بدهکاری ۱۰ میلیارد تومانی مرد شیاد برای همسر مطلقه

زن جوان که به درخواست همسرش، عضو هیأت مدیره شرکت خانوادگی شده بود بعد از طلاق باخبر شد همسرش 10 میلیارد تومان برایش مالیات و بدهی باقی گذاشته است.
همزمان با نخستین روزهای پاییز «سارا» - 35 ساله - وارد شعبه 244 دادگاه خانواده شد. در آن لحظات دعا می‌کرد این آخرین بار باشد که در دادگاه حاضر می‌شود. اما شواهد نشان می‌داد تا مدت‌ها باید به دادگاه‌های مختلف رفت و آمد کند تا شاید گوشه‌ای ازمشکلاتش حل شود. چرا که مثل یک سریال دنباله دار هر روز فصل تازه‌ای از مشکلات فراوان در زندگی‌اش گشوده می‌شد.
آشنایی دختر و پسر جوان
درست 20 سال پیش بود که سارا با «فرید» آشنا شد. آنها در یک شهرستان دور از پایتخت همسایه بودند و گاهی یکدیگر را در کوچه و خیابان می‌دیدند. تا اینکه فرید به خواستگاری‌اش آمد. سارا از یک طرف مثل همه دختران همکلاسی‌اش دوست داشت به تحصیلاتش ادامه دهد. از طرف دیگر سن پایین خواستگارش هم چندان خوشایندش نبود. ضمن اینکه خانواده‌اش هم مخالف این وصلت بودند. اما وقتی با سماجت و پیگیری‌های پسر جوان و خانواده‌اش روبه‌رو شدند بالاخره موافقت‌شان را اعلام کردند. فرید هم در مقابل قول داد زندگی خوبی برای همسرش فراهم کند. یک سال بعد از ازدواج زن و شوهر راهی تهران شدند. سارا خانه دار شده بود و فرید تحصیلدار یک شرکت خصوصی. مرد جوان خیلی زود مسئول خرید و مدتی بعد مسئول فروش شرکت شد و توانست در طول 5 سال خانه و خودرویی بخرد. اما روی دیگر زندگی از سال ششم چهره خود را به سارا نشان داد.
در روزهایی که سارا احساس می‌کرد زندگی خوبی دارد و همه چیز بر وفق مرادشان است، فرید یک شرکت خانوادگی به نام خودش، سارا، پسر خردسالشان و دو کارگر شرکت ثبت کرد. یک روز هم مدارک شناسایی سارا را برداشت و زیر برگه‌هایی را که نشان می‌داد همسر جوانش به‌عنوان رئیس هیأت مدیره معرفی شده امضا گرفت و رفت. او ادعا کرد بزودی فعالیت شرکت واردات و صادرات آنها آغاز خواهد شد و پولدار می‌شوند. اما تا دو سال بعد شرکت آنها نه تنها سودی نداشت، بلکه ضرر و زیان هم به بار آورد. تا اینکه فرید با افراد جدیدی آشنا شد که روابط خاصی در برخی دستگاه‌ها و بانک‌ها داشتند. مدتی بعد فرید شرکت را بازسازی کرد، یک خودروی بنز چند صد میلیونی خرید و به پوشیدن کت و شلوارهای چند میلیون تومانی رو آورد. بعد هم در پاسخ به کنجکاوی‌های سارا می‌گفت؛ «ما برای جذب مشتری باید شیک و با کلاس باشیم و...»
درست 6 سال پیش، سارا که به رفت و آمدهای فرید مشکوک شده بود به شرکت همسرش رفت اما از دیدن چند زن خوش لباس، قد بلند و لاغراندام به‌عنوان همکاران فرید تعجب کرد. اما باز هم فرید ادعا کرد که در حرفه بازرگانی لازم است که خانم‌های جوان و شیک پوش در شرکت حضور داشته باشند. با این حال یک شب زن غریبه‌ای با سارا تماس گرفت و از راز ازدواج پنهانی فرید با یکی از همکارانش پرده برداشت. از همان روز زندگی خانوادگی زن و شوهر جوان به هم ریخت و دعواهای آنها شروع شد. اما فرید ادعا کرد برای پیشرفت شرکت دست به چنین کاری زده و برای جبران اشتباهش سند خانه‌شان را به نام سارا  زد. با این حال از ماه‌های بعد فرید کمتر به خانه می‌آمد و به بهانه مشغله کاری در شرکت می‌ماند تا جایی که به اتهام پولشویی بازداشت شد. فرید چند ماه بعد بواسطه دوستان بانفوذش آزاد شد و به شرکت بازگشت. اما همان زن غریبه دوباره تماس گرفت و از رابطه فرید با زنی دیگر خبر داد. شنیدن این خبر هم مشاجره سختی میان فرید و سارا به دنبال داشت تا جایی که او یک شب خودرویش را برداشت، لباس‌هایش را داخل چمدانش ریخت و رفت. از همان شب سارا ماند با تنها فرزندش. چند ماه بعد از آن هم دادخواست طلاق داد، اما با وساطت دوستان فرید و در قبال گرفتن 100 سکه مهریه به طور توافقی از هم جدا شدند.
