جن گیری در تهران

یک روز بالاخره بختمان باز می شود (۱)

در ۲۸ سال اخیر صف در همه ابعاد زندگی اجتماعی مردم ایران نقش تعیین کننده داشته است. صف های زیادی را به چشم دیده ام. صف های ارزاق عمومی در نخستین سالهای انقلاب، سال های جنگ ایران و عراق و پس از آن.
صفحه ای از یک کتاب برای دعانویسی
در مقابل منازل دعانویس ها، جن گیرها و فالگیرها، گاهی صف های طویلی تشکیل می شود - عکس ها از یلدا معیری

طی چند ساله اخیر، صف های طولانی دیگری هم به صف های موجود اضافه شده یا دست کم بیشتر به چشم می خورد: مردم از تمامی اقشار جامعه برای گشایش و نجات در مشکلات و گرفتاری های امورات و بدبختی های زندگی اجتماعی و اقتصادیشان، پشت در خانه فالگیرها، دعانویس ها و جن گیرها، صف های طولانی تشکیل می دهند.

با وجود اینکه ادعاهای فالگیرها، پیشگوها و جن گیرها توجیه علمی ندارد، ولی بسیاری از مردم هنوز برای رفع مشکلات خود به آنها رجوع می کنند.

در زمانی اندک برای تهیه گزارشم، بیش از ۵۰ فال گیر، دعانویس و جن گیر در سطح شهر تهران و کرج پیدا کردم. غالب این افراد در شرق و جنوب تهران و حاشیه شهر کرج ساکن هستند.

فالگیران، دعانویسان و جن گیران بسیار معروفی که شجره نامه های طولانی داشتند. زنان و مردانی که می گویند به شکلی موروثی و یا پس از طی طریقت نزد فالگیری در شهرستان های کرمان، بجنورد، یزد و حتی در خارج از خاک ایران درنجف و دهلی و بغداد، آموزش دیده و به گفته خودشان به حل امورات و مشکلات مردم مشغول شده اند.

بیشترشان خود را بی نیاز از مسائل مالی و خدمتگزار مردم می دانند، گرچه پولی که آنها از مردم مطالبه می کنند، رقم بالایی است. مردم زیادی از تمامی اقشار جامعه شهری روزانه و حتی در ساعات شب در منزل و کوچه، با وجود گرفتن وقت قبلی، صف بسته اند. بسیاری از این افراد خود را مغلوب شرایط اجتماعی و اقتصادی دانسته و خواهان نجات هستند. در مراجعه به این مکان ها با زنان و مردانی متفاوت برخورد کردم. از زن خانه دار تا کارگر، پسر و دختر دبیرستانی گرفته تا بازاری، مکانیک، کارگردان سریال طنز تلویزیون، فلان خواننده پاپ، هنرمند، معلم، نویسنده، کارمند، دانشجوی فوق لیسانس، پیک موتوری، روزنامه نگار و زن خیابانی در این صف ها می ایستند.

چشم هایشان پر از امید است و اصلا از پولی که بابت فال، دعا و یا جن گیری می دهند ناراحت نیستند . فقط می خواهند نجات پیدا کنند. آنچه برایم عجیب بود شنیدن این جمله بود: "نمی دانم چرا این بلا به سرم آمده؟"

از این جهت است که فکر می کنم ما سال ها است توی صف ایستاده ایم تا بالاخره یک روز بختمان باز شود.

آمنه، فالگیر قرآن

 

توصیه یک فالگیر
 برای دیدن شوهر آینده ات ۱۲ شب شنبه به نیت ۱۲ امام به دنده چپ بخواب و ۱۲ مرتبه این ذکر را بخوان: "شب شنبه شبانم ده بدست کوکبانم ده به حق ساقی کوثر تو یارم را نشانم ده" شب دوازدهم می بینیش.
 

 

سوم فروردین با زنی به نام آمنه، فالگیر قرآن، تماس می گیرم و غروب همان روز در خانه اش در غرب تهران او را می بینیم. می گویم توی تعطیلات عید هم کار می کنی؟ می گوید: در خانه ات را که نمی تونی روی مردم ببندی. وظیفه دارم به خواهران و برادرانم کمک کنم. عید و غیر عید ندارد. مردم مشکل دارند. کاش مشکلات هم عید داشتند و حداقل توی این دوران سراغ آدم نمی آمدند...

بیشتر از ۳۷ سال سن ندارد و قبل از حاملگی ششمین دخترش هم زن چاقی بوده. دختر بزرگش سال اول دبیرستان است. شوهرش کارگر و آمنه حدودا هفت سالی است که "فال قرآن " می گیرد. خانه اش بیشتر شبیه تولیدی است: چهار چرخ خیاطی گوشه اتاق و جالباسی با لباس های آویخته به آن و پلاستیک های محتوی پارچه. هفته ای حداقل ۴۰ تا ۵۰ مشتری دارد. پا در ماه هشتم گذاشته است. از اینکه دخترش در سال سگ به دنیا بیاید شاکی است و می گوید:"این یکی پاچه گیر می شود. استغفرالله.. هرچه خودش بخواهد راضیم به رضای خودش."

