بازخوانی یک پرونده اسیدپاشی
+0
رأی دهید
-0
دادرس شعبه 101 دادگستری شهرستان پیشوا، (ابراهیم فلاح) شروع به خواندن گزارش میکند؛ گزارشی با امضا سرهنگ دوم، (سهراب شاهسوند) رییس پلیس آگاهی ورامین. در این گزارش آمده است:
در ساعت 23:30 روز نهم خردادماه سال 85 طبق اطلاع مرکز فرماندهی و کنترل (پلیس )110 ورامین، اهالی روستای... شهرستان پیشوا یک فقره اسیدپاشی را اطلاع دادند. بلافاصله اینجانب به سروان (ابراهیم شجاعپور) رییس دایره مبارزه با قتل و جرایم جنایی آگاهی ورامین، سروان (احمد حسیننژاد) و سروان (علیرضا گرامی) افسران دایره و کارآگاه (بهمن پاکیده) مسئول دایره تشخیص هویت، اطلاع دادم تا سریعا خود را به محل حادثه برسانند. سپس مراتب را به آگاهی سرهنگ پاسدار (احمد قاسمخانی) فرمانده نیروی انتظامی ورامین رسانده که به دستور ایشان به اتفاق به محل حادثه عزیمت کردیم. به فاصله حدود 15 دقیقه پس از اطلاع مرکز 110 در معیت سرهنگ قاسمخانی به محل رسیده که ستوان یکم (امینی) رییس کلانتری 14 شهرستان پیشوا به اتفاق عوامل کلانتری، سروان شجاعپور، سروان حسیننژاد، سروان گرامی، کارآگاه (سجاد فتحی) رییس دایره مبارزه با قتل و جرایم جنایی، کارآگاهان بهمن پاکیده و (اصغر بوربور) از دایره تشخیص هویت در محل بوده و شخصی به نام (میثم) که به شدت از ناحیه صورت، شانه و سینه دچار سوختگی و جراحت شده و موهای سرش کاملا ریخته بود، توسط ماموران اورژانس 115 در حال انتقال به خودرو آمبولانس بود. مجروح، مدام فریاد میزد:
- سوختم، سوختم، سوختم...
فرد مجروح، پس از انتقال به بیمارستان 15 خرداد ورامین به علت سوختگی به وسیله اسید و جراحت شدید ناشی از این عمل ناجوانمردانه پس از اقدامات اولیه پزشکی به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران منتقل شده است.
تحقیقات اولیه مشخص کرده که شخص اسیدپاش به وسیله یک دستگاه موتورسیکلت به محل آمده، در خانه میثم را دقالباب و هنگامی که میثم در را باز کرده، او یک گالن اسید قوی را به صورت، شانه و سینه میثم پاشیده و متواری شده است.
رییس آگاهی پس از شرح مفصلی از واقعه و اقدامات اولیه ماموران، همچنین همراهی مجروح تا بیمارستان 15 خرداد ورامین و تحقیق، در گزارش خود آورد که به علت شدت جراحات وارده و آثار ناشی از اسیدپاشی، تحقیقات کامل از میثم، میسر نگردیده و تحقیقات کامل با دستور بازپرس و پس از بهتر شدن وضع مجروح در بیمارستان سوانح و سوختگی تهران انجام خواهد شد و سپس از مقام قضایی جهت اقدامات بعدی کسب تکلیف کرده بود، ضمن اینکه در گزارش خود از نمونهبرداری و عکسبرداری از صحنه توسط عوامل تشخیص هویت و موارد دیگر تحقیقی، توضیحاتی داده بود. دادرس، برای لحظاتی خود را جای فرد آسیبدیده قرار میدهد. در آن وقت شب در میزنند، قربانی بدون هیچ احتمال خطری و به خیال اینکه میهمان، نیازمند یا یک وابسته فامیلی پشت در منتظر اوست تا خبری را به او برساند، در را میگشاید، ناگهان فقط فردی را میبیند که از دورن یک پارچ آبی، مایعی را به صورت او میپاشد؛ فردی که حتی فرصت نکرده تا ببیند او کیست و چند لحظه بعد، ناگهان در تمام سر، صورت، گردن و سینه احساس سوزشی طاقتفرسا میکند؛ سوزشی که بر اثر نفوذ اسید به سلولهای بدن آنها را از بین برده و... عضلات صورتش، به نشانه شدت آلامی که به فرد مجروح وارد آمده، منقبض میشود. در گزارش آمده است: پزشک اورژانس بیمارستان 15 خرداد ورامین پس از معاینه، احتمال قریب به یقین کور شدن هر دو چشم فرد مصدوم را داده است. او سوالاتی از سروان حسینزاده و سروان گرامی - دو افسر دایره مبارزه با قتل و جرایم جنایی آگاهی ورامین - میکند و سپس دستورات خود را ذیل گزارش آگاهی ورامین مینویسد و طبق این دستورات از ماموران میخواهد تا در مورد حادثه، تحقیق و نسبت به شناسایی فرد اسیدپاش اقدام کرده و در اولین فرصت که فرد آسیبدیده موقعیت جسمی و روانی بهتری پیدا کرد، از او در بیمارستان ضمن عیادت، بازجویی به عمل آید و در اولین فرصت، نظریه پزشکی اخذ و ضمیمه پرونده شود. هنوز بازپرس در تجسم لحظه وحشتناک اسیدپاشی و لحظات دردناک بعد از آن است که دو افسر با ادای احترام نظامی به او، بازپرسی را ترک میکنند. پس از اخذ دستورات قضایی با توجه به اهمیت قضیه، به دستور سرهنگ احمد قاسمخانی و در اتاق او، جلسهای باحضور سرهنگ دوم شاهسوند، سروان شجاعپور و سروان حسیننژاد تشکیل میشود. در این جلسه، فرمانده انتظامی ورامین اطلاع میدهد که همان شب، وقوع حادثه اسیدپاشی را به سرتیپ دوم پاسدار (رضا زارعی) فرمانده نیروی انتظامی استان تهران اطلاع داده وایشان ضمن ابلاغ تدابیر فرماندهی، دستور اکید دادهاند تا در اسرع وقت و بادقت فراوان، ماموران در جهت شناختن فرد اسیدپاش و دستگیری او اقدام کنند و گزارش لحظه به لحظه عملیات ماموران به او داده شود و هرگونه سهو و کوتاهی در اینمورد را غیرقابل بخشش دانستهاند. سپس سرهنگ به سهم خود نیز از ماموران آگاهی میخواهد که با تمام تلاش و کوشش در این مورد اقدام کرده و او نیز تمام امکانات انتظامی لازم را برای آنان فراهم خواهد کرد و در همین جلسه است که سروان احمد حسیننژاد، ماموریت مییابد تا در راس اکیپی از ورزیدهترین ماموران آگاهی ورامین در این ماموریت اقدامات لازم را انجام دهد.
