فروغ بیغروب ما/چهل سال بعد(یادی از فروغ فرخزاد)
۱۵ دی سال ۱۳۱۳ در تهران در خانهی قدیمی سرهنگ محمد فرخزاد و توران وزیریتبار دختری به دنیا آمد که او را فروغ نام نهادند. فروغ فرخزاد معمولن از گذشتهی خود چیزی نمیگفت و معتقد بود: حرف زدن در این مورد به نظر من یک کار خیلی خسته کننده و بیفایده است. خب اینکه واقعیته که هر آدم که به دنیا میآید بالاخره یک تاریخ تولدی دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسهای درس خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگی اتفاق افتاده که بالاخره برای همه میافتد، مثل توی حوض افتادن در بچگی، یا مثلن تقلب کردن دورهی مدرسه، عاشق شدن دورهی جوانی، عروسی کردن، از این جورچیزها دیگر. فروغ در هفده سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد و از او صاحب فرزندی شد به نام کامیار. در همان سال در ۱۳۳۱ اولین مجموعهی شعرش را با نام «اسیر» منتشر کرد.
-Advertisemnet-
تنشنهای سیراب شد، سیراب شد باز هم در بستر آغوش من رهروی در خواب شد، در خواب شد
من به او میگویم ای ناآشنا بگذر از منع من ترا بیگانه ام خوبیش این است که آدم هر وقتی شعر میگوید میتواند بگوید: من هستم، یا من هم بودم. من در شعر خودم چیزی جستجو نمیکنم بلکه در شعر خودم تازه «خودم» را پیدا میکنم. فروغ یک روز پی به مسئلهای میبرد: حالا شعر برای من یک مسئله جدی است. مسئولیتی است که در مقابل وجود خودم احساس میکنم. یک جور جوابی است که باید به زندگی خودم بدهم. من همانقدر به شعر احترام میگذارم که یک آدم مذهبی به مذهبش.»
تا بسوزاند در او تشویش را در سال ۱۳۴۳ در فیلم خشت و آینه ابراهیم گلستان در چند صحنه بازی کرد و در تدوین آن گلستان را یاری کرد. سال بعد یونسکو فیلمی نیمساعته از زندگی او تهیه کرد و برناردو برتولوچی نیز یک فیلم پانزده دقیقهای از او ساخت. در سال ۱۳۴۵ به ایتالیا سفر کرد و در فستیوال فیلم موئلف در شهر پزارو شرکت کرد. در شب کوچک من، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهی ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟ در ساعت ۳ بعدازظهر دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، فروغ روی زندگی و مرگ را با هم کرد. او که دوست قدیمی بچهها بود وقتی دید ماشین دبستان شهریار قلهک به جلوی او پیچید، برای جلوگیری از تصادف به راست راند و از جادهی اصلی منحرف شد. تنها لبخند یک کودک که از بند مرگ رسته بود برای او کافی بود. در اثر ترمز شدیدی که کرد به شیشهی جلو جیپ خورد و بینیاش از وسط پاره شد. شدت ضربه به حدی بود که در اتومبیل به شدت باز شد و فروغ از ماشین بیرون افتاد. در همین موقع سرش به در ماشین گرفت و گوش سمت چپش کنده شد. آنگاه فروغ با سر به جدول خیابان خورد و سرش شکست. او را به بیمارستان رساندند ولی... خاک پذیرنده / که اشارتی به آرامش داشت / با آن دهان سرد مکنده / که در هیات گور در آمده بود / او را به سوی خود خواند. او رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها میمانیم. فروغ سالها قبل پیشبینی همچین روزی را کرده بود: |