نگاهی به فیلم بابل، ساخته‏ اینیاریتو

بابل آخرین ساخته آلخاندرو گونزالس‏ اینیاریتو فیلمساز مکزیکی است که نه تنها بار دیگر اسم او را به سر زبان‌ها انداخت بلکه برای دومین بار، سه جایزه از جشنواره سینمایی کن برایش‏ به ارمغان آورد که یکی از آن‌ها جایزه بهترین کارگردانی بود.
 صحنه ای از فیلم بابل
صحنه ای از فیلم بابل، ساخته آلخاندرو گونزالس‏ اینیاریتو فیلمساز مکزیکی

این فیلم آخرین بخش‏ از سه ‌گانه‌ای است که با "عشق لکاته" شروع شد و با "۲۱ گرم" ادامه پیدا کرد و در "بابل" به نتیجه برسد.

"بابل" مجموعه سه داستان ظاهرا نامربوط در چهار کشور مختلف است که در پایان در هم گره می‌خورند. در داستان اول دو پسربچه مراکشی در کوهستان‌های دورافتاده این کشور به دنبال یک شرط‌ بندی بچه‌گانه با یک تفنگ شکاری به سمت یک اتوبوس‏ توریستی شلیک می‌ کنند.

گلوله در گردن یک زن توریست آمریکایی (کیت بلانشت) می ‌نشیند و او را مجروح می‌کند. تا نزدیک ‌ترین بیمارستان راه درازی است. زن مجروح و شوهرش‏ (براد پیت) و باقی توریست ها به دهکده ‌ای در آن نزدیکی می‌روند تا کمک برسد.

در داستان دیگری که از کالیفرنیا شروع می شود و به مکزیک می‌ کشد تا باز در کالیفرنیا به پایان برسد یک پرستار بچه در غیاب پدر و مادر و بدون اجازه آن‌ها بچه‌ها را با خود به مکزیک می‌برد تا در جشن عروسی پسرش‏ شرکت کند. بازگشت بچه‌ها به آمریکا با درگیری با پلیس‏ مرزی به یک فاجعه تبدیل می‌شود.

در داستان سوم با دختر نوجوان کر و لالی در ژاپن آشنا می‌شویم که به دلیل همین کمبود مورد بی‌توجهی پسرهاست و برای پرکردن سکوت تنهایی‌ اش‏ به هر کاری دست می‌زند.

عنوان فیلم اشاره زیرکانه‌ای به داستان مردم شهر بابل است. در داستان اسطوره ای آمده است که در آغاز همه انسان‌ها به یک زبان صحبت می‌کردند تا روزی که نمرود، پادشاه بابل تصمیم می گیرد برجی بسازد چنان بلند که به جایگاه خدا دست پیدا کند.

خدا از این عمل به خشم می‌آید و به تلافی کاری می‌کند که سازندگان برج هریک به زبانی صحبت کنند و حرف همدیگر را نفهمند و بعد هم برج را با طوفان بزرگی در هم می ریزد و مردم بابل را در سراسر دنیا پراکنده می ‌کند.

از داستان بابل در هنر و ادبیات به عنوان نماد عدم درک و سوءتفاهم بین ملت‌ها و سرچشمه جنگ‌ها و کشتارهای بشری استفاده شده است. با استفاده از این عنوان و در قالب سه داستان به ظاهر بی ربط، اینیاریتو سعی می‌کند به جنگ و کشتار‌های بی‌معنایی اشاره کند که بشریت را به نابودی می‌کشانند.

 

صحنه ای از فیلم؛ دختر کر ولال ژاپنی
 اینیاریتو با در هم ریختن تقریبا تمامی قواعد معمول دستور زبان سینما شعر تصویری زیبایی خلق می‌کند و تماشاچی را به خلسه‌ای‌ فرو می‌برد که چشمان او‏ را بر واقعیت‌ باز می‌کند
 

 

بازی خطرناک دو پسر بچه مراکشی، از طرف مقامات آمریکا بی‌ تأمل به یک حمله تروریستی تعبیر می‌شود و پلیس‏ مراکش‏ را وا می‌دارد با بی‌رحمی به دنبال پیدا کردن عامل این حادثه بگردد.

زبان ندانستن توریست‌های آمریکایی وضع را بدتر می‌کند و این وسط آن‌ که قربانی می‌شود زن آمریکایی مجروح است که هردم به مرگ نزدیک‌تر می‌شود.