از صبح روز بیست و چهارم خرداد ماه اکیپ، کار خود را آغاز میکنند.اما نتیجه ودستگیری مجرم هفت ماه بعد حاصل می شود.
او کور شده است
میثم، سر و صورتش کاملا سوخته و با آرامبخش، خوابیده است و بازجویی از او امکان ندارد. پزشکان از کور شدن کامل هر دو چشم او خبر میدهند.
تحقیقات اطلاعاتی در مورد میثم نشان میدهد که او جوانی است کشاورز که زمینهای کشاورزی زیر کشت او زیادند و وضع مالی بسیار خوبی دارد، بنابراین بدهی یا مشکلات مالی ندارد و این بر ابهام مسئله میافزاید که چه کسی ممکن است این کار را انجام داده باشد؟ مورد دشمنی چه بوده؟ آیا مسئله حسادت و رقابت شغلی در میان بوده یا... این سوالاتی است که ذهن کارآگاهان را مشغول کرده، ضمن اینکه بازپرس، تمام موارد را پیگیری و با جدیت دنبال میکند. از همان دقایق اولیه وقوع، همسایگان از جوان موتورسواری حدود 25 ساله خبر دادند که از سمت ورامین آمده، پس از انجام عمل مجرمانهاش نیز به همان طرف متواری شده است، چون محل وقوع جرم، راهی هم به سمت پاکدشت دارد. در همان موقع با طرح مهار منطقه و ایجاد ایست بازرسی در پاسگاههای دور تا دور منطقه وقوع حادثه ، با همکاری بسیار عالی کلانتریها، حدود چهل موتور سوار مشکوک متوقف و مورد بررسی قرار گرفتند. حتی همسایگانی که در آن موقع شب موفق به دیدن اسیدپاش شده بودند با پلیس همکاری و موتورسواران را دیده که از بین آنها 11 موتورسوار که شباهت ظاهری به فرد اسیدپاش داشتند، مورد بررسی بیشتر قرار گرفتند و در این بررسیها مشخص شد آنان نیز بیگناهند که با عذرخواهی و توضیح مورد، از آنان رفع توقیف به عمل آمد.
مسئولان تیمهای اطلاعاتی و تجسسی هر کدام جداگانه گزارشات کتبی خود را به مسئول اکیپ میدهند. در این گزارشها یک نکته واحد وجود دارد و آن نکته این است:
میثم با یکی از اقوام نزدیکش به نام (پیمان) اختلافاتی دارد. این اختلافات اخیرا شدیدتر شده و پیمان، میثم را تهدیدی جدی نموده که:
- بلایی به سرت میآرم که تا آخر عمر گرفتار بشی و بسوزی و زندگی برات تلخ بشه!!!
مراتب به بازرس فلاح گزارش میشود و او دستور احضار و تحقیق از پیمان را میدهد.
پیمان، احضار و مورد بازجویی قرار میگیرد ولی منکر تمام اختلافات خود با میثم است و از یک رابطه فامیلی خوب سخن میگوید و حتی به کارآگاهان میگوید که این حرف در یک وضعیت بین شوخی و جدی زده شده و حرف هم دلیل انجام عملی نمیشود. او با آنان که اسیدپاش را دیدهاند مواجهه حضوری داده میشود ولی تمام آنان اعلام میکنند که اسیدپاش، او نبوده و پیمان به علت فقدان دلیل و مدرک، آزاد میشود.
تحقیقات در حالی ادامه مییابد که هر روز افسر پرونده، همراه ناظر پرونده از میثم در بیمارستان ملاقات کرده و منتظرند تا او بتواند با آنان صحبت کند، چون فردی که کاملا اسیدپاش را دیده یا میتواند حدس بزند که چه کسی این کار را انجام داده، فقط شخص اوست. بالاخره در بیمارستان شهید مطهری و پس از مدتی از اسیدپاشی، سروان شجاعپور، سروان حسیننژاد و سروان گرامی به بیمارستان شهید مطهری تهران وبه عیادت میثم میروند. پزشک معالج، به آنان اجازه میدهد که با میثم گفتگو کنند. میثم، کاملا اسیدپاش را دیده و شاید این آخرین چیزی باشد که در تمام عمر دیده است چون کاملا کور شده. او فرد اسیدپاش را اینگونه توصیف میکند:
جوانی 26 یا 27 ساله با موهای بلند که به طرف چپ خوابیده، صورت سبزه استخوانی و ظاهرا معتاد، قد حدود 160 سانتیمتر که میثم او را هیچگاه ندیده و نمیشناسد اما فردی شبیه به فرد اسیدپاش در تعمیرگاه دوست میثم کار میکند به نام (حسین.) حسین کاملا به اسیدپاش شباهت دارد ولی خود او نیست.
