بخشش جوان محکوم به اعدام در نیشابور در روز اجرای حکم
مقتول
شرق: اولیایدم 358مقتول سال گذشته اعلام گذشت کردند. این خبری است که حجتالاسلام محسنیاژهای سخنگوی قوهقضایی در نشست خبری این هفته خود اعلام کرد. هنوز از تعداد محکومان به قصاص که در سالجاری از چوبهدار رهایی یافتند آماری در دست نیست اما طی دو هفته اخیر اخبار متعددی از بخشش قاتلان از گوشهوکنار کشور به رسانهها میرسد و این در حالی است که تعدادی از این گذشتها نیز بازتاب رسانهای در پی ندارد. یکی از بخششهایی که اخیرا شاهد آن بودیم در نیشابور اتفاق افتاد و اولیایدم پسری جوان قاتل 18ساله فرزند خود را عفو کردند. پنجسال قبل وقتی دو خانواده نیشابوری خبر درگیری فرزندانشان را شنیدند زندگیشان دگرگون شد، یکی از این پسران به نام مهران به قتل رسید و دیگری به نام سعید به زندان افتاد. از آن پس یکی از خانوادهها دنبال رضایت بود و دیگری درگیر غم ازدستدادن فرزند. با گذشت پنجسال از زمان قتل و قطعیشدن رای دادگاه چند ساعت مانده به زمان اجرای حکم، پدر مهران تصمیم گرفت قاتل فرزندش را ببخشد. این گذشت بازتاب گستردهای در نیشابور داشت و به همین دلیل ائمهجمعه خرو و قوچان و مسوولان محلی روز سهشنبه برای تقدیر از خانواده مهران به منزل پدر داغدار او رفتند و از طرف مردم از او تشکر کردند. پدر مهران در گفتوگو با «شرق» ماجرا را توضیح داده است:
مراسم تقدیر و تشکر از پدر مقتول
پنجسال از قتل گذشت و شما در این مدت حاضر به گذشت نشدید، چرا؟
من از همان اول هم نمیخواستم سعید اعدام شود. من خدا نیستم، بنده خدا هستم و جان انسانها دست خداست اما میخواستم سعید بداند کاری که کرده تاوان دارد.
حادثه چهطور اتفاق افتاده بود؟
این اتفاق در مراسم عروسی رخ داد. واقعا اتفاق تلخی بود. انگار دنیا روی سرم خراب شد. پسر جوانم که با زحمت بزرگش کرده و به او دل بسته بودم در یک چشم بههمزدن جانش را از دست داد و پرپر شد. واقعا قابل تحمل نیست هر پنجشنبه سر قبرش میروم.
چرا تصمیم گرفتید رضایت بدهید؟
با اینکه داغدار بودم اما همیشه به این فکر میکردم که قتل اتفاقی بوده و پسر جوانم در یک درگیری که از پیش طراحیشده نبود به دست دوستش کشته شد. سعید هم بچه بدی نبود او شرور نبود برایم جای تعجب داشت که چطور چاقو کشید. بچه خوبی بود و حتی او را از طرف مدرسه به مکه فرستاده بودند اما جوانی است دیگر. نتوانست خودش را کنترل کند.
در این مدت خانواده سعید برای رضایت اقدام کردند؟
من خودم اجازه نمیدادم به خانه ما بیایند اصلا نمیخواستم آنها را ببینم خیلی عصبی میشدم اما بزرگان شهر آمده بودند و من هم گفته بودم بگذارید پرونده مراحل پایانی خودش را بگذراند.
از روزی بگویید که به شما خبر دادند باید برای اجرای حکم بروید؟
روز بدی بود وقتی به من گفتند باید برای اجرای حکم بیایی انگار قلبم کنده شد انگار دوباره خبر دادند پسرت مرده است خیلی حالم بد شد. پاهایم میلرزید. حال بدی داشتم نمیتوانستم حرکتی کنم. به سمت زندان حرکت کردم باید به زندان وکیلآباد مشهد میرفتم چون اعدامیها را آنجا نگه میدارند مدارک را بردم و در اتاق یکی از مسوولان زندان رضایت دادم.
