محبوبه بیات مختاری متولد 1328 شهر مشهد است. اما فقط کافیست وقتی کنارش می نشینی گوش به حرفهایش بسپاری. امکان ندارد حتی خیال بکنی که با یک آدم میانسال روبه رو هستی. شور و نشاط جوانی و احساسات رمانتیک دختران نوجوان هنوز در پس این صورت مهربان و باوقار خودنمایی می کند؛ « من همیشه خودم می گویم که خانواده بیات همه یک شکل هایی مجنون هستند و به همین دلیل شیطنت ها و شلوغی کودکی من از جنس خاصی بود. ما کلا رمانتیکیم. هنوز هم که سنی از ما گذشته وقتی با دخترعموهایم خلوت می کنیم باز در رویاهای خاص خودمان غرق می شویم. من در کودکی بسیار احساساتی و شاعرمسلک بودم.
نگاه بیرونی و اجتماعی خاصی داشتم. حتی یادم هست که وقتی شب عید برایم لباس نو می گرفتند خیلی معذب بودم که لباس های نو را بپوشم. می گفتم اگر این لباس را بپوشم ممکن است بچه هایی که پول ندارند تا لباس نو بخرند با دیدن لباس من غصه دار بشوند. با اینکه زندگی خیلی سختی را از نظر اقتصادی نگذرانده ام. ولی از نظر عاطفی بسیار به خودم سخت گرفتم. خاطرم هست که از سن چهارده پانزده سالگی پناه اطرافیانم بودم.
حتی پدر و مادر دوستانم هم که با هم اختلاف پیدا می کردند با من مشورت می کردند. مادرم دعوا می کرد که؛ مگه تو گیس سفید محلی؟! چرا همه میان از تو سوال می کنن واسه مشکلاتشون؟»
خودش معتقد است که علت موفقیت در اجرای نقشهایش هم همین حس کنکاش شخصیت هاست. محبوبه بیات از مشهد آمده. گرچه دیگر آن لهجه شیرین مشهدی را نمی توانی توی لحنش پیدا کنی اما هنوز صراحت و غرور خراسانی را با خودش دارد؛ « من به پتانسیل های خودم اعتقاد دارم. می دانم که توانایی هایم در چه حدی هستند پس دلیلی نمی بینم که زیر دین کسی قرار بگیرم تا بعداً موفقیت هایم را به جای خودم متوجه او بدانم.
شاید یک غرور نیشابوری هنوز در من وجود دارد و به همین دلیل هم عمدتاً با هر کارگردان بیش از یک کار انجام نداده ام چون شاید با همین روحیه من کنار نمی آمدند. آنها بازیگری را که مورد سوال قرارشان بدهد زیاد دوست ندارند. این یک مشکل عمده همه انسانهاست که در مقابل دیگران طاقت اینکه مورد اعتراض قرار بگیرند، ندارند.
و من آدمی هستم که اعتراض می کنم به شرایطی که علیه من باشد. نه گروهی از ادامه فعالیتم پشتیبانی کرده و نه پشتیبان دیگری داشته ام. هر چه به دست آورده ام نتیجه تلاش شخص خودم بوده است.»
آنقدر حساس است که بارها در طول مصاحبه وقتی از بی حرمت شدن شخصیت یکی از همکاران حرف می زند و یا از نبودن رفاقت در جمع های هنری گلایه می کند بغض، صدایش را زنگ می دهد و توی پلک هایش می لرزند؛ « این خیلی بد است که ما به عنوان هنرمند برای خلق یک شخصیت افقهای دور را می بینیم. سعی می کنیم همه چیز این شخصیت را بشناسیم اما در عین حال از نزدیک ترین کسان خودمان غافل می شویم. برای همکاران خودمان حرمتی قائل نیستیم. من چنین آدمهای بی تفاوتی را نمی توانم هنرمند بدانم.»
مکث می کند. توی کیفش انگار پی چیزی می گردد. پشیمان می شود و ادامه می دهد؛ « من خودم زیاد توی محیط کار اهل معاشرت نیستم. توی این حرفه زیاد نمی توانی روی رفاقت اعتماد بکنی. همه ته دلشان با تو به جای رفاقت، رقابت دارند. حتی با وجود اینکه نقش مرا نمی شود به یک مرد داد اما بازهم این حس وجود دارد. چرا که ممکن است آنها دوست داشته باشند به جای من یک خانم دیگر بازی بکند. به همین دلایل توی این حرفه رفاقت کم اتفاق می افتد.