شهره دختری که همزمان با من به همراه خواهرش وارد خانه آمنه شده است. دانشجوی سال آخر رشته مهندسی کامپیوتر است. گویا با فردی به نام "امیر" ارتباطش قطع شده و به سراغ آمنه آمده است. هر دو خواهر فال می خواهند: آن یکی نامزد دارد و قرار است از ایران بروند اما کارهایشان به مشکل برخورده است.

آمنه فال دو خواهر را با هم نمی گیرد، می گوید: دو خواهر با هم قرآن تصدیق نمی کند خواهر دوم باید یک ماه بعد بیاید تا قرآن جواب دهد.

آمنه قرآن را با خواندن یک حمد و قل هوالله باز کرد و از شهره خواست نیت کند. قرآن را می گشاید، " سوره نحل" آمد. بابت این فال سه هزار تومان پول دریافت کرده است.

 

 اگر خواهی زنی را در نظر مردی سیاه گردانی که دیگر آن مرد بر آن زن نظر نکند و در برابر چشمانش مثل دیو سیاه شود، این شکل را بر ۱۳ لوح از مس نقش کرده بر یک قطع حک نموده، بر لوحی از طلای ناب نقش نموده، بر پارچه ای از کفن مرده بنویسید و در روز جمعه در چاه آب عمیق اندازید
 
از کتاب یک دعانویس

 

آمنه به سوره نحل، چشم دوخته و خطاب به شهره می گوید: "یه مرد دو تا سه وعده دیگه در مجلسی به هم معرفی می شوید و خواهان هم. قد بلندی داره، پوستش سبزه روشن، فرم صورتش یه حالت بیضی شکل داره، زیر چانه عریض تر، حالت چانه قوی و خوش فرم. پیشانی بلند و چارگوش. در مرکز میانه تو رفتگی و برجستگی داره، موی سرش قهوه ای حالت دار و ابروهاش هلالی باز یا کمانی، تاج ابرو تو خالی، به روی بینی شیب داره و پیوند دو ابرو داره، حالت چشم هاش پف آلود و رنگش عسلی است. اندام قشنگی داره حالت چهره اش خیلی زیباست، چشماش برق دارد، فرم بینی اش مخروطی شکل نوک بینی کمی خوابیده، پره های بینی باز است. حالت لبش مانند گوگوش است، خوش فرم. از نظر دانایی خوبه، آدم خوش اخلاقیه، آدم متفکره با شعوره. پدر و مادرش تحصیلات دارن. عضو آخر خانواده اش چهار تا هشت سال از تو بزرگتره، قدش از تو یه هوا بزرگتر. دو تا شغل داره در رابطه با دولت کار می کنه و کار آزاد هم داره از نظر فرهنگی و مالی غنیه."

آمنه ادامه می دهد: "... نسبت به امیر حالت تردیدی خواهی داشت. او دارای محاسنی است اما قسمتت نیست. کاملا متظاهره. ستارتون برابر هم نیست. ازدواج با او پایدار نیست...توکلت به خدا آرام آرام حرکت کن. از قسمت سر، سردرد و معده درد داری در خوراکت دقت کن تا سه سال دیگه ازدواج می کنی. خواهرت سه نوبت دیگه صحبتی درباره ازدواج داره که موفق میشه. بین شما دو خواهر فراق افتاده. روی عاطفه تصمیم نگیر. سیاست داشته باش شهره! ستاره ات توی غربت نیست، روزیت تو در تهرانه. خارج از کشور ضرره . صاحب سه فرزند می شوی... فرزند دوم باهوشه، سومی در محور شیطان حرکت می کنه. دو تا فرزند اول دختر و سومی پسر یا بلعکس."

آمنه کتاب را می بندد و دعایی را روی کاغذ می نویسد و به شهره می دهد.

متن دعا این است: "جهت هدایت امیر این دعا را روزی یک بار بخوان: بسم الله ذی الشان العظیم البرهان الشدید السلطان کل یوم هو فی کل شان ما شا الله کان لا حول ولا قوه الا بالله ." همچنین می گوید: "برای گشایش کارهات این دعایی که نوشتم را می ریزی توی غذات: یاخالق الخلق یا هادی الصالحا".

از شهره درباره مشکلش می پرسم می گوید: با امیر حسین شش ماه ارتباط خوبی داشتیم، منو درک می کرد، خوش می گذشت، بحث و دعوا نبود، اما در یک ماه آخر همه چی بهم ریخت. بهم گفت تو رابطه با من با یک دختر دیگه هم رابطه داشته و اون دختر حامله است. من آتش گرفتم. هنوز تو اینترنت برام آف لاین می زاره. می خوام بدونم اگر برگرده و رابطه دوباره برقرار بشه ارتباطمون معمولیه یا مثل اون وقت ها حال می کنیم؟

در فاصله رفتن شهره و خواهرش، آمنه از اتاق بیرون می رود.