وقتی رضایت دادید چه حالی داشتید؟
مثل آدم تبداری که تبش پایین بیاید و بدنش آرام شود، آرام شدم. حالم خوب شد همه کسانی که در زندان بودند از من تشکر میکردند حتی آنهایی که من را نمیشناختند همه حالشان خوب شده بود.
آن لحظه به پسرتان فکر نکردید؟
صورت مهران جلو چشمم بود. اصلا یادم نمیرفت، گریه میکردم هنوز هم داغدار هستم اما داغدارکردن خانوادهای دیگر که من را آرام نمیکرد تازه پشیمان هم میشدم. اگر قصاص میکردم بعد از اجرای حکم به خودم میآمدم و میدیدم اشک مادری را جاری کردم اما پسرم برنگشت.
از تصمیمی که گرفتید پشیمان نیستید؟
اصلا پشیمان نیستم.
چرا دیه دریافت نکردید؟
وضع مالیام خوب است من تاجر هستم به پول احتیاجی نداشتم در این مدت پیشنهاد شد پول بگیرم و کار خیر کنم اما دیدم این کار هم غلط است هرچه میخواستم خانواده سعید میدادند اما با خودم فکر کردم این کار درست نیست چرا باید همه دارایی آنها را بگیرم؟ خانوادهای را بدبخت کنم تا کار خیر بکنم؟ کار خیر من این است که بنده خدایی را ببخشم و این کار را هم کردم.
همسرتان راضی بود؟
بله، راضی بود اگر راضی نبود که نمیشد رضایت بدهم او مادر مهران بود داغش از من بیشتر بود اما زودتر از اینها به من میگفت ببخش.
اگر کسی سراغ شما بیاید و بگوید برای فرزندش رضایت میخواهد و درخواست کمک دارد، همراهیاش میکنید؟
قطعا این کار را میکنم اول با خانواده اولیایدم همدردی میکنم و بعد میگویم چه دردی کشیدم اما بخشیدم تا دردی به دردهایم اضافه نشود.
بعد از اینکه رضایت دادید خانواده سعید برای تشکر آمدند؟
آنها میخواستند بیایند اما من راضی نشدم. برادرش من را در خیابان دید و به پایم افتاد او را بلند کردم و گفتم جوان نمیخواهم اشک در چشمانت ببینم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
گفتوگو با پدر قاتلی که بخشیده شد :هر ثانیه میمردم
پدر سعید از خانواده مهران بابت گذشت بزرگشان تشکر میکند و میگوید مدیون پدر مهران است. گفتوگو با این مرد را بخوانید:
پنجسال در انتظار اجرای حکم قصاص فرزندتان بودید. فکر میکردید بتوانید رضایت بگیرید؟
تمام آن پنجسال یک طرف و آن پنج ساعت آخر یک طرف. دیگر نفسم بالا نمیآمد. هر ثانیه میمردم. هر ثانیه زندهبهگور میشدم. راستش ما نتوانستیم رضایت بگیریم و پدر مهران خودش گذشت کرد او به درخواست هیچکس توجهی نکرد و در نهایت خودش تصمیم به این گذشت گرفت.
کی متوجه شدید حکم قرار است اجرا شود؟
از یکی، دو روز قبل میدانستم به من گفته بودند همین چندروز آینده حکم را اجرا میکنند اما به کسی چیزی نگفتم فقط خودم میدانستم، به همسر و پسر کوچکم حرفی نزدم. درد سنگینی را تحمل میکردم.
زمان دقیق اجرای حکم را چطور به شما خبر دادند؟
اول از زندان زنگ زدند پسرم پشت خط بود. به او گفته بودند خانوادهات برای ملاقات آخر بیاید. موقع حرفزدن گوشی از دستش افتاد حالش بد شد. تلفن قطع شد چند دقیقه بعد دوباره زنگ زدند و من گوشی را برداشتم گفتند ساعت 4:30 برای دیدار آخر بیایید. انگار آوار بر سرم خراب شد به خدا گفتم همین جا جانم را بگیرد. شیون و گریه خانه را برداشت زنم نمیتوانست تحمل کند. کاملا منگ شده بود اصلا متوجه کارهایش نبود. هرچه میگفتم نمیفهمید. با برادرم تماس گرفتم و از او خواستم کنارم باشد. پسر کوچکم از حال رفته بود من دو بچه بیشتر ندارم و سعید پسر بزرگم بود.