افسر پرونده به ملاقات حسین میرود. حسین کاملا میثم را میشناسد و برای او احترام قائل است و با کمال میل با ماموران همکاری کرده و اجازه میدهد که مشابه چهره او توسط رایانه ساخته شود. در همینوقت، تحقیقات تیمهای اطلاعاتی در مورد پیمان نیز تکمیل میشود. او زن و بچه دارد، خانهاش شخصی است و در یکی از روستاهای پیشوا یک دامداری دارد؛ همان روستایی که میثم ساکن است. پاتوق او اغلب در دامداری میباشد که خالی و بدون دام است و یک حالت پاتوق و محلی برای عیش و نوش و جمع شدن رفقای پیمان دارد. تمام آنچه که اتفاق افتاده و نتیجه تحقیقات به اطلاع دادرس پرونده، ابراهیم فلاح میرسد که در ذیل آن، نظر مسئول اکیپ که نوشته (هر چه هست در این دامداری است) نیز نوشته شده است. افسر پرونده شخصا گزارش را برای دادرس برده و توضیحات لازم را میدهد و بر همان اساس، فلاح دستور میدهد تا در مورد دامداری و افرادی که به آن رفت و آمد میکنند تحقیقات بیشتری انجام شود و محل، توسط ماموران، زیرنظر گرفته شود. تیمهای تجسس نامحسوس، دامداری را زیر نظر گرفته و تیمهای اطلاعاتی به تحقیقات جامع و نامحسوس درباره دامداری میپردازند. زیرنظر گرفتن دامداری زمان زیادی میبرد ولی ماموران همچنان دلسرد نشده و به کار خود ادامه میدهند تا این که یک روز، نزدیک ظهر، شخصی با مشخصات فرد اسیدپاش، با یک دستگاه موتور سیکلت قرمز رنگ، وارد دامداری میشود. کارآگاه فتحی سر تیم تجسس، بهطور غیرمحسوس و طوری که اصلا او متوجه نشود، عکسهایی از او برمیدارد. با یکی از تیمهای اطلاعاتی تماس گرفته میشود و ستوان یکم رحیم فلاح به اتفاق کارآگاه ایران شاهی به همراه یک تیم اطلاعاتی به محل آمده و منتظر میشوند و به محض خروج سوژه از دامداری به تعقیب او میپردازند. او به روستایی نزدیک ورامین میرود و وارد خانهای میشود. موارد به دادرس پرونده گزارش میشود و طبق دستور او تحقیقات غیرمحسوس تیمهای اطلاعات درباره او انجام میشود و مشخص میسازد نام او(بهروز) است که همسر و دو فرزند دارد. همسر او ساعت هفت صبح خانه را به قصد محل کارش ترک میکند و ساعت حدود هشت شب به خانه برمیگردد. او در یک اداره و در یکی از شهرهای نزدیک ورامین کار میکند. بهروز خودش، فردی است بیکاره که بچههایش را نگه میدارد. او معتاد است و موتورسیکلت را دو یا سه روز پیش از اسیدپاشی خریده است، سابقه خرید و فروش مواد مخدر دارد، برای پول، حاضر است هر عملی را مرتکب شود. او قبلا کارگر جوشکاری بوده و در دوران مجردی در دامداری پیمانکار میکرده و با پیمان به اصطلاح خیلی ایاق است. گزارش تحقیقات به نظر قاضی فلاح میرسد و دستور دستگیری پیمان صادر میشود و در سحرگاه یکی از روزهای سرد دیماه، منزل بهروز به محاصره نامحسوس ماموران در میآید. سر تیمهای این محاصره چند لایه، سروان شجاعپور، سروان حسیننژاد، سروان گروسی، ستوان رحیم فلاح، کارآگاه سجاد فتحی و کارآگاه بهمن پاکیده هستند. در این وضعیت و پس از استقرار تیمها شجاعپور و حسیننژاد با حکم ورود به مخفیگاه متهم که فلاح صادر کرده است با رعایت تمام موازین شرعی و قانونی، وارد منزل شده و متهم را در حال مصرف موادمخدر دستگیر میکنند. متهم در خودرو و در حال انتقال به آگاهی با ارشاد روانی حسیننژاد اعتراف میکند:
- سالها قبل من در یک دامداری کار میکردم که متعلق به (ایمان)، برادر پیمان بود. در همانجا با پیمان خیلی رفیق شدیم. این رفاقت بعد از بیرون آمدن من از دامداری هم ادامه یافت تا اینکه چند ماه قبل پیمان به من مراجعه کرد و گفت:
- بیا دامداری یک کار نون و آبدار باهات دارم!
وقتی به آنجا رفتم به من گفت:
- من با شخصی به نام میثم اختلاف دارم. اسید تهیه میکنم، پانصد هزار تومان هم میدهم که به صورتش اسید بپاشی و تا آخر عمر، زندگی رو براش تلخ کنی!
بعد هم شروع به گفتن بدیهای میثم کرد و در صحبتهای جسته و گریختهای عنوان کرد که میثم بدهیاش را به او نمیدهد و اصلا قضیه ناموسی است.