"فتانه" زن ۵۰ ساله ای است که نیم ساعت پیش آمد و از آمنه تعریف می کند که مومن است و با خدا. چند سالی است که نزد او می آید. این بار مشکلش خیلی جدی است: کل مدارک اعم از کارت ماشین و بیمه و شناسنامه و چندین فقره چک و سند و گواهی نامه موتور پسرش همه در کت شوهرش بوده که شب عید مشغول مسافرکشی بوده؛ آخرین مسافرش زن و پسر بچه ای بودند... زن هنگام پیاده شدن می گوید: آقا حلال کن کرایه نداریم. مرد از آنها کرایه نمی گیرد اما کمی پایین تر از سرقت کتش توسط آن زن مطلع می شود. وقتی به کلانتری مراجعه می کند، نیروی انتظامی آن زن و بچه را می شناسد و می گوید این دو روششان این است. فتانه پیش آمنه آمده تا بتواند راه حلی پیدا کند.

آمنه او را به اتاق دیگری می برد گویا این مشتری همیشگی زیاد مایل نیست دیگران از فالش با خبرشوند.

 

نظر یک روحانی
 کسی که می خواهد از رموز قرآن بهره بگیرد باید پاکدامن، پرهیزکار و متقی باشد و مراحل خودسازی و ریاضت نفس را طی کرده باشد و در ازای کاری که انجام می دهد پول مطالبه نکند. کسی که دکان باز کرده و از قرآن پول در می آورد و امرار معاش می کند تضاد دارد با شرطی که گذاشته شده
 
آیت الله سیدحسین کاظمینی بروجردی


پایین پله ها هنگام خارج شدن مرد جوانی را می بینم. مرد از اصفهان آمده تا آمنه گره از مشکلش باز کند. به خاطر زنش آمده. می گوید زنش حالت های عجیبی دارد. احساس می کند "چیز خورش" کرده اند. مدتی پیش هم این مشکل در روابطشان به وجود آمد و مرد نزد آمنه آمده و او با باز کردن قرآن، حرفهایی به او زده و تکه ای نبات به او داده است. قرار بوده مرد نبات را در چای زنش بریزد تا علاقه زنش به او بیشتر شود. به گفته او، زنش "مشکل جنسی" دارد.

 

چند روز با آمنه تماس می گیرم و از او درباره نحوه گرفتن فال قرآن می پرسم و از وردها و ذکرهایی که برای مشتری هایش می نویسد.

آمنه می گوید: هر کسی صلاحیت گرفتن فال قرآن را ندارد. بعضی ها از این راه با شیطان ارتباط برقرار می کنند. باید مومن باشی و خدا ترس. من هیچ وقت بدی کسی را نخواستم. خیلی ها می آیند اینجا و دعاها و وردهایی می خواهند برای عذاب دادن دیگران. اما من سعی می کنم در دعایی که می نویسم فرد را هدایت کنم، اما بعضی اوقات دلم می سوزد و نفرین می کنم و اون فرد نتیجه اش را می گیرد.

می پرسم: یعنی برخی از فالگیران قرآن با شیطان ارتباط برقرار می کنند تا بتوانند برای فلان کس عذاب بفرستند؟

می گوید: نعوذوبالله! بعضی در این راه، نا خلف هستند. آنها قدرت زیادی دارند و قدرت دعاهایشان آنقدر زیاد است که نمی توان جلوی آن را گرفت. این فالگیران برای آنکه کسی را عذاب دهند نیاز دارند با شیطان ارتباط برقرار کنند.

برای روشن شدن دیدگاه اسلام درباره دعانویسی، به آیت الله سیدحسین کاظمینی بروجردی مراجعه کردم تا درباره صحت فال قرآن و پیشگویی بپرسم. او می گوید که از قرآن فال نمی شود گرفت، ولی "تفعل از قرآن داریم".

به گفته او پایه تفعل بر می گردد به ائمه و در ذکر می گوییم که "من تفعل می زنم به کتاب تو ای خدا، به من نشان بده آنچه پنهان شده در حاکمیت تو بر جهان، آنچه اسرار هستی را در آن قرار دادی."

آقای بروجردی می گوید شخصی که می خواهد تفعل بزند مهم است: "کسی که می خواهد از رموز قرآن بهره بگیرد باید پاکدامن، پرهیزکار و متقی باشد و مراحل خودسازی و ریاضت نفس را طی کرده باشد و در ازای کاری که انجام می دهد پول مطالبه نکند. کسی که دکان باز کرده و از قرآن پول در می آورد و امرار معاش می کند تضاد دارد با شرطی که گذاشته شده."