ممکن است به ظاهر خیلی رابطه نزدیک باشد اما در درون نیست.» محبوبه بیات در پیش از انقلاب فعالیت هنری خودش را آغاز کرد. آن هم در شرایطی که شاید هنرپیشه گی زن زیاد با مذاق خانواده ها جور در نمی آمد؛« آن زمان مشهد دو بخش بود. یک قسمت حوالی حرم بود و قسمتهایی دیگر از شهر هم که منطقه کارمندی و اعیان نشین بود که فرهنگ خاص خود را داشت.
مشهد شهری بود که شما هرگونه شرایط فرهنگی و اقتصادی داشتید، می توانستید آنجا زندگی کنید. اتفاقاً الان هم همینطور است چون تنوع روحیه بسیار زیاد است. هر محله ویژگی خاص خودش را دارد. مثلاً حوالی احمدآباد و یا ملک آباد خانواده های مرفه تری زندگی می کردند که مرتب سفرهای خارجی داشتند و از نظر مالی متمکن بودند. قسمتهایی هم بود که فقیرنشین تر بودند. کلاً خراسانی ها ریشه محکمی در ادبیات و هنر و مسائل اجتماعی دارند و خیلی آدمهای متعصب و بسته ای نیستند.
خانواده با فعالیت هنری من مشکل خاصی نداشتند. پدر با وجود اینکه هفتاد سال فاصله سنی با من داشت اما آدم بسیار روشنفکری بود و بسیار همدیگر را درک می کردیم. پدرم اعتماد بسیار زیادی به من داشت و همیشه می گفت من خودم می دانم بچه ام را چطور تربیت کرده ام و مشکلی با او ندارم. ولی نگرانیشان فقط به خاطر امنیت شغلی بود و وقتی دیدند که من وارد دانشکده شدم و این حرفه را از طریق تحصیل شروع کردم و بعد از مدتی در وزارت فرهنگ و هنر استخدام شدم دیگر نگرانی شان از بین رفت.»
آن دوره روزگار اردوهای هنری و علمی رامسر بود. بسیاری از اهالی هنر در روزگار نوجوانی در رامسر با هم آشنا شده بودند و سرنوشت، سالها بعد در عرصه ای جدی تر به هم نزدیکشان کرد؛« من یکسال به خاطر اینکه از خانواده ام قهر کرده بودم از مشهد به خانه مرحوم برادرم رفتم که آن موقع ساکن شیراز بود. و همانجا در دبیرستان ششم بهمن درس می خواندم.
همانجا خانم مقومی مدیر دبیرستانمان که فوق العاده انسان نازنینی بود به صورت فوق برنامه، جلسات روزنامه نگاری و تئاتر برای ما برگزار می کردند. همانجا ما تئاتری کار کردیم که به عنوان بهترین کار در شیراز انتخاب شد. آن زمان بین مدارس مسابقات علمی و هنری برگزار می کردند و گروههای برگزیده را به اردوی رامسر می فرستادند تا ارتباط فرهنگی بین بچه های شهرستان های مختلف وجود داشته باشد. در همان اردو با آقای اسماعیل خانی و آقای قطب الدین صادقی برخورد داشتم.»
محبوبه بیات تحصیلکرده دانشکده هنر است؛ « سال 1351 از مشهد به تهران آمدم و استخدام وزارت فرهنگ و هنر شدم. در دانشکده هنرهای دراماتیک هم تحصیل می کردم. سال آخر دانشکده به خاطر اینکه من کار می کردم و استخدام وزارت فرهنگ و هنر بودم و باید مدام سر تمرین های نمایش حاضر می شدم و سفر می رفتم جناب دکتر فروغ به دلیل غیبت های مکرری که در کلاس داشتم مرا از دانشکده اخراج کردند. چون ایشان اعتقاد داشتند که دانشجو حق کار حرفه ای کردن ندارد.
هر چه اصرار کردم که اجازه بدهند حداقل در امتحانات پایان ترم شرکت کنم اما دکتر فروغ با آن لحن خاص و شیرین گفتند که؛تو هنرمند خوبی هستی. بازیگر قابلی هستی و احتیاجی به کلاس ها و مدرک دانشکده نداری! من هم دیگر پیگیری نکردم. بعد از انقلاب هم دوستان خیلی اصرار کردند که بروم و تحصیلاتم را تمام کنم اما متاسفانه آنقدر درگیر کار و مشکلات اقتصادی بودم که فرصت نشد.»
گوزنها برای بسیاری از دوستداران سینما گنجینه خاطرات است؛ کل کل های آدم های فیلم و صلابت و رفاقت قدرت در کنار جیغ و داد همسایه های پایین شهری. گوزنها هنوز هم یکی از شاهکارهای سینمای ایران به شمار می رود و نوستالژی بسیاری از تماشاگران و اهالی سینماست.
