان آن روزهای فوتبال جهان به نام پله... و این تیم یک بازیکن ایرانی هم به خدمت گرفت و او کسی نبود به جز آندرانیک اسکندریان... حال سالها از آن زمان گذشت و آندرانیک حدود ۵۱ سال سن دارد. اما غرض از این نوشته ها چه بود، وی که از آن زمان تاکنون در آمریکا زندگی می کند، در آنجا ازدواج کرد و صاحب فرزندی شد که جزو یکی از تیم های نیویورکی است و در خط هافبک بازی می کند، او چنان در فصل اخیر لیگ آمریکا خوش درخشید، که مربی تیم ملی آمریکا چاره ای جز دعوت او به تیم ملی آمریکا برای حضور در جام جهانی ۲۰۰۲ نداشت و نتیجه از این گفته ها... حال که تیم ملی ایران در جام جهانی ۲۰۰۲ حضور ندارد، حداقل دلمان خوش است که یک بازیکن ایرانی در جام جهانی حضور دارد...
    
    شوهر ششم مبارک باشه!!!!!!
    
    حتما" تیتر را خواندید، «شوهر ششم مبارک باشه»، با شش تا علامت تعجب! اولین ازدواج در سال ۱۳۷۴ و ششمی در سال ۱۳۸۰ ... یعنی به طور متوسط هر سال یک شوهر... مدتی بود که در مجله به یک بازیگر زن ۵ شوهره گیر می دادیم، حتی در شماره ویژه خانواده سبز هم با وی یک مصاحبه خیالی انجام داده بودیم، هر چی خواستیم جلوی خودمونو بگیریم و این خبر را ننویسیم، نشد که نشد...
    آخه مگه می شود تو ۶ سال، آدم ۶ تا شوهر عوض کند؟ به هر ترتیب در قرن بیست و یکم هر اتفاقی ممکن است بیفتد و خانم بازیگر رکورد تعویض شوهر را به نحو احسن شکست، حال باید دید آیا ایشان در پایان سال باز هم شوهر خود را تعویض خواهد کرد یا نه؟! یکی از دوستان نزدیک به این خانم می گفت: هر چقدر نصیحت می کنیم که بابا جان این کارها درست نیست و جز آبروریزی ثمری نخواهد داشت، به گوشش بدهکار نیست، حتی یکی از دوستان دیگر به او گفت: که دیگر شوهر نکن سر این پنجمی کافیست، اما می دانید در پاسخ چی شنید؟ ای خواهر، اون وقت می‌خواهی برای من حرف در بیاورند که فلانی مجرد است و ترشیده!؟
    «رو» رو برم! خدا یک عقلی به او بدهد یک پولی به ما... و آخرین خبر این که شوهر آینده ایشان (هفتمی) از الان می گوید: نه چک زدیم نه چونه، خلاصه عروس اومد به خونه!
    
    ماشین بازی هم بد دردیه!
    
    بد نیست حکایتی برای شما بگویم... اگر یادتان باشد چندی پیش یکی از بازیکنان یکی از دو تیم پرطرفدار پایتخت برای خرید یک ماشین چکی کشید، اما پس از مدتی آن چک برگشت خورد و صاحب نمایشگاه در به در دنبال او بود، تا این که چک وی سرانجام توسط مدیر عامل نقد شد این حکایت تا به آن جا پیش رفت که حتی بازیکن مورد نظر از ترس طلبکار مدتی بر سر تمرینات تیمش هم حاضر نمی شد و حسابی سر و صدای مربیان را در آورده بود، بگذریم اما یک حکایت جدید از ایشان را بخوانید. عزیزی می گفت: ماشین بازی بد نیست، سرگرمی بسیار خوبیه، از نظر من و خیلی از فوتبالیست ها، ماشین جزیی از شخصیت آدمیه، مثل لباس، لباسی که کهنه شد و بر تن فوتبالیست ماند همه در کوچه و خیابان او را با انگشت به هم نشان می دهند... پژو ۴۰۵، بعدش هم ۲۰۶، مدتی زانتیا، بعد مزدا، حال سمند، فردا تویوتا سلیکا و... از نظر اغلب فوتبالیست ها کهنه شدن این ماشین ها تنها ۴، ۵ ماه طول می کشد...
    فوتبالیست مورد نظر: برو بریم سراغ یه ماشین تازه... «آقا جان سلام عرض کردیم!»
    صاحب نمایشگاه: سلام عزیز دلم، خوش اومدین، چی می خواین؟
    فوتبالیست: مرسدس ندارید؟
    صاحب نمایشگاه: برای شما خوبش هم داریم، اما ببخشیدا، شما مگه به فلان نمایشگاهی بدهکار نبودید؟
    فوتبالیست: آقا، چرا آن مسئله را جدی گرفتید، مگه من می دانستم چک باشگاه بزرگ تهرانی برگشت می خورد، از همه جا بی خبر اونو دادم به صاحب نمایشگاه تازه اون
    جای خود دارد و این جای خود، تازه می بینم که شما طرفدار تیم مایید.
    صاحب نمایشگاه: ای هم چین، چرا که نباشم، این تیم عشق منه...
    فوتبالیست: پس بی خیال شو، چکی بده، ما بریم دنبال مالمون...
    صاحب نمایشگاه: باشه، قبول! اما یک شرط دارد، و اون این که هفته ای دوبار به ما سر بزنی، تا به خاطر شما جمعیت زیادی اینجا جمع شود و من ماشین های زیادی را به اعتبار شما بفروشم، همون کاری که سالها پیش توسط یکی از بزرگترین بازیکنان ایرانی انجام می دادم...
    فوتبالیست: دمت گرم، بابا مرام! ایول به معرفتت...
+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.