من چون معتاد هستم و به پول نیاز داشتم قبول کردم. قرار شد من یک موتور سیکلت بخرم. صدهزار تومان به من داد، من هم یک موتورسیکلت خریدم به قیمت 250 هزار تومان که150 هزار تومان دیگر به من داد و من هم به فروشنده موتور دادم. 250 هزار تومان دیگر را بعد از اسیدپاشی باید میگرفتم و قرار شد فردا عصر بروم اسید را تحویل بگیرم. روز بعد، ساعت شش به دامداریاش رفتم. چهار، پنج نوع اسید مختلف تهیه کرده بود و در همانجا شروع به آزمایش کرد. روی زمین میریخت و به جوشش آنها خیره میشد. بالاخره یک ظرف 1/5 لیتری نوشابه خانواده را به زمین ریخت.جوشش شدید اسید نشان میداد خیلی قوی است. آن را با یک دست لباس به من داد تا هنگام اسیدپاشی بپوشم. چون میگفت که در حین اسیدپاشی لباس آلوده به اسید میشود و مدرک است و باید آن را دور انداخت. همان وقت پیمان را سوار موتور سیکلت کردم، به اتفاق رفتیم و محل را به من نشان داد و به من گفت که از بالای دیوار نگاه کنم، اگر خودرو 206 میثم در حیاط بود، او در خانه است. در بزنم، او را صدا کنم و اسید را بپاشم.
شب، حدود ساعت 11 به در خانه میثم رفتم و از دیوار، داخل خانه را دیدم. 206 میثم در حیاط پارک بود. در زدم، زنی از پشت در صدا زد:
- کیه؟
گفتم:
- با آقا میثم کار دارم.
پس از دقایقی صدای پای میثم را شنیدم که به طرف در میآمد. اسید را در یک پارچ آبیرنگ ریخته، آماده نگه داشتم، در حالی که موتورسیکلت هم روشن بود. به محض باز کردن در و دیدن صورتش، در چهارچوب در با تمام قدرت، اسید را به صورتش پاشیدم. فریادش بلند شد. پارچ را انداختم و با سرعت از محل دور شدم. زیر یک پل سیمانی، لباسهایم را عوض کردم. میترسیدم جایی بروم. دو روز در خانه، خودم را حبس کردم. پس از دو روز به علت احتیاج به مواد، به پیمان زنگ زدم تا گزارش کار را بدهم ولی او گفت که از همه چیز باخبر است. با او قرار گذاشته و به دامداری رفتم. او پس از دادن 250 هزار تومان بقیه گفت:
اگر گیر بیفتی و مرا لو بدهی، خودت را مرده ببین!
من پول را گرفتم و به خانه رفتم.
با توجه به اقرار صریح متهم، ابتدا نزد سروان شجاعپور، سرهنگ دوم شاهسوند و سرهنگ قاسمخانی سپس نزد بازپرس فلاح، همین اعترافات را کرد. دادرس، دستور بازداشت و تحقیق از او و در ضمن دستور بازداشت پیمان را با حکم ورود به منزل او میدهد. ماموران هنگامی به منزل پیمان میرسند که او در حمام است و به محض این که متوجه حضور ماموران میشود به همسرش میگوید:
- در رو قفل کن و هیچکس رو راه نده!
که ماموران او را در حمام بازداشت میکنند. تحقیقات ماموران نشان میدهد، پیمان فردی است هوسباز؛ دخترانی را نامزد میکرده و پس از مدتی از آنان سوء استفاده کرده و جدا میشده تا اینکه به خواستگاری خواهرزاده میثم آمده و او را نامزد میکند. پس از مدتی میخواهد جدا شود ولی میثم او را تهدید میکند که در صورت جدایی از خواهرزادهاش او را خواهد کشت. پیمان با خواهرزاده میثم ازدواج میکند ولی به او میگوید:
کاری میکنم که تا آخرعمر، زندگی برایت تلخ شود!
و متعاقب آن چندینبار میخواهد با میثم درگیر شود ولی نمیتواند تا این که بهروز را اجیر می کند.
پیمان پس از دستگیری و حتی در حضور دادرس نیز اعتراف نمیکند ولی تمام دلایل نشان از کار ناجوانمردانه او دارد.
-1 بهروز را به اتهام اسیدپاشی به صورت میثم با حکم بازداشت موقت زندانی میکنند.
-2 پیمان به اتهام معاونت در جرم با قرار وثیقه سنگینی به زندان میرود.
در پایان جا دارد از سرهنگ دوم( امیر اندرزچمنی) مدیر اطلاعرسانی استان تهران که در تهیه گزارش با ما مساعدت کردند، سپاسگزاری به عمل آورم.
چرا جرم
دادرس شعبه 101 دادگستری شهرستان پیشوا - ابراهیم فلاح - در مورد این پرونده عقیده دارد:
یک اسیدپاشی اتفاق افتاده که در این اسیدپاشی، جوانی علاوه بر مجروحیت صورت، گردن و سر و سینه، از دو چشم نابینا شده است.
-1 هیچگاه در را به روی افراد غریبه باز نکنید، آن هم در ساعات غیرمتعارف از روز و شب. کسی که ساعت 11 شب در میزند و با صاحبخانه کار دارد، این حق مسلم صاحبخانه است که از اسم، نشانی و کار او در این موقع شب بپرسد. درست که رسم مهماننوازی، رسمی جوانمردانه است، اما آیا لااقل انسان نباید همان مهمان را هم بشناسد؟ احتیاط حکم میکند که انسان از هویت شخصی که آن طرف در ایستاده و هیچ نام و نشانی از او نمیداند، آگاه شود. پس هیچگاه در را به روی غریبهها نگشایید.
-2 کسی که مبادرت به اینگونه اعمال میکند، آیا میداند به چه قیمتی و به چه پول نازل و کمی خود را در دنیا و آخرت، گناهکار و بزهکار کرده است؟
-3 اعتیاد بلای جان خانوادههاست، انسان معتاد هیچ کنترلی برروی اعمال و رفتار خود ندارد و این به علت لاقیدی ناشی از اعتیاد است.