با سعید صحبت کردید؟
بله او تماس گرفت و گفت نیایید. گفت به مددکارم گفته بودم با کسی تماس نگیر نمیخواهم آنها عذاب بکشند صبح که اعدام شدم جسدم را تحویل بدهید. مددکار قبول نکرد گفت باید کسی از خانوادهات باشد گفتم پس به برادرم بگو نمیخواهم پدر و مادرم بیایند اما قبل از اینکه من از او خواهش کنم به شما نگوید تماس گرفته و صحبت کرده بود.
برای ملاقات آخر رفتید؟
آخرین بار که تماس گرفت گفت به سلول انفرادی میرود بعد تماسمان قطع شد منتظر بودم زمان دیدار آخر فرا برسد کسی امید به رضایت نداشت.
با پسرت چطور صحبت کردی؟
گفتم آقا رضا مردی نیست که تو را اعدام کند گفتم ناراحت نباش او تو را میبخشد اما قلبم داشت از جا کنده میشد.
خبر گذشت را چطور شنیدید؟
باز هم میگویم آن پنجسال یکطرف و آن پنجساعت یکطرف. به جرات میگویم هر ثانیهاش از خدا میخواستم جانم را بگیرد وقتی دوباره تلفن زنگ زد و شخصی که پشت گوشی بود گفت از زندان است دوباره مردم. گفت خبر خوبی دارم پدر مهران به زندان آمد و رضایت داد. چنان فریادی زدم که همسایهها هم فهمیدند. خدا از آقای یوسفی مقدم راضی باشد جان دوبارهای به ما داد هرچهار نفرمان تا آخر عمر غلامش هستیم.
شغلتان چیست؟
کشاورز هستم خدا را شکر نانی برای خوردن داریم. اگر آقای یوسفی مقدم دیه میخواست هرچه داشتم به او میدادم اما آنقدر بزرگوار بود که بدون هیچ حرفی رضایت داد.
بعد از آن با سعید صحبت کردید؟
چندساعت بعد زنگ زد و گفت برای یک ماه فرصت دادند اما من گفتم اینطور نیست بهطور کامل به تو رضایت دادند.
در مورد ساعات سختی که گذراند، با شما صحبت نکرد؟
چندروز بعد از این ماجرا سعید را دیدم لازم به توضیح نبود من هربار که به زندان میرفتم میدیدم از دفعه قبل موهایش سفیدتر است من و پسرم موهایمان با هم سفید شد پسرم نزدیک به 23 سالش است اما موهایش سفید شده انگار 40 ساله است. وقتی درباره روز اعدام از او پرسیدم گفت وقتی مرا به انفرادی بردند فقط قرآن خواستم هیچ چیز دیگری نخواستم. پسرم متدین است او خیلی بچه خوبی بود دانشجوی مهندسی بود تابستان با من کار میکرد و بقیه سال را هم دانشگاه میرفت کاری هم اگر بود انجام میداد.
در این سالها برای رضایت کاری کرده بودید؟
خودمان که نمیشد برویم آقای یوسفی اصلا دوست نداشت ما را ببیند اما از امام جمعه و بزرگان خرو نیشابور درخواست کردیم و آنها هم رفتند با این حال رضایت نمیداد.
در این مدت آیا شده بود آقای یوسفی به شما بیاحترامی بکند؟
ایکاش این کار را میکرد. ای کاش مرا در خیابان کتک میزد ای کاش ابروریزی میکرد شاید حالا آنقدر شرمندهاش نبودم آنقدر عذاب نمیکشیدم این مرد فقط از ما خواست به خانهاش نرویم حتی در دادگاه هم وقتی سعید را دید فقط گریه کرد و گفت بچه این چه کاری بود کردی؟ او میدید که سعید هم ناراحت است پسرم خیلی گریه میکرد و آقای یوسفی هم پشیمانی را در چشمان او دیده بود.