و محبوبه بیات در این فیلم نخستین حضور سینمایی خودش را داشته؛ « من در گروه آقای نصیریان با خانم فرزانه تاییدی همکار بودیم. ایشان مرا به آقای کیمیایی معرفی کردند. یک روز با من قرار گذاشتند و من به دفتر آقای کیمیایی در میثاقیه رفتم. آقای کیمیایی هم در دفتر بدون توجه به حضور من یا با تلفن صحبت می کرد و یا کتابها و نوشته های روی میز را مرتب می کرد.
گاهی هم کشوهای میز کارش را بی خودی باز و بسته می کرد. من هم با خودم کلنجار می رفتم که؛ این با رفتارش به تو توهین می کند. پاشو برو بیرون! اما بعد می گفتم که خب کیمیایی که تو را نمی شناسد، اجازه بده تا با روحیه ات آشنا بشود. من هم کار تصویری نکرده بودم. تمام فعالیتم روی تئاتر متمرکز بود. اما به خودم این اعتماد به نفس را داشتم و با اینکه هنوز فیلمنامه را نخوانده بودم می دانستم که می توانم خودم را به او بشناسانم. بالاخره ایشان حوصله اش سر رفت و رو کرد به من و گفت؛ خانم فلانی؟ گفتم؛ نه آقا! من بیاتم و خانم تاییدی مرا معرفی کرده اند.
خنده اش گرفت و گفت؛ من یکساعت است شما را با خانم فلانی اشتباه گرفته ام و این کارها را می کنم تا ناراحت بشوی و بروی. گفتم؛ اتفاقاً من هم همین احساس را داشتم ولی گفتم بمانم تا شما با من آشنا بشوید. و همین اتفاق باعث شد که من برای نقش انتخاب بشوم. بعد از گوزنها هم یک فیلم کوتاه با ایشان کار کردم و دیگر با هم همکاری نداشتیم. در دندان مار هم یک پلان کار کردم اما با تهیه کننده به توافق نرسیدم.»
محبوبه بیات تا به امروز حدود 40فیلم سینمایی را در کارنامه بازیگری خودش دارد. بازی در فیلم های کارگردانان مطرحی همچون علی حاتمی، بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی و ... اما با این سابقه طلایی سینمایی خیلی ها هنوز او را یک تئاتری می دانند. خودش معتقد است که چون خاستگاه اصلی او تئاتر بوده و هرچه از بازیگری یاد گرفته در مکتب تئاتر آموخته است.
دهه پنجاه در مشهد و تهران اوج حرکتهای سیاسی ست. جوانان پرانرژی هر کدام گرد یک گروه و حزب می چرخیدند که شاید بعضی ها عمر فعالیتشان به یک روز هم نرسید؛ « یک جمله معروفی هست که می گوید؛ جوانی که کمونیست نباشد قلب ندارد و میانسالی که به سمت سرمایه داری نرود مغز ندارد! من هم مثل تمام جوان ها که دچار عذاب می شدند از اینکه می دیدند انسانها دچار تبعیض بشوند و در رنج باشند و به آنها اجحاف بشود، وارد جریانات و محافل سیاسی آن روزها شدم. در تمام گروهها چرخیدم اما زیاد دوام نمی آوردم چرا که بعد از مدت کوتاهی متوجه می شدم که منافع مردم اصلاً مطرح نیست بلکه فقط بحث بر سر ریاست کردن و خودنمایی شخصی است.
من هم با کسی تعارف و رودربایستی نداشتم. حرفم را صریح می گفتم و همین اتفاق باعث شد که زیاد دوام نیاورم و سال 55 از همه بریدم.» شور و شوق جوانی شاید حالا از رفتار و گفتار محبوبه بیات فاصله گرفته باشد اما هنوز همان احساسات کودکانه و معصوم در حرفهایش موج می زند. حتی حالا که بعد از گذشت سی سال از آن روزها آن خاطرات را مرور می کند باز با همان احساس اولیه نسبت به آنها قضاوت دارد؛ « من این رک گویی را از مادرم به ارث برده ام. شاید خیلی ها هم برنجند اما من اهل غیبت کردن و دورویی و محافظه کاری نیستم.