سارا تصور می‌کرد که با طلاق، از دست همسر دروغگو و خیانتکارش  رها شده و زندگی آرامی در کنار فرزندش خواهد داشت. اما تصورات او وقتی نقش بر آب شد که سال گذشته هنگام سفر به خارج در فرودگاه فهمید که ممنوع الخروج شده است. دلیل ضبط گذرنامه سارا هم بدهی مالیاتی 4 میلیارد تومانی بابت شرکت خانوادگی‌شان بود. زن جوان که تازه خبردار شده بود همسرش با دلالی و واسطه گری و دریافت وام مبالغ زیادی به جیب زده است، در اوج ناراحتی و ناباوری از یک وکیل کمک گرفت تا درباره فعالیت‌های شوهر سابقش اطلاعاتی به‌دست آورد، این در حالی بود که فرید و دوستان بانفوذش بازداشت شده بودند. در عین حال سارا با خبر شد به‌عنوان رئیس هیأت مدیره همان شرکت خانوادگی‌ 6 میلیارد تومان به یکی از بانک‌ها بدهکار است تا اینکه به کمک وکیلش توانست ثابت کند شوهرش امضای او را جعل کرده و بدون اطلاعش وام‌های میلیاردی گرفته است.
حالا سارا به دادگاه خانواده آمده بود تا کپی حکم طلاق را بگیرد تا آن را به دادگاه دیگری ارائه دهد. قاضی «حمیدرضا رستمی» که مشغول رسیدگی به پرونده‌های دیگر بود، با دیدن او گفت:«امیدوارم کارها خوب پیش رفته باشد.»
زن جواب داد:«پیگیر دفاع از حقوق خودم هستم. باور نمی‌کنید که همسر سابقم از نام فرزندش هم در آن شرکت لعنتی سوء استفاده کرده باشد. پول و موقعیت مگر چقدر ارزش دارد که بعضی از آدم‌ها به خاطر آن همسر و فرزند خودشان را هم قربانی می‌کنند؟» این را گفت و از دادگاه بیرون رفت. هوای تابستان داشت پاییزی می‌شد، درست مثل زندگی سارا که به خزان شبیه شده بود.
+21
رأی دهید
-1

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۴۴
    amirgheryou - تهران، ایران
    بله وقتی به هوای بوی کباب میری زن یارو میشی اما میبینی خر که هیچ کره خر داغ کردن همین میشه. باشعورترین خانومها هم وقتی قضیه پول میاد وسط مغزشون کار نمیکنه و شیرجه میرن توی حماقت. و وقتی حس کنن طرف به اندازه رویاهاشون دارایی نداره چشمشونو به تمام محاسنی که یک مرد میتونه داشته باشه میبندن!! ولی خنگترین مردها هم صرف زیبایی و یا پولداری یه دختر خر نمیشن مگر اینکه خیلی خر باشن یا کلاهبردار باشن. به قران تو ایران دختر زن یکی همسطح خودشون و یا حتی 1پله بالاتر نمیشن و میگن حتما باید 2لول از ما بالاتر باشه؟! آخه چرا؟ این چطور محاسبه ای هست آخه بشر. با موژه مصنویی و لب پروتز و یه ایسانس دورقوز آباد بدون کنکور توقع پسر خوشتیپ دکتر و اجتماعی و زرنگ و فلان داره؟ همین میشه یا موندن از سن بچه دار شدن گذشتن یا مثل این خانوم به دره سقوط کردن.
    3
    18
    شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶ - ۱۳:۱۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.