آقای بروجردی درباره دعاها و ذکرها گفت: دعا درست است و در کتاب بزرگانی چون شیخ بهایی و خواجه نصیر الدین طوسی آمده است. اگر فرد تفعل گیرنده و کسی که ذکر را به متقاضی می دهد دارای باطن و درون متقی باشد این تاثیر دارد اما چون غالبا فرد تفعل کننده صلاحیت ندارد فردی که ذکر و دعایی را دریافت می کند باید دعا را خوانده اما مرید فرد تفعل زننده نشود.

"سوسن جون"، پیشگو

به سراغ "سوسن جون" زن ۵۰ ساله ای می روم که می گویند پیشگویی می کند.

او می گوید: خدا آینده را برایم آشکار کرده و به من انرژی درک آن را داده است. حرفهایی که می زنم حرف من نیست و در جهان دو نفر بیشتر نیستیم که این قدرت را داریم یکی در هند و من.

روی صندلی می نشیند و در خلصه فرو می رود. در خانه اش یک کشکول است که از مشتری هایش می خواهد نذر کشکول کنند. قیمت از ۱۱ هزار تومان شروع می شود.

سوسن جون می گوید: اگر نذرتان با ارزش است بالای ۵۰ هزار تومان نذر کنید و ادعا می کند این پول ها را نذر ایتام و موسسه های خیریه می کند.

سوسن دررابطه با تعداد مراجعات روزانه اش چیزی نمی گوید بابت هر پیش گویی ۱۱ هزار تومان و بابت فال "تاروت" انداختن ۸ هزار تومان می گیرد.

پانیز، دختری است که می گوید سوسن از مرگ پدر بیمارش خبر داده و با چشم های گریان از اتاق بیرون می آید نذر کشکول کرده و می گوید: سوسن زن باخدایی است، وقتی حرف می زد حالم بد شد؛ انگار دورسرش هاله داشت.

در برابر سوسن جون می نشینم. سرش را پایین می اندازد پشت گوشش را می خاراند. مکث می کند. اسمم را می پرسد. آنجا صندلی قدیمی وجود دارد که تعریف آن را از زنان منتظر شنیده بودم سوسن جون روی صندلی خاصش می نشیند. من در این بعد از ظهر پنجمین نفری هستم که در فاصله زمانی یک ساعت و نیم، پذیرفته. فکر می کنم در این فاصله این زن چند بار در این وضعیت رفته و دیگر انرژی ندارد.

سوسن بعد از لحظاتی از این حالت در می آید، بلند می شود و روی مبل روبروی من می نشیند و می گوید: طلسم داری. به نقطه ای خیر می ماند و ادامه می دهد: "طلسم باز شد. حضرت پشتت هست می بینم یه جایی هستی و اولین نفری هستی که آفتاب رو می بینی، صدای ساحل و شن ها رو می شنوم، تو توی یه خونه هستی، خیلی راحتی و یه لباس آزاد صورتی پوشیدی، صاحب خونه و زمین می شوی، برات کسی رو می فرستم، از گذشته هیچی بهش نگو، اگر می خوای نگهش داری. یه افشین نامی رو خیلی دوست داری یه سری مشکلات براتون هست می خواد باهات همخوابه ( در اینجا به مفهوم ازدواج) شود، ولی خیلی مشکلات سر راهتون است ، حسود دور و برت زیاد داری، مادرت دعات می کنه، روی شانسی، خبر خوش داره میاد، تا سه زمان دیگه .. کار می کنی؟ احتمالا این کار و می ذاری کنار، حمید کیه؟ یا محمد؟ صحبت داری باهاش..."

می پرسم : با حمید یا محمد؟

ادامه می دهد : .. شخصیت خوبی داره ...

می پرسم: کدومشون.

سوسن جون می گوید: عزیزم ندو وسط! هول هستی؟ ماشالله! حمید یا محمد فرقش چیه؟ مهم اینه که بختت داره باز می شه! از یه مهدی نامی خبر می گیری، تولد حضرت مهدی نذر کن، مسافرت می ری، سعید خیلی تعصبیه، ۱۵۰ هزار تومان یا ۱۵ هزار تومان پول بدستت می رسه، چشم نظر داری، تلفن خوشحال کننده داری. حسین رو می شناسی؟

می گویم: نه.

سوسن جون ادامه می دهد: حسن؟

می گویم: نه.

سوسن ادامه می دهد: ولی حسین و حسن داری. خوشحالی داری از طرفشون....

این فال هم مثل فال ها و سرکتاب های دیگری که در طول تهیه این گزارش برایم گرفتند، واقعیت نداشت.

آرزو، فالگیر ورق و قهوه

آرزو، زن ۲۷ ساله که فال ورق و قهوه می گیرد. مکان مشخصی ندارد، وقتی ده تا مشتری جمع شوند، به خانه یکی از آنها می رود و فال می گیرد. همراه ده مشتری دیگر در خانه ای در حاشیه بلوار کشاورز نزد او می رویم . آرزو، مشتری مرد نمی پذیرد. مگر اینکه آشنا باشد یا کسی مطمئن او را معرفی کند. هر ده نفر را ظرف دو ساعت فال می گیرد.