نخستین بار که با دورویی دیگران روبه رو شدم آمده بودم اداره تئاتر و در دفتر آقای دیلمقانی بودم که متوجه شدم یک آقایی پشت سر یکی از دوستان خیلی تند حرف می زد اما به محض اینکه طرف مورد نظر وارد شد، ایشان لحنش عوض شد و به قربان صدقه رفتن رسید. من هم به دلیل همان روحیه رمانتیکم زدم زیر گریه. دکتر دیلمقانی خیلی جاخورد از واکنش من و گفت؛ زیاد خودتو ناراحت نکن. اینجا به این چیزا عادت می کنی. ولی من تا حالا عادت نکردم.من همیشه دوست داشتم که همه حالشان خوب باشد و مشکل شخصیتی و عاطفی نداشته باشند.»
اوایل انقلاب، محبوبه بیات جزو معدود کسانی بود که بدون اما و اگر فعالیتش را ادامه داد و در دهه شصت در بیش از 10فیلم سینمایی نقش آفرینی کرد؛ « من زندگی بسیار ساده و سالم و منزوی دارم. هیچ حرف و سخنی پشت سر من نبوده تا به خاطرش مورد سوال واقع بشوم. در نتیجه هیچ مشکلی برای ادامه فعالیتم بعد از انقلاب وجود نداشت. اوایل انقلاب هم من جزو معدود بازیگرانی بودم که اجازه کار داشتند و تا بازیگران جدید بخواهند وارد سینما بشوند و جایگاه خودشان را پیدا بکنند مدتی زمان می برد.
طبیعتاً کارگردان هم مایل بود نقشش را به بازیگری بدهد که بتواند از پس نقش برآید و همین دلیلی شد که من در دهه شصت پرکار باشم. اما خب متاسفانه آن زمان دوره ای بود که اصولاً زن در سینما نقش عمده ای نداشت. هنوز تکلیف سینما با خانمها روشن نبود. توی پلاکارد نبودیم. توی روزنامه ها نبودیم. توی تبلیغات نبودیم. تصویر درشت(کلوزآپ) نداشتیم. حالا شما ببینید یک بازیگر چقدر باید توانایی و قابلیت داشته باشد تا بدون این تبلیغات بتواند توی ذهن و دل مردم جای خودش را باز بکند و بماند.»
خودش معتقد است که امروز دیگر مثل سالهای جوانیش بی محابا حرف نمی زند و این را اقتضای شرایط سنی می داند؛ « آنچه که باعث می شود که من الان ملایم تر و صبورتر باشم، یکی به خاطر بالا رفتن سن و سال است. یکی دیگر هم این است که با تجربه به این نتیجه می رسی که چیزی را نمی توانی عوض بکنی و اعتراضت بی ثمر خواهد بود.
یک جایی هم نگاه می کنی که واقعاً خسته شدی از اینکه مدام با زندگی در جدالی بیهوده باشی. جدالی دن کیشوتی. من وقتی نمی توانم فلان همکارم را تغییر بدهم و شرایط کارم را عوض بکنم دیگر جنگیدن را بی نتیجه می دانم.» خاص بودن محبوبه بیات را از حرفهایش، از ناسازگاری با محیط و از برخوردهایش به راحتی می توان فهمید؛ « از این همسانی و همشکلی و به دنبال مد رفتن فراری ام.
هر چه را که تلویزیون تبلیغ می کند من نمی خرم. شما اگر بیایید زندگی من را نگاه کنید می بینید که مثلاً اتاق من شبیه اتاق هیچ آدمی نیست. شکل خاص خودش را دارد. لباس پوشیدنم هم شبیه هیچ کسی نیست. هر روزی بنا به روحیه خاص خودم و حال و هوای خاص خودم، رنگ و طرح لباسم را انتخاب می کنم. وقتی من امروز حس و روحم خاکستری است نمی توانم قرمز بپوشم.
وقتی غمگینم یا کسی را از دست داده ام نمی توانم لباس سیاه نپوشم. مردم ما همیشه برای خوشایند دیگران زندگی می کنند برای همین همیشه ناشادند. این هجوم خریدکردن از سوی مردم دلیل ناراضی بودنشان از زندگی خودشان است.»
می دانم باید کم کم بروم. محبوبه بیات اما با خوشرویی تمام از خانواده اش می گوید؛ «همسرم استاد دانشگاه است و دکترای متالوژی دارد. با هم به توافق رسیده ایم که بچه نداشته باشیم و در واقع با هم یک زندگی علمی هنری داریم و بسیار هم از آن لذت می بریم.» قول می دهم که مصاحبه را پیش از چاپ نشانش بدهم. صمیمانه خداحافظی می کنیم و باز روی دیوار اداره تئاتر، چشمم به جوانی های اکبر زنجانپور و علی نصیریان می افتد. هما روستا جوانی اش را توی عکس ثبت کرده است و غلامحسین ساعدی دلم را تنگ می کند.