مشکل عدم درک انسان‌ها در اپیزود ژاپنی فیلم نمود روشن‌تری دارد. در این داستان چیکو، دختر نوجوان ژاپنی، برای جبران ناتوانی‌اش‏ در حرف زدن و ارتباط با دیگران دست به کارهایی می‌زند که گاه در تضاد مطلق با هنجارهای اجتماعی هستند.

در داستان سوم، سانتیاگو، خواهرزاده جوان امیلیا، پرستار بچه‌ها، که قصد دارد امیلیا و بچه‌ها را به آمریکا باز ‌گرداند تنها با به خطر انداختن جان دو بچه‌ای که همراه دارد موفق می‌شود از چنگ پلیس‏ فرار کند.

پس زمینه های فرهنگی

بابل فیلم پرقدرتی است که موفقیتش‏ را پیش‏ از هر چیز مدیون فیلمنامه محکم گی‌یرمو آریاگا، همکار همیشگی اینیاریتو است. مثل دو فیلم قبلی این سه‌گانه، نقطه شروع و گره اصلی فیلم یک تصادف است. و باز مثل آن دو فیلم تداوم زمانی و مکانی سه داستان فیلم در هم ریخته است. تماشاچی مجبور است تکه‌های پراکنده‌ را مثل قطعه ‌های یک پازل در کنار هم بگذارد تا سیر داستان را دریابد. و باز مثل "عشق لکاته" و "۲۱ گرم" تنها در پایان فیلم است که رابطه داستان‌های موازی فیلم آشکار می‌شود.

ضعیف ترین بخش‏ فیلم بازی بازیگران اصلی است. براد پیت با بازی اغراق‌ آمیز و تکراری به یک وصله ناچسب با سایر عوامل فیلم تبدیل می‌شود.

همین ‌طور کیت بلانشت تقریبا در تمام صحنه‌ها خوابیده است و اصولا جایی برای ارائه بازی، چه خوب و چه بد ندارد و هر کس‏ دیگری هم می‌توانست این نقش‏ را به همین خوبی (یا بدی) بازی کند.

کیت بلانش وگائل گارسیا برنال
کیت بلانش و گائل گارسیا برنال در جشنواره فیلم کن، که فیلم سه جایزه را از آن خود کرد

در عوض بازیگران گمنام تر فیلم نقش های خود را با مهارتی ستایش انگیز ایفا می کنند.

برجسته ترین مزیت فیلم بابل هشیاری تحسین انگیز اینیاریتو در برخورد با فرهنگ‌های مختلف و ارائه آن‌ها است. طرح مسئله مسلمان‌ها و رابطه ‌شان با آمریکا بازی با آتش‏ است. کوچکترین خطا در معرفی نادرست هر یک از این فرهنگ‌ها می‌تواند فیلم را به ورطه ابتذال بکشد.

اما اینیاریتو با دقت و هشیاری کم ‌نظیری با تصویر سطحی که رسانه های غرب از فرهنگ شرق ارائه می‌دهند مقابله می کند. یکی از صحنه‌های جالب فیلم جایی است که پیرزن مراکشی به زن مجروح آمریکایی تریاک می‌دهد تا درد را کمتر حس‏ کند.

کارگردان در این صحنه کوتاه به تماشاچی نشان می‌دهد که آنچه در یک فرهنگ ناپسند به شمار می‌آید در فرهنگ دیگر می‌تواند ارزنده و مثبت باشد.

بابل در مقایسه با دو فیلم قبلی اینیاریتو تحول مهمی به شمار می‌آید. با وجود شباهت‌های بنیادی در پرداخت داستان و تدوین فیلم، "بابل" از دو فیلم دیگر کامل تر است. اگرچه مثل دو فیلم قبلی خشونت مایه اصلی "بابل" است اما به ‌شکل هنرمندانه‌ای به ‏زمینه داستان منتقل شده است.

در کنار داستان‌پردازی گی‌یرمو آریاگا شاید مهم‌ترین عامل موفقیت فیلم‌های اینیاریتو در تدوین نامعمول آن باشد. او با در هم ریختن قواعد معمول سینما شعر تصویری زیبایی خلق می‌کند که تماشاچی را به خلسه‌ای‌ فرو می‌برد که بر خلاف معمول نه تنها او را از دنیای واقعی دور نمی‌کند بلکه چشمانش‏ را بر واقعیت‌ هایی باز می‌کند که در حالت عادی شاید بی‌توجه از کنارشان بگذرد

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.