هر کس را تنها و جداگانه در اتاق می پذیرد. لابه لای فال گرفتن موبایلش را هم جواب می دهد. شیک پوش است. هفته ای یک بار "سولاریوم" می رود. از شوهر اولش یک پسر دارد. فال هایی که برای مشتری هایش می گیرد از حوصله این متن خارج است. شراب خوبی هم می اندازد (هر شیشه ۳۰ هزار تومان) از من خوشش می آید. از گزارشی که دارم تهیه می کنم بیشتر. با هم به سمت آرایشگاهش می رویم . ماساژور است و می گوید که در آلمان دوره دیده.

برایم قهوه می آورد و در آن میان فال یک مشتری همیشگی را می گیرد ، دختر داشنجوی فوق لیسانس مهندسی کامپیوتر است. آرزو به دختر می گوید: خیلی ناراحتی. از طرف یه مرد خبر می گیری. رفتارت طوریه است که مادرت رو نگران کرده. مواظبش باش به طور ناگهانی پول دستت می رسد. جابه جایی داری در محیط کار کسی ازت خوشش اومده. با عشقت دیدار می کنی. محمد نامی بهت فکر می کنه. از رضا نامی خبر خوش می گیری از تلفنی که تو شماره هاش پنج و هفت و یک است خبرخوش داری. محسن نامی بهت فکر میکنه. عجله نکن پسره خودش میاد. کسرا بهت فکر می کنه. می خواد دوباره باهات باشه. پسره صد رصد برمی گرده...

آرزو در کرج زندگی می کند. سرحال است جوک های بامزه ای تعریف می کند. از پاییز و از لذت پیاده روی در ماه آذر حرف می زند. از بعضی آوازهای قدیمی که اشک به چشم می آورد، از بدی مهمون بازی، از پدرش که در یک تصادف مرده و رفیق بازی که چنگی به دلش نمی زند.

وقتی خداحافظی می کنم می گوید: ببینمت. حال کردیم. بهم بزنگ بریم یه طرفی، بی خیال مردها...

وقتی از در خارج می شم مردی در یک پراید منتظرش نشسته. مرد سلام می کند و مودب می گوید: نیومد؟ شما دارید می رید برسونیمتون.

یک روز بالاخره بختمان باز می شود (۲)

در مدت زمان اندک، فهرست بلندی از دعانویس ها و جن گیرها در سطح شهر تهران، کرج و شهر ری پیدا کردم. در جستجوی یافتن سوژه با دختری آشنا شدم که طی چهار ماه جدایی از نامزدش پیش چندین دعانویس و جن گیر رفته بود و با او راه افتادم به خانه چند تن از این افراد. این گزارش مجموعه ای از این جستجو شد:
یکی از کتاب هایی که دعانویس ها استفاده می کنند
یکی از کتاب هایی که دعانویس ها استفاده می کنند - عکس ها از یلدا معیری

سید مرتضی دعانویس

در انتهای یک صف بلند منتهی به خانه "سید مرتضی دعانویس" مردم اجتماع کرده اند. ردیفی از ماشین های پارک شده و مردم در انتظار دیده می شوند.

زن مسنی به نام اکرم در گوشه ای از صف ایستاده. چادر کلفت مشکی اش را به دور خودش می پیچد. می خواهد برای دخترش دعا بگیرد. این دومین بار است که برای دختر دعای مهر و محبت می گیرد.

اکرم می گوید: دامادم زنی را صیغه کرده و زن و بچه اش را نمی بیند، شب ها به خانه نمی آید، حال دخترم خوب نیست هر چه دامادم را دعوا و نصیحت کردیم افاقه نکرد. چیز خورش کرده اند. دعا را با پلو دم کرده با خورشت بادمجان گذاشتم جلوش، خورد و از این رو به آن رو شد. دختر و نوه ام را به پیتزا فروشی برد و بعد از مدت ها دخترم به جای خون دل، پیتزا خورد. اما پسره (داماد) شر است، یک هفته نشده رفت سراغ آن زنیکه.

اکرم از زمانه شکایت می کند و می گوید: سه پسر دارم که آتش به جانم شده اند، پسر ۱۸ ساله ام افسردگی دارد. درس و زندگی را رها کرده، به دیوارها رنگ سیاه زده هی سیگار می کشد و موسیقی گوش می دهد و با کسی هم معاشرت ندارد، بهش می گم مادر جان برو دنبال کار، مرد نباید در خانه بماند، پسرم می گوید: که چی؟ این "که چی؟" از دهنش نمی افتد. سید دعا نویس، همیشه مشکلات خانواده ما را حل کرده پدرش هم وقتی من دختر بودم زندگی ام را سر و سامان داد من هم سال ها است بچه هایم را پیش سید می آورم، او مشکل این پسرها را حل می کند.