-4 خانوادهها در هنگام آشنایی و تصمیم وصلت بین دو نفر لازم است با تحقیقات و بررسی، عروس یا داماد خود را انتخاب کنند.
در ساعت 23:30 روز نهم خردادماه سال 85 طبق اطلاع مرکز فرماندهی و کنترل (پلیس )110 ورامین، اهالی روستای... شهرستان پیشوا یک فقره اسیدپاشی را اطلاع دادند. بلافاصله اینجانب به سروان (ابراهیم شجاعپور) رییس دایره مبارزه با قتل و جرایم جنایی آگاهی ورامین، سروان (احمد حسیننژاد) و سروان (علیرضا گرامی) افسران دایره و کارآگاه (بهمن پاکیده) مسئول دایره تشخیص هویت، اطلاع دادم تا سریعا خود را به محل حادثه برسانند. سپس مراتب را به آگاهی سرهنگ پاسدار (احمد قاسمخانی) فرمانده نیروی انتظامی ورامین رسانده که به دستور ایشان به اتفاق به محل حادثه عزیمت کردیم. به فاصله حدود 15 دقیقه پس از اطلاع مرکز 110 در معیت سرهنگ قاسمخانی به محل رسیده که ستوان یکم (امینی) رییس کلانتری 14 شهرستان پیشوا به اتفاق عوامل کلانتری، سروان شجاعپور، سروان حسیننژاد، سروان گرامی، کارآگاه (سجاد فتحی) رییس دایره مبارزه با قتل و جرایم جنایی، کارآگاهان بهمن پاکیده و (اصغر بوربور) از دایره تشخیص هویت در محل بوده و شخصی به نام (میثم) که به شدت از ناحیه صورت، شانه و سینه دچار سوختگی و جراحت شده و موهای سرش کاملا ریخته بود، توسط ماموران اورژانس 115 در حال انتقال به خودرو آمبولانس بود. مجروح، مدام فریاد میزد:
- سوختم، سوختم، سوختم...
فرد مجروح، پس از انتقال به بیمارستان 15 خرداد ورامین به علت سوختگی به وسیله اسید و جراحت شدید ناشی از این عمل ناجوانمردانه پس از اقدامات اولیه پزشکی به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران منتقل شده است.
تحقیقات اولیه مشخص کرده که شخص اسیدپاش به وسیله یک دستگاه موتورسیکلت به محل آمده، در خانه میثم را دقالباب و هنگامی که میثم در را باز کرده، او یک گالن اسید قوی را به صورت، شانه و سینه میثم پاشیده و متواری شده است.
رییس آگاهی پس از شرح مفصلی از واقعه و اقدامات اولیه ماموران، همچنین همراهی مجروح تا بیمارستان 15 خرداد ورامین و تحقیق، در گزارش خود آورد که به علت شدت جراحات وارده و آثار ناشی از اسیدپاشی، تحقیقات کامل از میثم، میسر نگردیده و تحقیقات کامل با دستور بازپرس و پس از بهتر شدن وضع مجروح در بیمارستان سوانح و سوختگی تهران انجام خواهد شد و سپس از مقام قضایی جهت اقدامات بعدی کسب تکلیف کرده بود، ضمن اینکه در گزارش خود از نمونهبرداری و عکسبرداری از صحنه توسط عوامل تشخیص هویت و موارد دیگر تحقیقی، توضیحاتی داده بود. دادرس، برای لحظاتی خود را جای فرد آسیبدیده قرار میدهد. در آن وقت شب در میزنند، قربانی بدون هیچ احتمال خطری و به خیال اینکه میهمان، نیازمند یا یک وابسته فامیلی پشت در منتظر اوست تا خبری را به او برساند، در را میگشاید، ناگهان فقط فردی را میبیند که از دورن یک پارچ آبی، مایعی را به صورت او میپاشد؛ فردی که حتی فرصت نکرده تا ببیند او کیست و چند لحظه بعد، ناگهان در تمام سر، صورت، گردن و سینه احساس سوزشی طاقتفرسا میکند؛ سوزشی که بر اثر نفوذ اسید به سلولهای بدن آنها را از بین برده و... عضلات صورتش، به نشانه شدت آلامی که به فرد مجروح وارد آمده، منقبض میشود. در گزارش آمده است: پزشک اورژانس بیمارستان 15 خرداد ورامین پس از معاینه، احتمال قریب به یقین کور شدن هر دو چشم فرد مصدوم را داده است. او سوالاتی از سروان حسینزاده و سروان گرامی - دو افسر دایره مبارزه با قتل و جرایم جنایی آگاهی ورامین - میکند و سپس دستورات خود را ذیل گزارش آگاهی ورامین مینویسد و طبق این دستورات از ماموران میخواهد تا در مورد حادثه، تحقیق و نسبت به شناسایی فرد اسیدپاش اقدام کرده و در اولین فرصت که فرد آسیبدیده موقعیت جسمی و روانی بهتری پیدا کرد، از او در بیمارستان ضمن عیادت، بازجویی به عمل آید و در اولین فرصت، نظریه پزشکی اخذ و ضمیمه پرونده شود. هنوز بازپرس در تجسم لحظه وحشتناک اسیدپاشی و لحظات دردناک بعد از آن است که دو افسر با ادای احترام نظامی به او، بازپرسی را ترک میکنند. پس از اخذ دستورات قضایی با توجه به اهمیت قضیه، به دستور سرهنگ احمد قاسمخانی و در اتاق او، جلسهای باحضور سرهنگ دوم شاهسوند، سروان شجاعپور و سروان حسیننژاد تشکیل میشود. در این جلسه، فرمانده انتظامی ورامین اطلاع میدهد که همان شب، وقوع حادثه اسیدپاشی را به سرتیپ دوم پاسدار (رضا زارعی) فرمانده نیروی انتظامی استان تهران اطلاع داده وایشان ضمن ابلاغ تدابیر فرماندهی، دستور اکید دادهاند تا در اسرع وقت و بادقت فراوان، ماموران در جهت شناختن فرد اسیدپاش و دستگیری او اقدام کنند و گزارش لحظه به لحظه عملیات ماموران به او داده شود و هرگونه سهو و کوتاهی در اینمورد را غیرقابل بخشش دانستهاند. سپس سرهنگ به سهم خود نیز از ماموران آگاهی میخواهد که با تمام تلاش و کوشش در این مورد اقدام کرده و او نیز تمام امکانات انتظامی لازم را برای آنان فراهم خواهد کرد و در همین جلسه است که سروان احمد حسیننژاد، ماموریت مییابد تا در راس اکیپی از ورزیدهترین ماموران آگاهی ورامین در این ماموریت اقدامات لازم را انجام دهد.
