درخواست طلاق به بهانه امتحانات پایان ترم

گوشه‌ای از راهروی دادگاه خانواده روی نیمکت نشسته و به گذشته‌اش فکر می‌کند. به روزی که برای اولین‌بار سحر را دید و زندگی‌اش از این‌رو به آن‌رو شد. آن روز تصور می‌کرد که با دیدن سحر به خوشبختی که همیشه دنبالش بود می‌رسد، غافل از این‌که زندگی‌اش بعد از دیدن سحر از خوشبختی و خوشحالی دور می‌شود. مهیار به این فکر می‌کند که چقدر ساده زندگی‌اش نابود شد و سکانس‌های پایانی را می‌گذراند.
چند دقیقه دیگر قرار بود مهر طلاق به شناسنامه اش بخورد و برای همیشه از سحر جدا شود؛ آن هم تنها به خاطر امتحانات پایان ترم سحر. مهیار غرق در افکارش است که صدای قدم های آشنای سحر، او را از افکارش بیرون می آورد و می بیند که همسرش هم با برگه ای در دست به دادگاه آمده و جلوی در شعبه منتظر می ایستد. سحر حتی به صورت شوهرش هم نگاه نمی کند و بدون هیچ حرفی وقتی منشی صدایشان می زند وارد شعبه می شود. او برگه اش را به قاضی عموزادی، رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده می دهد و روی نیمکت می نشیند. مهیار هم در کنارش می نشیند.
قاضی به مهیار می گوید: چرا به دادگاه آمدید؟
مهیار پاسخ می دهد: دوست نداشتم از همسرم جدا شوم. آقای قاضی سحر یک موضوع کوچک را بی دلیل بزرگ کرده و پای هردویمان را به دادگاه باز کرده است. چرا باید به خاطر یک دلیل بچگانه زندگی خودمان را تباه کنیم. مگر امتحانات پایان ترم تا چه اندازه مهم است که در زندگیمان تاثیر گذاشته است.
این مرد ادامه می دهد: این موضوع بهانه است. سحر از روز اول آشنایی مان تا الان که سه سال می گذرد مرتب به دنبال بهانه می گردد و سر همه چیز دعوا به راه می اندازد. او آن قدر مغرور است که تصور می کند همه چیز باید بر وقف مراد او باشد و هیچ کس روی حرفش حرفی نزند. او در مورد ساده ترین مسائل هم با من جنگ و جدل به راه می اندازد؛ تا این که سر امتحانات پایان ترمش و این که من اجازه ندادم امتحان بدهد، این جنجال را به راه انداخته و می خواهد از من جدا شود.
قاضی می پرسد: چرا اجازه ندادی امتحاناتش را بدهد؟
مهیار می گوید: آقای قاضی باور کنید من از آن مردها نیستم که بخواهم به همسرم دستور بدهم یا او را محدود کنم. امتحانات پایان ترم سحر با مرگ مادربزرگ من مصادف شد و ما باید برای برگزاری مراسم به شهرستان می رفتیم. نمی شد که به آنجا نرویم و از طرفی اگر سحر همراه من نمی آمد خانواده ام خیلی ناراحت می شدند. برای همین از سحر خواستم امتحاناتش را کنسل کند و با من به شهرستان بیاید. اما درست از وقتی برگشتیم جنجال به راه انداخته و می گوید که من باعث شدم او از درس هایش عقب بماند و یک ترم دانشگاه را از دست بدهد.
سحر صحبت های شوهرش را قطع می کند و می گوید: آقای قاضی شوهرم از اولش هم مخالف درس خواندن من بود و نمی خواست اجازه دهد به دانشگاه بروم. همیشه غر می زد و سعی می کرد کاری کند تا نتوانم درس بخوانم. درست موقع امتحاناتم هم بهانه آورد و مرا از درس محروم کرد. هرچه به او گفتم که اجازه دهد من بعدا به شهرستان بروم و به خانواده اش تسلیت بگویم حرفم را گوش نکرد. وقتی به آنجا هم رفتیم مرتب بهانه های مختلف آورد و برگشتنمان را به تعویق انداخت. وقتی هم به تهران برگشتیم به خاطر اعتراضم جنجال به راه انداخت و گفت حق نداری به درس خواندن ادامه بدهی. همین باعث شد که من تصمیمم را بگیرم و برای همیشه از شوهرم جدا شوم. من به زندگی ام علاقه دارم، اما نمی توانم با مردی زندگی کنم که برای محدودکردن من تلاش می کند. تا حالا هم در برابر اعتراضاتش حرفی نزدم. آقای قاضی، در این مدت تو کارهای خانه کم نگذاشته ام و زمانی که شوهرم سر کار بود، درس خواندم.
وقتی صحبت های این زوج تمام می شود؛ قاضی سعی می کند آنها را از جدایی منصرف کند. اما وقتی اصرار زن جوان برای جدایی را می بیند رسیدگی به این پرونده را به آینده موکول می کند.
+32
رأی دهید
-2

  • قدیمی ترین ها
  • جدیدترین ها
  • بهترین ها
  • بدترین ها
  • دیدگاه خوانندگان
    ۵۳
    kitfa - سیاتل، ایالات متحده امریکا
    بهتر جدا شن، خونه‌ای که از اول دعوا باشه تا آخرش همین‌ه.
    4
    20
    جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۴۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۵۶
    azadeh11 - آمستردام، هلند
    بهتر است که از این مرتیکه با افکار .....جدا بشی‌...‌? اما مواظب باش که روی صورتت اسید نپاشه
    7
    18
    جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۹:۳۷
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    ۱۰۷
    leila leila - گوتنبرگ، سوئد
    مرتیکه بیشعور لیاقتش یه کلفت ظرفشور بی‌ سواد بیشتر نیست
    4
    17
    جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۸
    پاسخ شما چیست؟
    0%
    ارسال پاسخ
    نظر شما چیست؟
    جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.