در گوشه دیگر صف، مرد ۶۰ ساله ای که کراوات زده، با دو زن و یک پسر جوان ساکت ایستاده اند. پسر ۳۰ ساله و شاکی است، درگیر مسئله پیچیده ای شده و به اصرار به اینجا آمده، پدرش ادعا می کند وقتی خیلی جوان بوده مشکلش توسط همین دعا نویس ها حل شده.

بهروز، مرد دیگری در صف، راننده سرویس دانشگاه است هفته گذشته بچه یکساله اش را نزد سید آورده . بهروز می گوید: بچه بی تابی می کرد و قفسه سینه اش کبود شده بود. زنم نامادری دختر ۱۱ ماهه است، چیزی به جلد بچه رفته بود، نزد چند دعا نویس نشانش دادم و دعای مهر مادری گرفتم، دخترم نامادری اش را مامان صدا می کند، دخترم را سه شنبه نزد سید آوردم، همزاد دخترم را گرفت و او الان حالش خوب است، اما هنوز باید دعا بگیرم.

سید مرتضی دعانویس مرد ۴۸ ساله ای است که پدرش هم دعانویس بوده، اما سید فرصت فراگیری از او را در سن دو سالگی به خاطر فوت پدرش از دست می دهد. سید سه سال به محضر"حاج خلیل دعا نویس" در همدان رفته، و علوم غریبه را می آموزد.

او عاشق سینما است و در دوران تحصیل از هر فرصتی برای رفتن به کارگاه های فیلمسازی استفاده می کرده. سید می گوید: آن سال ها عاشق سینما بودم و تمام وقتم را صرف مطالعه و فراگیری فیلمبرداری و مونتاژ در سینما کردم. این تلاش ها به ساخت چند فیلم و شرکت در تولید چند برنامه تلویزیونی انجامید و من به عرصه تولید وارد شدم و تا امروز یک لحظه این حرفه و دغدغه ام را کنار نگذاشتم . سال ها پیش مسئله ای مرا به خودکشی کشاند، آشفته به نزد حاج خلیل رفتم و سه سال نزد او ماندم.

 

 دعانویس هایی هستند که به راه شر رفته و تعدادشان هم زیاد است و مردم به آنها رجوع کرده و از آنها می خواهند مثلا بخت فلان فرد راببندند یا برای آنها رسوایی به بار بیاورند یا کسی را تیره روز کنند؛ طلسم نازایی حتی طلسم مرگ و میر!
 
یک دعانویس

 

سید مرتضی خانه ساده و محقری دارد اما هر بار که به خانه اش می روم پر است از مهمان و دوست و آشنا. زنش را همیشه سرحال و خندان دیده ام. شوهر و بچه هایش را دوست دارد. زن فربه و شیک پوشش خود را خوشبخت می داند، از او می پرسم چطور زن یک دعا نویس شدی؟ با خنده می گوید: او که از اول دعا نویس نبود. مرتضی تصویر بردار است سر صحنه یک فیلم با هم آشنا شدیم .

این خانواده در زیر زمینی ۴۰ متری زندگی می کنند و سید در اتاق ۲۰ متری گوشه حیاط مراجعانش را می پذیرد. کنار میز دعا نویسی اش کیف دوربینش قرار دارد.

سید مرتضی دعا نویس می گوید: خیلی ها دعا نویسی می کنند اما این کار بسیار خطرناکی است باید آموزش کاملی دیده باشی. جن و همزاد و موکل وجود دارد اینها غالبا به آدم کاری ندارند مگر بر حسب اتفاق با کسی برخورد کنند و یا اینکه استخدام شوند.

سید از ۵ تا ۳۰ هزار تومان بابت جن گیری پول دریافت می کند.

درباره طلسم ها می گوید: دعانویس هایی هستند که به راه شر رفته و تعدادشان هم زیاد است و مردم به آنها رجوع کرده و از آنها می خواهند مثلا بخت فلان فرد را ببندند یا برای آنها رسوایی به بار بیاورند یا کسی را تیره روز کنند؛ طلسم نازایی حتی طلسم مرگ و میر!

جن گیر ع.

جن گیر بعدی یک مرد ۵۰ ساله است، سرشناس بین کسبه و مغازه دارهای محل است.

سولماز، ۳۰ ساله و لیسانس ادبیات دارد او به جن گیر ع. و حاج کاظم برای رفع مشکلش رجوع کرده است. از سال ۱۳۷۳ که دبیرستانش را تمام کرده و از خانه برای همیشه بیرون می زند و در خانه دوست پسرهایش زندگی می کند. این اواخر نامزدی اش با امیر شهرام بهم خورده است.