از صبح روز بیست و چهارم خرداد ماه اکیپ، کار خود را آغاز میکنند.اما نتیجه ودستگیری مجرم هفت ماه بعد حاصل می شود.
او کور شده است
میثم، سر و صورتش کاملا سوخته و با آرامبخش، خوابیده است و بازجویی از او امکان ندارد. پزشکان از کور شدن کامل هر دو چشم او خبر میدهند.
تحقیقات اطلاعاتی در مورد میثم نشان میدهد که او جوانی است کشاورز که زمینهای کشاورزی زیر کشت او زیادند و وضع مالی بسیار خوبی دارد، بنابراین بدهی یا مشکلات مالی ندارد و این بر ابهام مسئله میافزاید که چه کسی ممکن است این کار را انجام داده باشد؟ مورد دشمنی چه بوده؟ آیا مسئله حسادت و رقابت شغلی در میان بوده یا... این سوالاتی است که ذهن کارآگاهان را مشغول کرده، ضمن اینکه بازپرس، تمام موارد را پیگیری و با جدیت دنبال میکند. از همان دقایق اولیه وقوع، همسایگان از جوان موتورسواری حدود 25 ساله خبر دادند که از سمت ورامین آمده، پس از انجام عمل مجرمانهاش نیز به همان طرف متواری شده است، چون محل وقوع جرم، راهی هم به سمت پاکدشت دارد. در همان موقع با طرح مهار منطقه و ایجاد ایست بازرسی در پاسگاههای دور تا دور منطقه وقوع حادثه ، با همکاری بسیار عالی کلانتریها، حدود چهل موتور سوار مشکوک متوقف و مورد بررسی قرار گرفتند. حتی همسایگانی که در آن موقع شب موفق به دیدن اسیدپاش شده بودند با پلیس همکاری و موتورسواران را دیده که از بین آنها 11 موتورسوار که شباهت ظاهری به فرد اسیدپاش داشتند، مورد بررسی بیشتر قرار گرفتند و در این بررسیها مشخص شد آنان نیز بیگناهند که با عذرخواهی و توضیح مورد، از آنان رفع توقیف به عمل آمد.
مسئولان تیمهای اطلاعاتی و تجسسی هر کدام جداگانه گزارشات کتبی خود را به مسئول اکیپ میدهند. در این گزارشها یک نکته واحد وجود دارد و آن نکته این است:
میثم با یکی از اقوام نزدیکش به نام (پیمان) اختلافاتی دارد. این اختلافات اخیرا شدیدتر شده و پیمان، میثم را تهدیدی جدی نموده که:
- بلایی به سرت میآرم که تا آخر عمر گرفتار بشی و بسوزی و زندگی برات تلخ بشه!!!
مراتب به بازرس فلاح گزارش میشود و او دستور احضار و تحقیق از پیمان را میدهد.
پیمان، احضار و مورد بازجویی قرار میگیرد ولی منکر تمام اختلافات خود با میثم است و از یک رابطه فامیلی خوب سخن میگوید و حتی به کارآگاهان میگوید که این حرف در یک وضعیت بین شوخی و جدی زده شده و حرف هم دلیل انجام عملی نمیشود. او با آنان که اسیدپاش را دیدهاند مواجهه حضوری داده میشود ولی تمام آنان اعلام میکنند که اسیدپاش، او نبوده و پیمان به علت فقدان دلیل و مدرک، آزاد میشود.
تحقیقات در حالی ادامه مییابد که هر روز افسر پرونده، همراه ناظر پرونده از میثم در بیمارستان ملاقات کرده و منتظرند تا او بتواند با آنان صحبت کند، چون فردی که کاملا اسیدپاش را دیده یا میتواند حدس بزند که چه کسی این کار را انجام داده، فقط شخص اوست. بالاخره در بیمارستان شهید مطهری و پس از مدتی از اسیدپاشی، سروان شجاعپور، سروان حسیننژاد و سروان گرامی به بیمارستان شهید مطهری تهران وبه عیادت میثم میروند. پزشک معالج، به آنان اجازه میدهد که با میثم گفتگو کنند. میثم، کاملا اسیدپاش را دیده و شاید این آخرین چیزی باشد که در تمام عمر دیده است چون کاملا کور شده. او فرد اسیدپاش را اینگونه توصیف میکند:
جوانی 26 یا 27 ساله با موهای بلند که به طرف چپ خوابیده، صورت سبزه استخوانی و ظاهرا معتاد، قد حدود 160 سانتیمتر که میثم او را هیچگاه ندیده و نمیشناسد اما فردی شبیه به فرد اسیدپاش در تعمیرگاه دوست میثم کار میکند به نام (حسین.) حسین کاملا به اسیدپاش شباهت دارد ولی خود او نیست.
افسر پرونده به ملاقات حسین میرود. حسین کاملا میثم را میشناسد و برای او احترام قائل است و با کمال میل با ماموران همکاری کرده و اجازه میدهد که مشابه چهره او توسط رایانه ساخته شود. در همینوقت، تحقیقات تیمهای اطلاعاتی در مورد پیمان نیز تکمیل میشود. او زن و بچه دارد، خانهاش شخصی است و در یکی از روستاهای پیشوا یک دامداری دارد؛ همان روستایی که میثم ساکن است. پاتوق او اغلب در دامداری میباشد که خالی و بدون دام است و یک حالت پاتوق و محلی برای عیش و نوش و جمع شدن رفقای پیمان دارد. تمام آنچه که اتفاق افتاده و نتیجه تحقیقات به اطلاع دادرس پرونده، ابراهیم فلاح میرسد که در ذیل آن، نظر مسئول اکیپ که نوشته (هر چه هست در این دامداری است) نیز نوشته شده است. افسر پرونده شخصا گزارش را برای دادرس برده و توضیحات لازم را میدهد و بر همان اساس، فلاح دستور میدهد تا در مورد دامداری و افرادی که به آن رفت و آمد میکنند تحقیقات بیشتری انجام شود و محل، توسط ماموران، زیرنظر گرفته شود. تیمهای تجسس نامحسوس، دامداری را زیر نظر گرفته و تیمهای اطلاعاتی به تحقیقات جامع و نامحسوس درباره دامداری میپردازند. زیرنظر گرفتن دامداری زمان زیادی میبرد ولی ماموران همچنان دلسرد نشده و به کار خود ادامه میدهند تا این که یک روز، نزدیک ظهر، شخصی با مشخصات فرد اسیدپاش، با یک دستگاه موتور سیکلت قرمز رنگ، وارد دامداری میشود. کارآگاه فتحی سر تیم تجسس، بهطور غیرمحسوس و طوری که اصلا او متوجه نشود، عکسهایی از او برمیدارد. با یکی از تیمهای اطلاعاتی تماس گرفته میشود و ستوان یکم رحیم فلاح به اتفاق کارآگاه ایران شاهی به همراه یک تیم اطلاعاتی به محل آمده و منتظر میشوند و به محض خروج سوژه از دامداری به تعقیب او میپردازند. او به روستایی نزدیک ورامین میرود و وارد خانهای میشود. موارد به دادرس پرونده گزارش میشود و طبق دستور او تحقیقات غیرمحسوس تیمهای اطلاعات درباره او انجام میشود و مشخص میسازد نام او(بهروز) است که همسر و دو فرزند دارد. همسر او ساعت هفت صبح خانه را به قصد محل کارش ترک میکند و ساعت حدود هشت شب به خانه برمیگردد. او در یک اداره و در یکی از شهرهای نزدیک ورامین کار میکند. بهروز خودش، فردی است بیکاره که بچههایش را نگه میدارد. او معتاد است و موتورسیکلت را دو یا سه روز پیش از اسیدپاشی خریده است، سابقه خرید و فروش مواد مخدر دارد، برای پول، حاضر است هر عملی را مرتکب شود. او قبلا کارگر جوشکاری بوده و در دوران مجردی در دامداری پیمانکار میکرده و با پیمان به اصطلاح خیلی ایاق است. گزارش تحقیقات به نظر قاضی فلاح میرسد و دستور دستگیری پیمان صادر میشود و در سحرگاه یکی از روزهای سرد دیماه، منزل بهروز به محاصره نامحسوس ماموران در میآید. سر تیمهای این محاصره چند لایه، سروان شجاعپور، سروان حسیننژاد، سروان گروسی، ستوان رحیم فلاح، کارآگاه سجاد فتحی و کارآگاه بهمن پاکیده هستند. در این وضعیت و پس از استقرار تیمها شجاعپور و حسیننژاد با حکم ورود به مخفیگاه متهم که فلاح صادر کرده است با رعایت تمام موازین شرعی و قانونی، وارد منزل شده و متهم را در حال مصرف موادمخدر دستگیر میکنند. متهم در خودرو و در حال انتقال به آگاهی با ارشاد روانی حسیننژاد اعتراف میکند:
- سالها قبل من در یک دامداری کار میکردم که متعلق به (ایمان)، برادر پیمان بود. در همانجا با پیمان خیلی رفیق شدیم. این رفاقت بعد از بیرون آمدن من از دامداری هم ادامه یافت تا اینکه چند ماه قبل پیمان به من مراجعه کرد و گفت:
- بیا دامداری یک کار نون و آبدار باهات دارم!
وقتی به آنجا رفتم به من گفت:
- من با شخصی به نام میثم اختلاف دارم. اسید تهیه میکنم، پانصد هزار تومان هم میدهم که به صورتش اسید بپاشی و تا آخر عمر، زندگی رو براش تلخ کنی!
بعد هم شروع به گفتن بدیهای میثم کرد و در صحبتهای جسته و گریختهای عنوان کرد که میثم بدهیاش را به او نمیدهد و اصلا قضیه ناموسی است.