سولماز می گوید: با جن گیر ع. تماس گرفتم و ساعت هفت شب قرار گذاشتم. بابت برگرداندن امیر شهرام ۱۵۰ هزار تومان طی کردیم که من اون روز ۱۲۰ تومان بیشتر نتوانستم جور کنم. حاجی گرفت و چیزی نگفت. رفتم خونه اش. یه اتاق ۲۰ متری گوشه حیاط و طرف دیگر یک آپارتمان سه طبقه بود. یه مبل کوچیک آبی در اتاق بود که روی ان پارچه سفید انداخته بود یه تخت و یه حمام کوچک سر اتاق بود با یک یخچال. تسبیح و مهره های رنگی و یه عکس از آناتومی بدن انسان. دیگر چیز قابل توجهی آنجا نبود. مدام شعر می خواند و از قدرت های معنوی و ارواح شیطانی و منفی حرف می زد که چه طور روح آدمی را تسخیر می کنند. از نور لایزال الهی که شفا دهنده است، از تابش الطاف می گفت.

ادعا می کرد فلان مرد به زن دلخواهش از طریق او رسیده و چندین زن را هم نام برد که به عشقشان به واسطه او رسیده اند. من فقط می خواستم امیر شهرام برگرده .

سولماز ادامه داد: به کوچه جن گیر وارد شدم و حس کردم مردی مرا تعقیب می کند حاجی سر کوچه ایستاده بود. می دونست تنها زندگی می کنم و خونه مجردی دارم گفتم کسی پشت سرم می یاد. گفت مشکلی نیست پسر عمومه. او پشت سر ما وارد خانه شد و درها را قفل کرد این را زمانی که از خانه خارج می شدم فهمیدم.

 

مراسم جن گیری
 وسط سفره سفیدی که حاج کاظم انداخته بود نشستم. یه مجمع بزرگ برابرم گذاشت. توی مجمع خاک خونه ای رو که در آن زندگی می کردم ریختم و نمک و پنج شمع را در پنج قسمت مجمع روشن کردم. کله قند و مهرنماز رو هم اضافه کرد. حاج کاظم جن گیر گفت سطل خالی را از آب حیاط پر کن و سبحان الله زمزمه کن.... سید کاظم جن گیر از من خواست دستم را داخل سطل ببرم. اول ترسیدم آب سطل داغ باشد بعد اما او دستم را برد داخل سطل. اصلا داغ نبود. ته سطل چند جسم فلزی مکعبی شکل بیرون کشیدم که رویش دعا حکاکی شده بود. تمام شد جنم را گرفت.
 

 

سولماز ادامه داد: وارد اتاق جن گیر که شدم از من خواست لخت شوم و در برابر عکسی که به دیوار چسبانده بود خیره بایستم (عکس آناتومی بدن). باید لباس هایم را کامل در می آوردم. بعد دستش را روی پستان هایم گذاشت و ماساژ داد. چشمانش قرمز و به صورتش خون دویده بود. ازم خواست دراز بکشم. گفتم یعنی چی! حاضر نیستم. گفت فکر می کنی من به اینجایی که رسیدم، تو را جسم و زن می بینم! برای من، تو روحی هستی که نیاز به کمک داری. من با بیرون کشیدن آن جن منفی که در کالبدت فرو رفته تو را نجات می دهم.

سولماز در ادامه گفت: دراز کشیدم. پاهایش را گذاشت دو طرف بدنم و آلتش که به بدنم خورد بلند شدم. جن گیر گفت: تو من را تحقیر کردی. تو نیاز به کمک داری. می دونی خارج کردن این جن که به خاطر همبستری با امیر شهرام وارد رحم تو شده چه کار سختی است؟ گفتم: شما می خواهید با من بخوابید؟ گفت: اگر تو بخواهی. تو زن زیبایی هستی. من آرزوم است، تا به امروز با هیچ زنی نبوده ام. تو در ناحیه سینه سرطان داری.

او سپس دستش را دوباره روی سینه ام گذاشت و گفت: سرطان رفت. بعد شروع کرد به درآوردن باقی مانده لباس هایش. گفتم چرا دارید لباس هایتان را در می آورید، من باید بروم. خواهرم آدرس اینجا را دارد و الان می آید. به سرعت لباس هایش را پوشید و هنگام خارج شدن بهم گفت: با من بد نکن من مرد دنیا نیستم.

سولماز می گوید: امیر شهرام برگشت اما دیگر دوستش نداشتم اون فقط منو برای سکس می خواست گفت سولماز من نمی تونم با تو باشم چون من به اندازه تو خوب نیستم.

حاج کاظم جن گیر

حاج کاظم حداقل روزی ۴۰ نفر مراجعه کننده دارد که از این میان ۳۹ نفرشان "جن" داشته که در وقت تعیین شده "جنشان گرفته می شود".

یک ساعتی که پشت در اتاق حاج کاظم منتظر ایستاده ایم. سولماز، زنی به نام ملیحه، یک خواننده موسیقی پاپ، یک مادر و دختر، چهار مرد دیگر که هر حرکت دست یا پا حتی گفت و گوهایشان برایم مشکوک است و سه زن دیگر که در چهره شان ترس می خوانم در انتظار هستند. این سه زن خارج از صف به اتاق حاج کاظمی جن گیر رفته و پس از نیم ساعت با لبخند و خدا خیرش دهد، خارج می شوند.

حاج کاظم عرب نجف است، پدرش به جهت کثرت جن گیری بازنشسته و علیل شده و خانه را حاج کاظم جنگیر ۲۲ ساله می گرداند. او کل علوم غیبی را از پدر و پدر بزرگهایش در نجف به ارث برده. زن جوانش شش ماهه حامله است و تمام حواسش را در ساعات روز معطوف رفت و آمد مشتری های زن می کند. سفید است و سرخ و گاه کبود می شود. مدام حرصش بالا می زند و به زن های آراسته ای که برابر حاجی نشسته اند و گشایش اموراتشان را می طلبند زل می زند و با حاجی به عربی حرف می زند: "خسته شدی، شام درست کرده ام. این بچه هم کفرم رو درآورده، شام کی می خوریم؟ فکر کنم سردیم کرده شاید هم... هوس اتاق بالا را کردم " و حاج کاظم جن گیر با چشم های تنگ جوابش می دهد: "من مشتری دارم خانوم، مشتری هام رو جواب بدم، میام اتاق بالا، چشم، شما برو شام بخور برای بچه خوب نیس بعد من می یام اتاق بالا".

سولماز به دستور حاج کاظم به چله نشسته تا پس از پایان این دوره ها و انجام فرایضی که حاج کاظمی گفته رابطه اش با امیر شهرام بهبود یابد. سولماز حاج کاظم را مایه امیدواری خود در روزهایی می داند که امیر شهرام ناگهان از زندگی اش بیرون رفته و او را بی دلیل مشخص ترک کرده است. با دعاهایی که دعا نویس های حاج کاظم جن گیر نوشته اند امیر شهرام بر می گرده .

سولماز - که برای حل مشکلش قبلا به جن گیر دیگری هم مراجعه کرده بود - درباره مراسم جن گیری گفت: وسط سفره سفیدی که حاج کاظم انداخته بود نشستم. یه مجمع بزرگ برابرم گذاشت. توی مجمع خاک خونه ای رو که در آن زندگی می کردم ریختم و نمک و پنج شمع را در پنج قسمت مجمع روشن کردم. کله قند و مهرنماز رو هم اضافه کرد. حاج کاظم جن گیر گفت سطل خالی را از آب حیاط پر کن و سبحان الله زمزمه کن. شمشیر حاج کاظم ازهر سمتی روی سرم خراب می شد و وردهای عربی و پاکستانی اش توی هوا می پیچید. انگشت سبابه ام را به آب می زدم و شمع ها را خاموش می کردم و نمک توی آب می ریختم و بعد چاقو را توی آب بهم زدم وقتی شمع پنجم خاموش شد حاج کاظم گفت الحمدالله و دور من شروع کرد به چرخیدن. مجمع را روی سطل گذاشتم اما سینی روی سطل نمی ماند و بالا می آمد و از سطل فاصله می گرفت و توی هوا معلق بود با اشاره حاج کاظم دستم را روی مجمع فشار می دادم اما سینی با فشار مضاعفی به بالا می آمد. چیزی دور گردنم افتاده بود و تحمل سنگینی اش را نداشتم.

سولماز ادامه می دهد: سینی را از روی سطل برداشتم و با چاقو سطل را بهم می زدم به نظرم رسید که آب داخل سطل به جوشیدن درآمده بود و قل قل می کرد بی آنکه شعله ای زیرش روشن باشد. سید کاظم جن گیر از من خواست دستم را داخل سطل ببرم. اول ترسیدم آب سطل داغ باشد بعد اما او دستم را برد داخل سطل. اصلا داغ نبود. ته سطل چند جسم فلزی مکعبی شکل بیرون کشیدم که رویش دعا حکاکی شده بود. تمام شد جنم را گرفت.

ملیحه زن ۴۰ ساله ای است که منتظر است. برای خواهر زاده اش آمده. می گوید خواهر زاده اش از سن ازدواجش گذشته، با این وجود شوهر نمی کند و کمی هم چاق شده. می گوید: او دعاهایی مختلفی از حاج کاظم گرفته ولی مسئله این است که او طلسم شده است.

خواننده پاپ هم به خاطر دوست دخترش اینجاست. دختر او را ترک کرده و مرد می خواهد دوباره دوست دخترش را داشته باشد.

سولماز به حاج کاظم برای جن گیری ۶۰ هزار تومان پول داده. اگر امیر شهرام برگرده برای ماندنش مدام باید به دعا نویس ها پول بدهد، البته به واسطه حاج کاظم.

سولماز می گوید: امیر شهرام برگشت، اما دیگر دوستش نداشتم. او فقط مرا برای سکس می خواست. بهم گفت سولماز من نمی تونم با تو باشم چون به اندازه تو خوب نیستم...

+1
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.