من چون معتاد هستم و به پول نیاز داشتم قبول کردم. قرار شد من یک موتور سیکلت بخرم. صدهزار تومان به من داد، من هم یک موتورسیکلت خریدم به قیمت 250 هزار تومان که150 هزار تومان دیگر به من داد و من هم به فروشنده موتور دادم. 250 هزار تومان دیگر را بعد از اسیدپاشی باید میگرفتم و قرار شد فردا عصر بروم اسید را تحویل بگیرم. روز بعد، ساعت شش به دامداریاش رفتم. چهار، پنج نوع اسید مختلف تهیه کرده بود و در همانجا شروع به آزمایش کرد. روی زمین میریخت و به جوشش آنها خیره میشد. بالاخره یک ظرف 1/5 لیتری نوشابه خانواده را به زمین ریخت.جوشش شدید اسید نشان میداد خیلی قوی است. آن را با یک دست لباس به من داد تا هنگام اسیدپاشی بپوشم. چون میگفت که در حین اسیدپاشی لباس آلوده به اسید میشود و مدرک است و باید آن را دور انداخت. همان وقت پیمان را سوار موتور سیکلت کردم، به اتفاق رفتیم و محل را به من نشان داد و به من گفت که از بالای دیوار نگاه کنم، اگر خودرو 206 میثم در حیاط بود، او در خانه است. در بزنم، او را صدا کنم و اسید را بپاشم.
شب، حدود ساعت 11 به در خانه میثم رفتم و از دیوار، داخل خانه را دیدم. 206 میثم در حیاط پارک بود. در زدم، زنی از پشت در صدا زد:
- کیه؟
گفتم:
- با آقا میثم کار دارم.
پس از دقایقی صدای پای میثم را شنیدم که به طرف در میآمد. اسید را در یک پارچ آبیرنگ ریخته، آماده نگه داشتم، در حالی که موتورسیکلت هم روشن بود. به محض باز کردن در و دیدن صورتش، در چهارچوب در با تمام قدرت، اسید را به صورتش پاشیدم. فریادش بلند شد. پارچ را انداختم و با سرعت از محل دور شدم. زیر یک پل سیمانی، لباسهایم را عوض کردم. میترسیدم جایی بروم. دو روز در خانه، خودم را حبس کردم. پس از دو روز به علت احتیاج به مواد، به پیمان زنگ زدم تا گزارش کار را بدهم ولی او گفت که از همه چیز باخبر است. با او قرار گذاشته و به دامداری رفتم. او پس از دادن 250 هزار تومان بقیه گفت:
اگر گیر بیفتی و مرا لو بدهی، خودت را مرده ببین!
من پول را گرفتم و به خانه رفتم.
با توجه به اقرار صریح متهم، ابتدا نزد سروان شجاعپور، سرهنگ دوم شاهسوند و سرهنگ قاسمخانی سپس نزد بازپرس فلاح، همین اعترافات را کرد. دادرس، دستور بازداشت و تحقیق از او و در ضمن دستور بازداشت پیمان را با حکم ورود به منزل او میدهد. ماموران هنگامی به منزل پیمان میرسند که او در حمام است و به محض این که متوجه حضور ماموران میشود به همسرش میگوید:
- در رو قفل کن و هیچکس رو راه نده!
که ماموران او را در حمام بازداشت میکنند. تحقیقات ماموران نشان میدهد، پیمان فردی است هوسباز؛ دخترانی را نامزد میکرده و پس از مدتی از آنان سوء استفاده کرده و جدا میشده تا اینکه به خواستگاری خواهرزاده میثم آمده و او را نامزد میکند. پس از مدتی میخواهد جدا شود ولی میثم او را تهدید میکند که در صورت جدایی از خواهرزادهاش او را خواهد کشت. پیمان با خواهرزاده میثم ازدواج میکند ولی به او میگوید:
کاری میکنم که تا آخرعمر، زندگی برایت تلخ شود!
و متعاقب آن چندینبار میخواهد با میثم درگیر شود ولی نمیتواند تا این که بهروز را اجیر می کند.
پیمان پس از دستگیری و حتی در حضور دادرس نیز اعتراف نمیکند ولی تمام دلایل نشان از کار ناجوانمردانه او دارد.
-1 بهروز را به اتهام اسیدپاشی به صورت میثم با حکم بازداشت موقت زندانی میکنند.
-2 پیمان به اتهام معاونت در جرم با قرار وثیقه سنگینی به زندان میرود.
در پایان جا دارد از سرهنگ دوم( امیر اندرزچمنی) مدیر اطلاعرسانی استان تهران که در تهیه گزارش با ما مساعدت کردند، سپاسگزاری به عمل آورم.
چرا جرم
دادرس شعبه 101 دادگستری شهرستان پیشوا - ابراهیم فلاح - در مورد این پرونده عقیده دارد:
یک اسیدپاشی اتفاق افتاده که در این اسیدپاشی، جوانی علاوه بر مجروحیت صورت، گردن و سر و سینه، از دو چشم نابینا شده است.
-1 هیچگاه در را به روی افراد غریبه باز نکنید، آن هم در ساعات غیرمتعارف از روز و شب. کسی که ساعت 11 شب در میزند و با صاحبخانه کار دارد، این حق مسلم صاحبخانه است که از اسم، نشانی و کار او در این موقع شب بپرسد. درست که رسم مهماننوازی، رسمی جوانمردانه است، اما آیا لااقل انسان نباید همان مهمان را هم بشناسد؟ احتیاط حکم میکند که انسان از هویت شخصی که آن طرف در ایستاده و هیچ نام و نشانی از او نمیداند، آگاه شود. پس هیچگاه در را به روی غریبهها نگشایید.
-2 کسی که مبادرت به اینگونه اعمال میکند، آیا میداند به چه قیمتی و به چه پول نازل و کمی خود را در دنیا و آخرت، گناهکار و بزهکار کرده است؟
-3 اعتیاد بلای جان خانوادههاست، انسان معتاد هیچ کنترلی برروی اعمال و رفتار خود ندارد و این به علت لاقیدی ناشی از اعتیاد است.
-4 خانوادهها در هنگام آشنایی و تصمیم وصلت بین دو نفر لازم است با تحقیقات و بررسی، عروس یا داماد خود را انتخاب کنند.